۰۵ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ۱۰:۴۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۵۲۷۴۷
تعداد نظرات: ۶ نظر
تاریخ انتشار: ۱۳:۲۹ - ۱۹-۰۵-۱۴۰۱
کد ۸۵۲۷۴۷
انتشار: ۱۳:۲۹ - ۱۹-۰۵-۱۴۰۱
10 نکته در وداع با شاعر شورانگیز

مرگ هوشنگ ابتهاج؛ سایه، خاموش نشد، نور شد... وداع با باغبان برنامۀ گل‌های رادیو

مرگ هوشنگ ابتهاج؛ سایه، خاموش نشد، نور شد... وداع با باغبان برنامۀ گل‌های رادیو
وقتی شفیعی کدکنی سایه را آفتابی نهان توصیف کرده گزاف نیست اگر بگوییم خاموش نشد، نور شد، خورشید شد و همچنان با واژگان بر ما می‌تابد.

  عصر ایران؛ مهرداد خدیر- سومین ضلع مثلث غزل معاصر نیز درگذشت تا حالا امیر هوشنگ ابتهاج با نام شاعرانۀ ه. الف. سایه و بعدتر «سایه» هم خاموش و در واقع به نور پیوسته باشد مانند حسین منزوی (1383) و سیمین بهبهانی (1393).


    هر چند داستان آن پیش‌بینی یا پیش‌گویی دربارۀ مرگ در 94 سالگی که پیش‌تر نوشته بودم، در خبر درگذشت آمده اما همان است که در کودکی هم‌کلاسی به نقل از پدر روشن‌بین، آیندۀ او را با سه مؤلفۀ «خانوادۀ پرجمعیت، اشتهار با سخن و نوا و 94 سال عمر» پیش‌بینی کرده بود.


  اولی و دومی تحقق یافت چون میوۀ پیوند زناشویی او چهار فرزند بود: یلدا، کیوان، آسیا و کاوه. شاعری مشهور هم شد و 6 سال طلایی از 1351 تا فردای 17 شهریور 1357 - که به اعتراض کناره گرفت - سرپرست بخش موسیقی دستگاهی و ایرانی در رادیو - برنامۀ گل‌ها- بود و حالا سومی: در ۹۴ سالگی رفت.


   جدای آن خاطره 10 نکته را در نخستین ساعات پس از خاموشی سایه یادآور می‌شوم:


   شعر تازه در بخارا


   1. اگر مجلۀ آدینه را در دهۀ 60 با شوق شعر تازه‌ای از احمد شاملو می‌خریدیم و می‌خواندیم، در هر شمارۀ «بخارا» هم منتظر شعر تازۀ سایه بودیم با دو تفاوت:


   نخست این که وقتی شاملو مُرد، آدینه را دو سال قبل‌تر سعید مرتضوی کشته بود و احیای آن بعد با تبرئه از قصه‌هایی که مرتضوی به قصد بستن سرهم کرده بود و بعد از مرگ شاعر و پراکنده شدن نویسندگان، دیگر دل‌و‌دماغی برای ذاکریِ مدیر آدینه باقی نگذاشته بود تا باز منتشر کند و خود هم کوچید و در غربت درگذشت.


   «بخارا» اما هست چون سایۀ مرتضوی کم شده و حالا می‌تواند ویژه‌نامۀ پروپیمانی به یاد سایه منتشر کند و زود باید تهیه کرد چون با وجود فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی بعید نیست مثل شمارۀ شجریان نایاب شود.


   تفاوت دوم این که در دهۀ 60 آدینه یگانه جایی بود که شعر تازۀ شاملو را می‌شد دید و چون خودش روزنامه‌نگاری قهار بوده و نمی‌خواست اسباب دردسر شود اشعار آن دورۀ بامداد قدری پیچیده است اما بخارا تنها تریبون سایه نبود چون شعر او با صدا و تصویر و به سرعت باد در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شد و بی سبب نیست که می‌خواهند صیانت کنند چرا که آدم‌های کم‌بهره از ذوق برای خود صلاحیت اظهار نظر دربارۀ ذوق و نبوغ خالقان آثار خلاقه قایل‌اند. بندگان خدا از عهدۀ نوشتن دو سطر درست و حسابی هم برنمی‌آیند چه رسد به شعر و کافی است به پیام‌های بزرگ‌ترهایشان به مناسبت روز خبرنگار نگاه کنید که کلیشه‌هایی تکراری است اما طرف دربارۀ یک رمان دولت‌آبادی نظر می‌دهد و می گوید فلان شعر به صلاح است یا نه و جامعه را فاسد می‌کند یا مثل حالا آرمانی باقی می‌ماند!


