عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در سلسله نوشتههایی که با عنوان «جرعهای از اقیانوس فرهنگ و ادبیات ایران» منتشر میشود غرض این است که مخاطب در لذت شعر و نثر پارسی شریک و گاه غوطهور شود و بنابر یادکردِ مناسبتها نیست.
با این حال وقتی سالگرد درگذشت یا زادروزی در کار باشد انتخاب، آسانتر است و امروز هم هفدهمین سالگرد کوچ همیشگی حسین منزوی غزلسُرای پرآوازۀ معاصر است که تنها 58 سال در این جهان زیست و در 16 اردیبهشت 1383 خورشیدی چشم از جهان بست و غزلها و اشعار خود را به یادگار گذاشت و چه حُسن تصادفی که این نوشته نیز هفدهمین جرعه است.
حتی اگر اهل شعر خواندن نباشید ترانههایی را که بر پایۀ اشعار منزوی خوانده شده به احتمال زیاد شنیدهاید. یکی همین با صدای همایون شجریان:
آهاي خبردار! / خوابي يا بيدار؟/ خاله يادگار!/ تو شب سيا / تو شب تاريك/ از چپ و از راست/ از دور و نزديك/ يه نفر داره/ جار میزنه، جار/ آهای غمی كه/ مثل يه بختك/ رو سينۀ من/ شدهای آوار/ از گلوی من دستاتو وردار....
شهرت اصلی حسین منزوی اما بیشتر به خاطر غزلهای او و نه شعرهای نو اوست. غزل هایی از این دست:
امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه
در کوچههای ذهنم اکنون بی تو ویرانه
پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود؟
ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه
اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن
با هر صعود جاودان پیوند پیمانه
امشب به یادت مست مستم تا بترکانم
بغض تمام روزهای هوشیارانه
بین تو و من این همه دیوار و من با تو
کز جان گره خورده است این پیوند جانانه
چون نبض من در هستیام پیچیده میآیی
گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه
گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد
عصیانی من! ای دل! ای بیتاب دیوانه!
امشب ولی می بینمت دیگر نمیگیرد
تخدیر ِهیچ افیون و خواب ِهیچ افسانه
اهمیت و محبوبیت حسین منزوی مانند امیر هوشنگ ابتهاج و سیمین بهبهانی به خاطر این است که با نگاه نو غزل میسروده اند و درعین حال در شعر نو هم توانا بودند و جدای اینها اشعار آنها را با موسیقی دستگاهی میتوان خواند.
درست است که غزل با سعدی و حافظ به قله رسید اما نمیتوان دفتر غزل را بست و از سوی دیگر تکرار مضامین گذشته لطفی نداشت و به خاطر همین شاعرانی چون منزوی، سایه و سیمین بهبهانی که به غزل روح تازهای دمیدند بسیار مغتنم اند و محمدرضا و همایون شجریان نیز اشعار آنان را به زیباترین شکل ممکن خواندهاند. همین "آهای خبردار" با صدای همایون ماندگار شده و پیش از او شجریانِ پدر اشعار سایه را جاودان کرده بود:
دراین سرای بی کسی، کسی به در نمیزند
به دشت پُر ملال ما پرنده پر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان، چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سار شب، درِ سحر نمیزند...
جنس غزل های اینان نه مثل قدما و تکرار مضامین آنها نیست و در عین قالب کهنه، نو و تازه است و وقتی در قالب موسیقی ریخته میشود تا عمق جان هر پارسی زبان و ایرانی غیر پارسی زبانی نفوذ میکند.
جان کلام دربارۀ حسین منزوی همان است که محمد علی بهمنی در کتاب «از ترانه و تندر» گفته است:
«دربارۀ غزل بعد از نیما می توان گفت سایه (ابتهاج) در غزل پل می زند و منوچهر نیستانی از این پل عبور می کند و آن که این راه را ادامه میدهد حسین منزوی است که طیف وسیعی را نیز به دنبال خود میکشد.»
