عصر ایران - شمارۀ سوم مجلۀ تازه منتشرۀ «سمرقند» که در 600 صفحه منتشر شده در واقع ویژهنامۀ پُروپیمان امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) است و هر چند شمارۀ زمستان 1401 است اما میتوان آن را نوروزی هم دانست.
سمرقند بیش از هر نشریه و فصلنامۀ دیگر به «بخارا» شبیه است و دلیل آن هم روشن است. صاحبامتیاز و مدیرمسؤول «سمرقند» نیز علی دهباشی است و بدینترتیب او پس از «کِلک» و «بُخارا» حالا به انتشار «سمرقند» روی آورده با این تفاوت که از کِلک رفت و بخارا را منتشر کرد ولی حالا بخارا هست و سمرقند را هم کنار آن منتشر میکند و آن را به ویژه نامههای حجیمتر اختصاص داده و جالب این که دختر سایه - یلدا ابتهاج- به عنوان سردبیر میهمان در این شماره معرفی شده است.
هرچند بخشی از مطالب سمرقند دربارۀ سایه قبلا در نشریات منتشر شده ولی این را نمیتوان ضعف آن دانست چراکه یکجا گرد آمده و قابل نگهداری است. حال آنکه آن مطالب را نمیشود جدا کرد و با هم خواند و نگاه داشت.
در میان تمام اشعاری که از سایه در این کتاب/ فصلنامه آمده یکی بیشتر به دل نویسندۀ این سطور مینشیند؛ همان که یلدا ابتهاج هم آن را دوستتر میدارد. به راستی هم آنقدر این غزل زیباست که شاید در نگاه اول تصور شود از دیوان شمس و سرودۀ مولاناست و با این نگاه اگر برخی از اشعار سایه به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی به حافظ پهلو میزند بعضی دیگر هم حالوهوای شمس دارد و چند بیت که میگذرد ناخودآگاه با ریتم موسیقایی میخوانیم و حس سماع به آدمی دست میدهد:
بگردید، بگردید، در این خانه بگردید
در این خانه غریباید، غریبانه بگردید
یکی مرغِ چمن بود که جفتِ دلِ من بود
جهان، لانۀ او نیست، پیِ لانه بگردید
یکی ساقیِ مست است، پسِ پرده نشسته است
قدح، پیش فرستاد که مستانه بگردید
یکی لذتِ مستی است، نهان زیر لب کیست؟
از این دست بدان دست، چو پیمانه بگردید
یکی مرغِ غریب است که باغِ دلِ من خورد
به دامش نتوان یافت، پیِ دانه بگردید
نسیمِ نفَسِ دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست، همین جاست، همه خانه بگردید
نوایی نشنیده است که از خویش رمیده است
به غوغاش مخوانید، خموشانه بگردید
سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بُنِ تاک
در این جوشِ شراب است، به خُمخانه بگردید
چه شیرین و چه خوشبوست، کجا خوابگهِ اوست؟
پی آن گلِ پُرنوش، چو پروانه بگردید
بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقۀ زنجیر چو دیوانه بگردید
در این کنجِ غمآباد، نشانش نتوان داد
اگر طالبِ گنجید به ویرانه بگردید
کلیدِ درِ امّید اگر هست، شمایید
در این قفلِ کهنسنگ، چو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته است، به افسونِ که خفته است؟
به خوابش نتوان دید، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد، مرا بُرد، مرا بُرد
گرَم باز نیاورد، به شکرانه بگردید
در این تورقها و نگاهی انداختنها روش و شیوه این نیست که کامل نقل کنیم ولی این شعر آن قدر زیباست که برای معرفی کفایت میکند. همین یک بیت را دوباره ببینید:
کلیدِ درِ امید اگر هست، شمایید
در این قفل کهنسنگ، چو دندانه بگردید
به نظر شفیعی کدکنی اشاره شد جا دارد آنچه را در نسبت با شعر حافظ گفته را نقل کنیم و جالب اینکه در خرداد 1385 و در حیات او گفته یا نوشته بود نه بعد از مرگ که طبعا ستایشها قدری رنگ اغراق میگیرد:
«شعر سایه استمرار بخشی از جمالشناسی شعر حافظ است. آنهایی که بوطیقای حافظ را می شناسند از شعر سایه سرمست می شوند و با اطمینان میتوانم بگویم که از روزگار خواجه تا امروز، هیچ شاعری نتوانسته است به اندازۀ سایه در این راه (جمالشناسی به سبک حافظ) موفق باشد. این سخن را از سر کمال اطلاع و جستوجو در تاریخ ادبیات فارسی مینویسم و به قول قائلش: میگویم و میآیمش از عهده برون».