   زندان سال 1363


   2. یک خاطرۀ دیگر مربوط به دوران زندان او در سال 1363 است که با وساطت شهریار -شاعر پرآوازۀ معاصر- آزاد شد. نقل است که آیت‌الله خامنه‌ای رییس جمهوری وقت در سفر به تبریز به دیدار شهریار شاعر می‌رود و او شعری می‌خواند و پس از تحسین ایشان، هدیه یا صله‌ای مطالبه می‌کند که اسباب شگفتی می‌شود چون تأکید داشت اشعار بعد از انقلاب برای جبهه و جنگ و رزمندگان است و انتظاری ندارد.

    آن گاه آرام و به خود رییس جمهور می گوید زیبنده نیست ابتهاج/ سایه در زندان جمهوری اسلامی باشد. اگر می خواهید در حق من لطفی کنید، لطف کنید دستور دهید تا او آزاد شود. هر چند اختیارات رییس جمهوری در آن زمان محدود بود اما بلافاصله بعد از بازگشت به تهران این اتفاق رخ داد.


   سایه خود گفته است پس از 84 روز که در سلول انفرادی بودم مرا به جای دیگر منتقل کردند که تنها نبودم. روزی از بلندگوی زندان «ایران ای سرای امید/ بر بامت سپیده دمید» پخش می‌شد و من ابتدا گریه کردم و بعد خندیدم. جوان هم‌بند من پرسید: چه اتفاقی افتاده که هم می‌خندید و هم گریه می‌کنید؟ پاسخ دادم: آخر این شعر را من ساخته‌ام. آنگاه او پرسید: پس اینجا چه می‌کنی؟ این طبیعی‌ترین سؤال ممکن بود که می شد پرسید.


   بازداشت سال 1363 بعد از موج دستگیری رهبران حزب توده با این که بعد از سال 60 کار خودش را می کرد هر چند باورهای عمیق سوسیالیستی خود را حفظ کرده بود، بر او بسیار سنگین افتاد و یک بار که بنیاد موقوفات افشار برای او آیینی برپا کرد و حداد عادل در زمرۀ تجلیل‌کنندگان بود خطاب به او گفت: سال 63 را از قلم انداختید!


   یاد مرتضی کیوان


   3. عزیزترین شخص در زندگی سایه بی‌گمان مرتضی کیوان بود و تا آخر عمر هر گاه یاد او می‌افتاد اشک می‌ریخت و نام یکی از فرزندان خود را هم کیوان گذاشت. در شب پوری سلطانی همسر وفادار مرتضی کیوان هم یاد او را تازه کرد.

مرگ هوشنگ ابتهاج؛ سایه، خاموش نشد، نور شد... وداع با باغبان برنامۀ گل‌های رادیو


    دربارۀ مرتضی کیوان، پیش تر نوشته‌ام اما چون روح اندیشۀ او را شکل می‌داد بخش‌هایی از آن را نقل می‌کنم چون بی شناختن کیوان، سایه را نتوان شناخت:

   «ظاهرش عادی بود. قدش از متوسط، اندکی کوتاه‌تر بود. با قدم‌های تند راه می‌رفت. موی خرمایی موج‌داری داشت که به دقت به عقب شانه می‌کرد. عکس‌های قدیمش نشان می‌دهد که قبلا فرقش را از وسط باز می‌کرده و به مویش روغن می‌زده. این هم مثل کراوات رنگی از آن چیزهایی بود که بعداً کنار گذاشته بود. چشم و ابروی گیرایی داشت. پشت چشمش ورم‌دار و ابرویش کمانی و کشیده بود؛ کامل‌ترین ابرویی که من دیده بودم. همیشه فکر می‌کردم اگر دختر بود لازم نبود حتی یک مو از زیرابرویش بردارد. بینی‌اش کشیده ولی کوفته بود. پشت لب بلندی داشت که به سبیل باریکی آراسته بود. دو تا دندان جلوش کمی روی هم سوار شده بود و شاید به همین علت، حرف سین را کمی بچه‌گانه تلفظ می‌کرد. آدم، خیلی زود با قیافه‌اش، اُخت می‌شد و او هم خیلی زود، سر شوخی را باز می‌کرد.