کیفیت برخی از اشعار منزوی به حدی است که وقتی بر زبان خوانندگان مینشیند بعضی گمان میبرند به دیوان شمس مولانا تعلق دارد.
به جای نوشتن دربارۀ خود منزوی شعر او بهترین معرف است و خوش بختانه چنان که گفته شد برخی غزل های او به خاطر آن که با آوازهای خوش خوانده شده در میان مردم هم آشناست و این یادآوری تنها برای آن است که نام شاعر را هم بدانند. یکی از زیباترین ها همان است که همایئن شجریان در آلبوم «نه فرشتهام نه شیطان» خوانده است و چه زیبا هم خوانده:
شَتَک زده است به خورشید، خون بسیاران
بر آسمان که شنیده است از زمین باران؟
هر آنچه هست، به جز کُند و بند خواهد سوخت
ز آتشی که گرفته است در گرفتاران....
حسین منزوی، زنجانی بود و اشعار ترکی هم دارد که در کتابی جداگانه منتشر شده و از این حیث به شهریار ماننده است که به هر دو زبان میسروده و قلم بطلان میکشد بر تکاپوی ناورجاوند کسانی که زبان پارسی را به شماری از مردم ایران محدود میدانند حال آن که پارسی شکر است و از جغرافیای ایران و ایران فرهنگی هم فراتر رفته است و شاعرانی چون شهریار و منزوی در حالی پارسی گویی و پارسیسرایی را به حد اعلا رساندهاند که زبان مادری شان نبوده است.
از شما بعید بود آقای خدیر
من نمی دانم چرا در یادداشت هایتان از ناظری نمی نویسید که مولانا و فردوسی تان را بر سر زبان ها انداخت.
گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم !
من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته
امید به رهایی نیست وقتی همه دیواریم !
قند و عسل من ! « غزل » من ! گل نازم !
کوته شده ی رشته ی امید درازم !
خرّم شده اکنون چمن دیگری از تو
ای ابر نباریده به صحرای نیازم !
با شوق تو عالم همه سجاده ی عشق است
آه ای دهن کوچک تو ، مُهر نمازم !
شاید برسم با تو بدان عشق حقیقی
ابرویت اگر پل زند از عشق مَجازم
شاید که از این پس به هوای تو ببندد
از هر هوسی چشم ، دل وسوسه بازم
یادت دل پُر عاطفه ای چون تو ندارد
هر چند که دیری است شده محرم رازم
من گم شده بودم که مرا یافت برایت
عشق و سپس افکند به آغوش تو بازم
چندی است نغلتیده و با خویش نبرده است
جز زیر و بم غم به فرود و به فرازم
بزدای غبار از رخم و پنجه ی مهری
بر من بکش ، آن گاه بساز و بنوازم
بنواز که صد زمزمه ی عشق نهفته است
خاموش و فراموش به هر پرده ی سازم
اینک تو و آن زخمه و اینک من و این زخم
خواهی بنوازم تو و خواهی بگدازم
هر چند رقیب است ولی تنگ نظر نیست
دریا دلی ِ ساحلی ِ دوست بنازم
دخترم! بند دلم غمگینم!
شیشه عمر غبار آگینم!
جوجه گم شده در توفانم!
شاخه خم شده از بارانم!
ای جگر پاره ام! ای نیمه من !
میوه عشق سراسیمه من!
گل پیوند دو غربت! غزلم!
حاصل ضرب دو حسرت!غزلم!
ارث عصیان معمایی من!
امتدادخط تنهایی من!
ساقه سرزده از نخل تنم!
جویی از سیل خروشان که منم!
کوکب بخت شبالوده من!
غزل طبع تبالوده من!
غزلم! آینه اندوهم!
بانک افکنده طنین در کوهم!
***
پدرت خرد و خراب و خسته
خسته ای بر همگان در بسته
خانه جن زده متروک است
که پر از همهمه مشکوک است
روح ها-خاطره ها-اینجایند
می روند از دلم و می آیند
یادها خیل کفن پوشانند
جز من از هر که فراموشانند
کدرم پنجره بازم نیست
کسلم رخصت آوازم نیست
***
در پی همقدمی همنفسی
ایستادم که تو از ره برسی
آمدی ؟ باز کن این پنجره را
پر از آواز کن این حنجره را...
نظر من کو؟
آسمان ابریست از آفاق چشمانم بپرس
ابر بارانی ست از اشک چو بارانم بپرس
تخته دل در کف امواج غم خواهد شکست
نکته را از سینه سرشار توفانم بپرس
در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست
آنچه را میگویم از آیینه جانم بپرس
آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم
گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود
حالا همایون شعری از منزوی خوانده. چه ربطی به شجریان داشت؟
و شک ندارم آقای خدیر هزار یادداشت راجع به فردوسی و مولانا بنویسند نامی از ناظری نخواهند برد.
انتقاد من به خاطر این موضوع بود
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم
آواره پریشانیم رو سوی چه بگریزیم
هنگامه حیرانیست خود را به که بسپاریم
تشویش هزار آیا وسواس هزار اما
کوریم و نمی بینیم ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته ست
امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید گفتیم که بیداریم
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
روحش گرامی باد
نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون
گرنبودی به زمین خاک نشینانی چند
یکی از خاک نشینان فلک اشیان همشهری زنجانی من که نامش بارها در نوشته های مرحوم منزوی امده است در تقلیل الام او بیشترین سهم را داشته و خاطرات بسیاری از مرحوم منزوی دارد که حیف است از یادها برود.
شماره تلفن ایشان نزد اینجانب محفوظ است و درصورت تمایل میتوانم هماهنگی لازم رابرای صحبت شما با این رادمرد زنجانی انجام دهم. با احترام
شما که یه کامنت دونی دستتونه اینگونه رفتار می کنید وای به حال آنها که ثروت و قدرت و سلاح دارن
چه تماشایی و زیبا بود این حشمت و جاهت
مرا به عشق تو ندادند زادند و شیر مهر تو دادند
نگر ز دولت عشقت چگونه مهر پرستم
این هم دو بیت از اشعار منزوی که از گذشته های دور به خاطرم مانده است.
قطعا این یاداشت خارج از وقت مقرر است و احتمالا فقط جنابعالی ملاحظه خواهید فرمود .
من اشعار شادروان حسین منزوی را نخوانده ام اگر چه اسمش را زیاد شنیده بودم خدایش رحمت کند . خواستم راجع به واژه " مرگ " و " گور " چیزکی بنویسم شاید مفید باشد .
چندین سال قبل که من از طرف سازمان متبوع خود برای موضوعی به یکی از مراکز تحقیقی شهرداری رفته بودم در آنجا مقرر شد به جای " گورستان " واژه " آرامستان " به کار رود و مصوب هم شد اما من واقعا نفهمیدم چرا واژه ای که در ادبیات ما هم به همین نحو آمده و شعرا و نویسنگان بزرگ ما آنرا به همین صورت به کار برده اندباید به شکل دیگری که به زعم آن عزیزان زمخت نباشد تغییر یابد !
بهرام که همه عمر گور گرفتی / دیدی که چگونه گور بهرام گرفت ؟
اصولا بعضی واژگان باید و باید زمخت باشند مرگ مرگ است چرا باید به دنبال واژه ای باشیم که آنرا ملایم تر کند؟ و امروز که شاهد مرگ هزاران جان در ایران و تقریبا تمام جان هستیم شاید فقط همین کلمه زمخت کمی تنمان را بلرزاند و اندکی بر حال رفتگان اندوهی بر جانمان بنشاند و اگر شما سالمرگ هم مینوشتید هیچ عیبی نداشت .
مرگ پایان همه چیز نیست آنچه میماند نه صدا که نام نیک است.
نام نیک گر بماند ز آدمی /به کزو ماند سرای زرنگار
با پوزش بسیار
من شاعر و ترانه سرا و از شاگردان استاد منزوی هستم سپاسگزارم