عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز ششم اسفند، زادروز امیر هوشنگ ابتهاج، شاعر و غزلسرای پُرآوازۀ معاصر است که با نام «سایه» شناخته شدهتر است.
بدین ترتیب، سایه که زادۀ 6 اسفند 1306 خورشیدی در شهر فرهنگی رشت و بالیدۀ آن سامان و تهران است، امروز 93 ساله میشود و از این حیث بختیار است که بیش از اکثر قریب به اتفاق شاعران و نویسندگان این سرزمین ، در این جهان زیسته و امیدواریم همچنان بزیَد و چشمۀ خلاقیت او بازهم بجوشد.
چندان که هنوز هم شعر ناب میسراید و اگرچه به باورهای سوسیالیستی شهرت دارد و سالهاست که دور از ایران زندگی میکند اما یاد ایران و عشق ایران همچنان در شعر او موج میزند و گواه این مدعا هم تازهترین شعر اوست که با عنوان «از بُن جان» در کُلن آلمان سروده و در شمارۀ تازۀ «بخارا» به چاپ رسیده و با این چهار بیت به پایان میرسد:
در نهانخانۀ جان، جای گرفته است چنان
که به دل میگذرد گاه که من خود آنم
گفتم این کیست که پیوسته مرا میخواند
خنده زد از بُن جانم که منم، ایرانم
گفتم ای جان و جهان، چشم و چراغِ دل من
من همان عاشق دیرینۀ جانافشانم
به هوای تو جهان گرد سرم میگردد
ورنه دور از تو همین سایۀ سرگردانم
دربارۀ «سایه» چند نکته را به بهانۀ زادروز او میتوان گفت:
اول این که دکتر میلاد عظیمی نوشته سایه، نگران «مرگ در غربت» است. نه نگران مرگ که به مرگ نگاه اپیکوری دارد ( ما و مرگ با هم رو به رو نمیشویم. چون تا ما هستیم مرگ نیست و وقتی مرگ میآید او را حس نمیکنیم). بلکه نگران مرگ در غربت و در شعری با همین عنوان آورده است:
احساس میکنم، خاکم در این مغاک، غریبه است
آری، بنفشههای لبِ جوی
اینجا زبان زمزمۀ آب را نمیدانند...
البته می دانیم که مشکلی برای بازگشت ندارد و طی سالهای گذشته هم چند نوبت آمده و رفته اما حدس میزنم به سبب چتر حمایتی درمانی در آلمان و دشوار بودن جا به جایی یا سفر نمیتواند مانند قبل به ایران بیاید و بیم دارد در آن سامان چشم از جهان ببندد. اما کسی که به زبان پارسی شعر نیکو میسراید و ایران را به غایت دوست میدارد چرا در کهنسالی باید دور از سرزمین مادری روزگار بگذراند؟
نکتۀ دوم اما این است که در جریان بازداشت سران و چهرههای مؤثر حزب توده در سال 1363 امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) هم بی نصیب نماند اما زودتر از دیگران خلاص شد و کار او به اعتراف تلویزیونی و حبس طولانی مدت نکشید. چرا؟ به خاطر همین شعر و ادبیات.
خود نقل میکند که روزی در زندان از بلندگو «ایران، ای سرای امید» پخش می شده و او و دیگر زندانیان در حیاط قدم می زدهاند و اصطلاحا در حال هواخواری بودهاند که یکی از مقامات زندان را در محوطه میبیند و میپرسد: شاعر این سرود یا ترانه را میشناسید؟ آن فرد پاسخ میدهد: نه! ولی خیلی زیباست و هر روز هم پخش شود سیر نمیشویم.
سایه میگوید: شاعر آن، منم و مقام مربوطه غرق در حیرت میشود.
در همین زندان، شعر مشهور ارغوان را میسراید:
ارغوان! شاخۀ همخونِ جدا ماندۀ من
آسمانِ تو چه رنگ است امروز
آفتابی است هوا یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست، از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است...
نقل دوم از شهریار است که گفته زمینۀ آزادی سایه زودتر از دیگران در جریان سفر آیتالله خامنهای به عنوان رییس جمهوری به تبریز و در دیدار با شاعر (شهریار) به خواست او فراهم آمده است.
سایه البته در بیان خاطرات خود «پیر پرنیان اندیش» گفته «من تودهای نبودم اما سوسیالیست بودم و هستم.»
جدای این و به عنوان نکتۀ سوم اما میتوان به معجزۀ ادبیات هم نسبت داد. چندان که دکتر حسین خطیبی رییس جمعیت شیر و خورشید سرخ که به خاطر ریاست عالیۀ شمس پهلوی بر آن بعد از انقلاب تا مرز اعدام با حکم شیخ صادق خلخالی هم رفت به دلیل اشتهار به کتاب خوانی و ادب دوستی و دکتری ادبیات، از مرگ و زندان طولانی جست و تا سالها بعد هم درایران زندگی کرد. یا تصور کنید دکتر پرویز ناتل خانلری که وزیر کابینۀ اسدالله علم در روز 15 خرداد 1342 بوده هر چند بعد از انقلاب 100 روزی به زندان افتاد اما با او مثل وزیر رژیم سابق آن هم در روز 15 خرداد برخورد نشد و وجهۀ ادبی او چربید اگر چه درست تر آن میبود که آن پژوهشگر و ادیب تکرار ناپذیر را به مضایق مالی هم گرفتار نمیکردند.