    همیشه یک قلم خودنویس خوب با جوهر سبز و مقداری یادداشت توی جیب بغلش داشت. این یادداشت‌ها را از لای کتاب‌ها و مجله‌ها و حتی روزنامه ها برمی‌داشت. از هر نکتۀ عجیب یا مضحکی که به چشمش می‌خورد.
 
   ما معمولا همدیگر را توی کافه‌ها می‌دیدیم و همین که می‌نشست یادداشت‌هایش را درمی‌آورد و روی میز می‌ریخت. اسم این یادداشت‌ها "گنجشک‌های کیوانیه" بود و همۀ ما برای دیدن آخرین گنجشک‌ها بی‌تاب بودیم. بعضی از این گنجشک‌ها را عینا از توی مجله‌ها می‌برید و لای کتابچۀ بغلی‌اش می‌گذاشت و مطالب روزنامه‌ها را هم بعد از چاپ ویرایش می‌کرد.

   او در واقع اولین ویراستار ایران بود... بعد از کودتای 28 مرداد من و دوستانم دستگیر شدیم و ما را برای محاکمۀ مجدد از آبادان به لشگر دو زرهی تهران آوردند و همه به حبس‌های سنگین محکوم شده بودیم. 6 نفر دریک سلول افتادیم و شروع کردیم به وارسی دیوار سلول. یک خط آشنا را شناختم: مرتضی کیوان 7/26/ 1333 واین که می‌گویم مربوط به پاییز 1334 است یعنی درست یک سال بعد از اعدام مرتضی. چون او را سحرگاه 27 مهر 1333 در همان لشگر زرهی اعدام کردند. همان خط روی دیوار را روی دیوارۀ یک لیوان لعابی دسته‌دار نخودی رنگ با مداد کپی هم دیدم که نوشته بود:

    درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست
   رازدار خلق اگر باشی همیشه زنده‌ای...»


    اینها را البته هوشنگ ابتهاج نگفته بلکه نجف دریابندری گفته چون او را هم گرفته بودند و دوست مشترک‌شان درباره‌اش سروده بود:

   «نه به خاطر سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند
     نه به خاطر شاه‌راه‌های دوردست
     به خاطر ناودان، هنگامی که می‌بارد
     به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
     به خاطر جارِ بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام

 

     به خاطر تو
     به خاطر هر چيز کوچک و هر چيز پاک به خاک افتادند
     به ياد آر!
     عموهايت را می‌گويم،
     از مرتضي سخن می‌‌گويم ...»

    با این که کیوان، نظامی نبود اما چون به چند افسر فراری ارتش پناه داده بود او نیز همراه آن افسران، محاکمه و به اعدام محکوم و صبح 27 مهر 1333 تیرباران شد.


    سایه، تمام سال‌های بعد را باد مرتضی زیست و شوخی نیست بعد قریب 70 سال از اعدام او باز به یاد کیوان می گریست. با رادیو تلویزیون زمان شاه همکاری کرد اما قاتل مرتضی را هرگز نبخشود.


مرگ در غربت


    4. به تفاوت ها با شاملو می توانستم مرگ در غربت را نیز بیفزایم اما به دلیلی اینجا می آورم. چون درست است که در کلن آلمان درگذشت اما رفت و آمد داشت چندان که وزیر ارشاد دولت سابق که اکنون سکان‌دار روزنامۀ اطلاعات است وقتی نوشتم چرا باید آرزوی بازگشت به میهن را به گور ببرد با واسطه پیام فرستاد که به ایران رفت و آمد دارند و به خاطر شرایط کرونا و سن بالا امکانات کلینیک محل سکونت توصیه شده از سفر هوایی و هم نشینی با دیگران بپرهیزد وگرنه مشکلی وجود ندارد.