از گفتوگوی بیژن اسدی با هوشنگ ابتهاج هم شروع آن بسیار به دل مینشیند: «چون پدر و مادرم پیش از تولد من صاحب پسری میشوند که در لحظه تولد میمیرد همیشه حس میکنم اگر او زنده میماند من به دنیا نمیآمدم. چون با روندی که آنها برای بچهدار شدن خودشان داشتند یعنی هر سه سال یکی به دنیا آمده من نباید آن موقع میآمدم و به همین خاطر همیشه این حس را داشتهام که در این دنیا عوض کس دیگری دارم زندگی میکنم و از اول عوضی به دنیا آمدم!»
از ویژگیهای این شماره این است که مقالاتی از درگذشتگان هم دربارۀ سایه گردآوری شده و حالا میتوان معنی سردبیر میهمان را دریافت چرا که خانم یلدا ابتهاج اگر چه روزنامهنگار حرفهای نیست اما بیش و پیش از دهباشی به آرشیو سایه دسترسی داشته و نوشتههای مهدی حمیدی شیرازی، پرویز ناتل خانلری، غلامحسین یوسفی، باستانی پاریزی، سیمین بهبهانی، مرتضی کیوان و چند تن دیگر که همه قبل از سایه از دنیا رفتهاند شاید از این دست باشد.
در نوشتۀ حسین منزوی هم نکتۀ جالبی آمده است: «پدرم برادری داشت که زمانی کارگر بود. او در یک کارخانۀ سیمان کار میکرد که مال یکی از ابتهاجهای سرمایهدار بود، عموی ابتهاجِ شاعر. لازم نیست به خودتان زحمت بدهید و رابطهای خاص بین سرمایه و شعر پیدا کنید. بگذارید در میان این همه شاعرِ یک لاقبای در هفت آسمان یک ستاره ندار، یک شاعر هم بوده باشد که عمویی متمول داشته باشد! باری آن عموی من که برای عموی هوشنگ ابتهاج کار میکرد اولین دریچههای آشنایی با سایه را به روی من باز کرد. من در آن زمان دانشآموز دبیرستان صدرجهان زنجان بودم. جوانی شانزده هفده ساله که تازه داشت با شعر در میآمیخت. برای عموی من دنیا به دو قسمت تقسیم میشد: سیاهِ سیاه و سفیدِ سفید. کینۀ طبقاتی را بی آنکه تجربه کرده باشد شعار میداد و عجبا که در نقشۀ او برای خوبها و بدها یک چیز به نظر میآمد سر جای خودش نیست: هوشنگ ابتهاج که برادرزادۀ صاحب کارخانه بود و گویا با پُست مدیر داخلی در نقشۀ عموی من از سایه به قسمت روشن عکس آمده بود!»
از این دست مطالب شیرین در "سمرقند" فراوان است اما شعر جای دیگر نشیند و از جمله شعری است که اشاره شده منتشر نشده بود و اول بار در همین مجله درج شده ولی البته زبانزد شده و احتمالا در معرفی آن به عنوان تازه منتشر شده خطا کردهاند. اما چه تفاوت دارد؟ خود شعر مهم است:
ای مرغ گرفتار!
بمانی و ببینی
آن روزِ همایون که به عالَم قفسی نیست.
حتی این بیت روی جلد کتاب سیاهمشق هم اومده