۰۳ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۱۳۵۳۲
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۰:۰۶ - ۰۸-۰۸-۱۴۰۲
کد ۹۱۳۵۳۲
انتشار: ۲۰:۰۶ - ۰۸-۰۸-۱۴۰۲
کتابخانۀ عصر ایران/ فیه‌مافیه‌خوانی - 19

دفتر صوفی سواد و حرف نیست

دفتر صوفی سواد و حرف نیست
   يعنی علم بی‌فايده چون به خودشناسی منتهی نمی‌شود، ارزشش مثل اين است كه به كسی بگوييم آنچه در مشت پنهان كرده‌ای غربيل است.

   عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - در واكاوی مقالۀ هشتم فيه ما فيه، در نوبت پيش (‌۱۸) به اين جا رسيديم كه مولانا در نقد عالِم برخوردار از علم بی‌فايده می‌گويد: «همه‌چيزها را به حل و حرمت حكم می‌كند كه اين جايز است و آن جايز نيست و اين حلال است يا حرام است. خود را نمی‌داند كه حلال است يا حرام است. جايز است يا ناجايز، پاك است يا ناپاك است.»

   مولانا اين خودفراموشی و مشغول‌ شدن به امور كم‌اهميت را مصداق تهی شدن از درون می‌داند. گويي كه چيزي را از درون تهی كنيم ولی بيرونش چنان باشد كه فربه به نظر‌ آيد.

   هم از اين رو در ادامۀ نقدش به علمای زمانۀ خودش می‌گويد: «پس اين تجويف و زردی و نقش و تدوير بر او عارضی است كه چون در آتش اندازی اين همه نماند، ذاتی شود صافی از اين همه. »

   تجويف يعنی تهی كردنِ ميانِ چيزی. تدوير هم يعنی دايره‌وار بودنِ چيزی. مراد از تجويف و زردی و نقش و تدوير عالِم، هيبت و جذابيت شاخ و برگ علمِ عالِم است. اما از نظر مولانا، اين شاخ و برگ باشكوه، عرضی است و آنچه ذاتی است، همانا "خود" عالِم است.

    وقتی مولانا می‌گويد «چون در آتش اندازی اين همه نماند، ذاتی شود صافی از اين همه»، يعنی علم عالم می‌رود و خودش باقی می‌ماند. و خود او ذات اوست.

   چنانكه در ادامه نيز می‌گويد: «نشانِ هر چيز كه می‌دهند از علوم و فعل و قول، همچنين باشد و به جوهر او تعلق ندارد، كه بعد از اين همه باقی آن است.»

  يعنی علم و فعل و قول رفتنی‌اند و جوهر ماندنی. در ادامه، مولانا در توصيف نامفيد بودن علم علمای خودناشناس، می‌گويد: «نشان ايشان همچنان باشد كه اين همه [يعنی اين همه دانسته‌ها و آموزه‌های علمي] را بگويند و شرح دهند و در آخر حكم كنند كه در مشت غربيل است. چون از آنچه اصل است خبر ندارند.»

   يعنی علم بی‌فايده چون به خودشناسی منتهی نمی‌شود، ارزشش مثل اين است كه به كسی بگوييم آنچه در مشت پنهان كرده‌ای غربيل است.

  نوبت پيشين معنای غربيل را از قلم انداختيم. و لابد خوانندگان فرهيخته بهتر می‌دانند كه غربيل همان غربال است و غربال هم الك است يا چيزی شبيه آن.

 و چون غربيل در مشت نمی‌گنجد، وقتی مولانا می‌گويد علم بی‌فايده مثل اين است كه بگوييم غربيل در مشت كسی است، در واقع علم علمای زمان خودش را به غايت تحقير کرده است. اما آيا بر اين احكام تند و تيز مولانا هيچ خرده‌ای نمی‌توان گرفت؟

 مولانا در اين مقالۀ فيه ما فيه دربارۀ "علمای اهل زمان" كه «در علوم موی می‌شكافند» می‌گويد اگر علوم و دانسته‌های اين افراد را «در آتش اندازی اين همه نماند، ذاتی شود صافی از اين همه»، اما در مثنوی می‌گويد: ‌ای برادر تو همين انديشه‌ای/ مابقی خود استخوان و ريشه‌ای. پس چطور می‌توان با قاطعيت حكم صادر كرد كه اگر انديشۀ كسی را در آتش اندازيم، عرضياتش می‌رود و ذاتش می‌ماند؟

 كسی كه عمری در علوم موشكافی كرده، لاجرم انديشه‌ای هم حاصل كرده. اگر حكم مولانا در مثنوی ملاك باشد، غواص دريای معانی، چيزی نيست جز گوهر انديشه‌اش‌. پس اگر انديشۀ او را در آتش اندازيم، خود او را در آتش انداخته‌ایم و ديگر چيزی از او باقی نگذاشته‌ايم كه بگوييم آتش‌افروزی ما، ذات او را از زوايدش صاف كرده است.

 اگر علوم و اقوال عالِم «به جوهر او تعلق ندارد»، پس چرا بايد اصل انسان را انديشۀ او بدانيم؟

 در بدو امر به نظر می‌رسد كه مولانا در پاسخ به اين نقد، دست كم دو جواب در آستين دارد. نخست اينكه، او در ادامۀ همان بيت مشهور مثنوی می‌گويد:

 ‌گر گل است انديشۀ تو، گلشنی

ور بود خاری، تو هميۀ گلخنی

 انديشه‌ای كه بوی گُل ندهد، صاحبش را نه گلشن كه گلخن می‌كند. انديشۀ چون گل، تقريباً همان علم مفيد است و انديشۀ چون خار، همان علم نامفيد.

 اما اين پاسخ، سپری در برابر تير آن نقد نيست؛ چراكه مولانا می‌گويد انديشه، چه مثل گل باشد چه مثل خار، به هر حال صاحبش را گلستان يا زباله‌دان می‌كند. يعنی باز انديشه ذاتیِ آدمی است. آدم نيك نهايتا چيزی نيست جز انديشۀ نيكش، آدم بد نيز چيزی نيست جز انديشۀ بدش.

 پس نمی‌توانيم بگوييم اگر انديشۀ كسی را در آتش اندازيم، نهايتا او «ذاتی شود صافی از اين همه»؛ چراكه پيش‌تر به او گفته‌ايم‌ ای برادر تو همين انديشه‌ای. و با نابودی انديشۀ او، ديگر اويی باقی نمی‌ماند كه بگوييم عرضياتش رفت و ذاتش باقی ماند، صافی از آن زوايد عرضی.

 اما پاسخ دوم مولانا از جنس ديگری است. او در مثنوی می‌گويد:

 دفتر صوفی سواد و حرف نيست

جز دلِ اِسپيدِ همچون برف نيست

زادِ دانشمند آثار قلم

زادِ صوفی چيست؟ آثار قدم

 صوفی هم انديشه‌ای دارد ولی انديشۀ او محصول يك عمر سر فرو كردن در اين كتاب و آن كتاب نيست. انديشۀ صوفی، از نظر مولانا، از جنس عمل است. يعنی نه با خواندن كه با رفتن و گام برداشتن به دست می‌آيد.

 صوفی از نظر مولانا اهل دل است. هم از اين رو در جای ديگری می‌گويد:

 علم‌های اهل دل حمال‌شان

علم‌های اهل تن احمال‌شان

 يعنی علم اهل دل او را حمل می‌كند؛ برعكسِ اهل تن، كه كارش حمل كردن علمش است. علم اهل دل او را حمل می‌كند تا مقصدی نيكو، علم اهل تن، او را حمل می‌كند تا مقصدی نامبارك.

 در واقع علم اسب است و اهل دل، اسب‌سوار. اما اهل تن شأن اسب‌سواری را از دست داده و خودش نقش اسب را ايفا می‌كند. به قول سعدی:

نه محقق بود نه دانشمند

چارپايی بر او كتابی چند

 اما اگر نيك بنگريم، در اين‌جا هم انفصالی ميان علم و عالم است. يعنی نمی‌توان گفت عالم يا صوفی، چيزی جز انديشه‌اش نيست.

 انديشۀ عالم و صوفی، از هر جا كه حاصل شده باشد، مصداق علم مفيد باشد يا علم نامفيد، با خود او يكسان نيست؛ بلكه مركب يا راكب اوست. بنابراين باز نمی‌توان به عالم يا صوفی گفت ای برادر تو همين انديشه‌ای.

  و از آن‌جا كه بين انديشه و صاحب انديشه همواره انفصالی برقرار است و اين دو هيچگاه به وحدت مطلق نمی‌رسند و رابطۀ اين‌هماني ندارند، به نظر می‌رسد كه بين اين دو حكم ظاهرا متناقض مولانا، بايد جانب دومی را گرفت. يعنی «اي برادر تو همين انديشه‌ای» را به نفع اين حكم كنار بگذاريم: «چون [علمِ عالم را] در آتش اندازی اين همه نماند، ذاتی شود صافی از اين همه. »

  اين راي به گوهر تفكر مولانا نزديك‌تر به نظر می‌رسد؛ چراكه آن ذاتِ بری از انديشه‌های انساني، كه در هر انسانی نهفته است، از نظر مولانا چيزی جز روح الهی نيست كه فرموده است: و نفخت فيه من روحی.

برچسب ها: فیه ما فیه ، مولانا
ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۴
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۰۱ - ۱۴۰۲/۰۸/۰۸
0
1
جواب مولانا می تواند این باشد علم لزوما همان اندیشه نیست علم می تواند محفوظاتی از دانش دیگران باشد ولی اندیشه در جوهر عالم است...