    توضیح ایشان مایۀ دل گرمی بود اما به هر دلیل دور از ایران درگذشت و می توان آرزو کرد مانند مرحوم دکتر احمد مهدوی دامغانی که او نیز در غربت (فیلادلفیای آمریکا) و در همی سن وسال درگذشت به ایران منتقل شود هر چند دربارۀ استاد فقید ادبیات عرب پژوهش های مذهبی و باورهای عمیق دینی بی تأثیر نبود و در آستان قدس رضوی به خاک سپرده شد.


مثلث غزل


    5. چنانچه در آغاز آوردم او را می توان یکی از سه ضلع مثلث غزل دانست و در کنار حسن منزوی و سیمین بهبهانی قرار داد و بی هوده نیست اگر شجریان پدر شعر سایه را می خواند شجریان پسر - همایون نازنین- اشعار منزوی و سیمین را خوانده است.


    با این حال از این مثلث و مربع سازی ها بیم آن می رود که نقش دیگران فروکاسته شود و ممکن است بپرسند دیگران و مثلا شهریار پس چه؟


    بی مقایسه هم می توان از سایه گفت و اغراق نیست اگر گفته شود جاهایی انگار سخن حافظ است.


  زبان فارسی


    6. از احسان یارشاطر این جمله مشهور است که در پی دهه‌ها دوری از میهن گفته بود: وطن من زبان پارسی است. دربارۀ سایه هم سزد اگر بگوییم دور از وطن اما در وطن زیست و مُرد چون وطن او زبان فارسی بود:


     گفتم این کیست که پیوسته مرا می‌خوانَد؟     

     خنده زد از بُن جانم، که منم، ایرانم


     گفتم ای جان و جهان، چشم و چراغ دل من

      من همان عاشقِ دیرینۀ جان افشانم


     به هوای تو جهان، گِردِ سرم می گردد

      ورنه دور از تو همین سایۀ سرگردانم


     موسیقی ایرانی و برنامۀ گل‌ها


   7. امیر هوشنگ ابتهاج در خرداد 1351 خورشیدی و با خواست و پافشاری رضا قطبی رییس رادیو و تلویزیون ملی ایران سرپرست برنامۀ گل‌های رادیو و دو سال بعد سرپرست بخش موسیقی ایرانی رادیو داشت و به گواه همگان نقشی بی بدیل در اشاعۀ موسیقی دستگاهی ایران ایفا کرد. هر چند کسانی  او را به آمیختن هنر به کار حزبی و خانه نشین کردن هنرمندان متهم کردند اما روایت دیگران چنین بود و مهم ترین گواه محمد رضا شجریان و البته مگر قطبی که نسبت نزدیک با فرح داشت از حساسیت شاه به حزب توده بی خبر بود؟


    متهم کردن او به خاطر آن بود که به نظم و انضباط و سلامت مالی که در کار سیاسی و تشکیلاتی آموخته بود بسیار بها می داد و نقد برخی به همین خاطر است و البته اختلاف در کار مدیریتی همه جا هست و اهل موسیقی بسیار زودرنج اند. تجربۀ من از مسؤولیت در یک مجلۀ معتبر فرهنگی هنری هم گواهی می دهد هیچ صنف هنری مثل اهل موسیقی این قدر مرزبندی و نازک دلی و زود رنجی ندارد و همین دامان ابتهاج را هم گرفت. جالب این که بعد از انقلاب هم یک شاعر - علی معلم دامغانی - را به سرپرستی موسیقی رادیو گماشتند و سایه البته از این قیاس خرسند نبود.


   عمیقا ایران دوست


   8. از ویژگی های علاقه مندان جریان چپ این است که تفکری اینترناسیونال یا جهان وطنی دارند و چندان از ایران نمی گویند. کما این که احمد شاملو از این که شاعر ملی خوانده می شد شگفت زده بود چون ایران ستا نبود و به گمانم علت این که بخار در حق او کم توجهی کرده شاید همین باشد. به شدت شیفتۀ زبان فارسی بود و آن را معبود خود می دانست اما ایران ستا نبود.


  سایه اما عمیقا ایران دوست بود و کیست که «ایران، ای سرای امید» را نشنیده و تحت تأثیر قرار نگرفته نباشد؟
ایران، ایران عزیزمان، چنان که در شعر بالا هم آمد در بن جان او نشسته بود.


    سایه و شجریان


   9. به پیوند سایه با موسیقی دستگاهی ایران اشاره شد. نقل این خاطره از فریدون مشیری خالی از لطف نیست:


« روزی در ادارۀ رادیو نشسته بودیم که سرپرست واحد تولید موسیقی که کسی نبود جز هوشنگ ابتهاج یا ه. الف. سایه دوست شاعر خودمان آمد و گفت: "امروز بدیع زاده - خوانندۀ معروف و قدیمی- ناگهان و سرزده وارد اتاق من شد و با هیجان گفت: جوانی آمده در اتاق شورای موسیقی آواز می خواند که صدایش از اینجا تا آنجای پیانوست و با دستش حدود سه چهار اکتاو است" و سریع رفت تا ببیند کیست و بعد فهمیدیم سیاوش بیدگانی است و سایه به من چندی بعد گفت نام واقعی او محمدرضا شجریان است.

مرگ هوشنگ ابتهاج؛ سایه، خاموش نشد، نور شد... وداع با باغبان برنامۀ گل‌های رادیو


   از آن پس شجریان تنها پای دستگاهی می نشست و به صفحات آواز خوانندگان قدیمی همچون قمر، ظلی، تاج، طاهر زاده و ادیب گوش می سپرد و سایه محو جوان می شد که زمزمه می کرد و از آن پس دوستی عمیقی بین آن دو شکل گرفت و به کارهای مشترک انجامید و می توان حدس زد که حال و هوای سایه در پایان مهر 99 که شجریان درگذشت مثل پایان مهر 33 بود که کیوان را از دست داد.


   سایه و شفیعی کدکنی


  10. سرانجام این که از آن نسل تکرار ناپذیر شاید تنها محمدرضا شفیعی کدکنی باقی مانده باشد که در 90 سالگی برای او سرود:

مرگ هوشنگ ابتهاج؛ سایه، خاموش نشد، نور شد... وداع با باغبان برنامۀ گل‌های رادیو

 

  نوجوان بودی و شعرت همه آفاق گرفت
   در نود سالگی‌ات نیز همانی، سایه

   چشمِ بد دور ازین شعبده در کارِ هنر
   آفتابی تو که در سایه نهانی، سایه

   وقتی شفیعی کدکنی سایه را آفتابی نهان توصیف کرده گزاف نیست اگر بگوییم خاموش نشد، نور شد، خورشید شد و همچنان با واژگان بر ما می‌تابد.

ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۳۲
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۱۴ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۹
4
27
سایه ات مستدام، سایه! آفتاب حیاتت برقرار، استاد شفیعی کدکنی و قلمت ماندگار و همواره ماندگار، مهرداد خدیر! شاد باش و دیر زی.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۱۶ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۹
3
22
ممنون و سپاس از مطالب ارزنده تان روحشان شاد و در جوار استاد شجریان و استاد بنان و بدیع زادگان و ....
فردین خرازی
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۱۴ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۹
5
26
احسنت بر مهرداد خدیر با این نوشته زیبا و دلنشین.
ناشناس
Australia
۱۶:۳۵ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۹
3
19
دو سه هفته قبل بود براتون کامنت گذاشتم که از آقای سایه هم بنویسید، پاسخ دادید دو سه نوبت نوشته ام. رفتم و خواندم. اما سایه هم از بین ما رفت، خدایش بیامرزد. ممنون از نوشته هاتون
علی
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۲۱ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۹
5
19
سایه لطف خدا از بین ما ایرانیان رفت و زبان‌پارسی را تنها گذاشت
روحش جاودانه
فتحی
Iran (Islamic Republic of)
۲۰:۲۱ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۹
4
20
آقای خدیر من سالهاست نوشته‌های جنابعالی را می‌خوانم که هم لذت‌بخش هستند و هم معلومات‌افزا. گر چه اینبار باز هم به مناسبت در سوگ نوشته‌اید اما مثل همیشه مؤجز و غنی.
خدایت نگهدار باد که هم مهردادی و هم خدیر.
زیاده ازین بگویم باعث شایبه‌ی تملق میشود.
العاقل یکفیه الاشاره