چهارم هم این که در جدال شعر کلاسیک و نو و دعوای تندی که میان حمیدی شیرازی و احمد شاملو در گرفت تا جایی که بامداد شاعر گفت: « یک بار هم حمیدی شاعر را / در چند سال پیش/ بر دارِ شعر خویشتن/ آونگ کرده ام.»
سایه که ابتدا شعر نو می سرود راه خود را جدا کرد بدین گونه که غزل کلاسیک سرود اما با مضمون نو و چه کسی میتواند بگوید شعر او نو نیست چون وزن و قافیه دارد؟
وقتی سخن از شاعر به میان می آید البته بهتر آن است که با شعر خود معرفی شود نه با فراز و نشیب زندگی. پس یکی از اشعار زیبا و ساده و دل نشین او را که بسیار می خوانم و دوست دارم میآورم:
تا تو با منی، زمانه با من است
بخت و کامِ جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوقِ صد جوانه با من است
یاد دلنشین ای امیدِ جان
هر کجا روم روانه با من است...
-------------------------------
بیشتر بخوانید: ( 9 نوشتۀ پیشین)
* 1. تو داد و دهش کن، فریدون تویی!
* 2. سیرتِ دوست داشتن، صورتِ دوست داشته شدن
* 3.ایوان مداین را آیینۀ عبرت دان!
* 4.میر جلالالدین کزازی؛ فردوسی بی ردا و دستار!
* 6. غوغای موسیقی کلمات؛ دیدی آن قهقهۀ کبک خرامان حافظ؟
ممنون که به فکر فرهنگ و ادبیات این مرز و بوم هم هستید.
اما صرف نقل 4 خاطره و شنیده و نکته از شاعری بزرگ مانند استاد ابتهاج ظلم و جفا به ایشان و دوستداران ایشان است.
اگر از ایشان سخن میگویید محکم و مسلط و جدید بگویید و شعر فاخر سایه را معرفی کنید.
وگرنه کار را به کاردان بسپارید.
چه اشکالی دارد به جای نوشتن مقاله در موارد غیر تخصصی از اساتید و ادیبان بخواهید که در مورد بزرگان ادب و هنر مد نظرتان مطالبی بنویسند و جنابعالی مدیریت کنید که در سایت منتشر شود؟
دوست عزیز، بارها توضیح دادهام. روزنامه نگار احساس خود و دیدهها و مشاهده ها و خواندهها و دانستههای خود را با مخاطبان به اشتراک میگذارد و به بیان امروز همرسانی میکند. متنی که ملاحظه کردید مقاله نیست. نوشتاری رسانه ای است. مقاله بر صغرا- کبرا (صغری- کبری) استوار است و در مقاله نویسنده باید محقق و چهرۀ آکادمیک باشد و بخواهد به نتیجۀ خاصی برسد و ذیل آن طبعاً منابع متعدد بیاورد. نوشتارهایی از این دست اما «جستار» به حساب میآیند و تازه «جستار» هم معادل دقیقی برای essay نیست که در رسانههای مدرن رایج است. جدای اینها و اگر بخواهیم تعارف را کنار بگذاریم این نویسنده اتفاقا در حوزۀ زبان پارسی بسیار کار کرده و ریزکی تخصص دارد. این یادآوری هم جا دارد که اگر نویسنده نام خود را در آغاز مطلب میآورد به سبب آن است که مشحص باشد چه کسی نوشته و گرنه بهتر است به خود نوشته توجه شود نه نام نویسنده. اگر مقالهای تخصصی دربارۀ سایه و به مناسبت زادروز او به دست ما رسیده بود و کنار گذاشته بودیم تا نوشتۀ خود را جای آن بگذاریم خُرده و انتقاد شما البته وارد بود ولی عرصه بر کسی تنگ نشده و تا 6 اسفند 1400 هم منتظریم تا شما مقالۀ «تخصصی و محکم و مسلط و استوار» خود را دربارۀ «شعر فاخر سایه» برای ما بفرستید و منتشر کنیم اگر چه آن مقالۀ تخصصی و محکم و استوار هم مانع جستاری تازه نخواهد بود.
به جای عیب جویی و نکته سنجی و دعوت کردن به نگفتن و هر عرصه را به چند نفر محدود کردن با هم گفت و گو کنیم.
ابتهاج و شاملو و آل احمد و شجریان و خیلی های دیگه که نابودمون کردند و در آینده همه چی مشخص خواهد شد
ودر کنارش اگرچه هر وقت کتاب یا اثری از صاحب اثری که خودش زندگی نابودی داشته (بخصوص مذبذبین )می خوانم می فهمم که انظر الی قال..
آقا رسول شما دنبال سود خودت جای دیگه باش
همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان
منِ بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان
......
استاد تمام! اشعار بی نظیر و بی بدیل...!
من این شعر سایه رو خیلی دوست دارم و خیلی وقتا با خودم زمزمه میکنم. فکر میکردم شما هم در متنتون میارین
زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی است
این درنگ درد و رنج
بسان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش