عصر ایران؛ هومان دوراندیش - در این دو روزی که از درگذشت هوشنگ ابتهاج گذشته، سلطنتطلبان خارج کشور سخت مشغول عقدهگشایی هستند که چرا سایه با انقلاب سال 57 همراهی کرد و چپگرا بود و در نقد جمهوری اسلامی سخنان تند نگفت و غیره.
چنین انتقاداتی بیشتر از سوی بادمجان-دورِ-قاب-چینهای رضا پهلوی مطرح شده است وگرنه رضا پهلوی و فرح پهلوی آن قدر عقل دارند که متعرض شاعر طراز اول و تازه درگذشتهای مثل سایه نشوند و با این کار خودشان را در معرض انتقادات بیشمار قرار ندهند و تازه سایه 6 سال در سازمانی رییس موسیقی بود که یکی از بستگان فرح رییس آن بود.
برخی از سلطنتطلبان متنفر از سایه، اساسا سلطنتطلب نیستند و در چند سال اخیر، یعنی دقیقا از دی 96 به این سو، به هوای گندم ری برای رضا پهلوی دم تکان میدهند مگر روزی دور یا نزدیک، اعلیحضرت پیپارهای جلویشان بیندازند و به تلافی سالهای عسرت پناهندگی، دلی از عزا درآرند.
بعضی ازاین افراد از آغاز دهۀ 80 تا سال 1388 در ستادهای انتخاباتی خاتمی و معین و کروبی فعالیت میکردند و در آغاز دهۀ 90 هم در خارج از کشور طرفدار جمهوری سکولار بودند و جدیدا که سلطنتطلب شدهاند، انتظار دارند همه سلطنتطلب شوند از نوع پهلویچی!
این حضرات در حالی از سوسیالیست بودن سایه انتقاد میکنند که خودشان قبلا که سلطنتطلب نبودند، مدام برای مارکسیستهای اسلحهبهدست سرکوبشده در جمهوری اسلامی مرثیه میخواندند. یعنی اگر الان به امید رزق و روزی بیشتر سلطنتطلب نشده بودند، قطعا در مرگ سایه هم سوگنامهها مینوشتند.
ولی در شرایط فعلی، چرخش سیاسیشان به آنها اجازه نمیدهد از سایه تجلیل کنند. پس آن به که شاعری چنان گرانقدر را بکوبند بلکه منزلت و مرتبت بیشتری در تشکیلات "رضاشاه دوم" پیدا کنند!
اما از این نوپهلویگرایان تازه به دوران رسیده اگر بگذریم، برخی از سلطنتطلبهای قدیمی هم بابت اختلافات برنامۀ «گلها» از سایه شاکیاند و البته اینها هم چپگرایی سایه را خوش ندارند.
اگرچه سایه خودش را سوسیالیست میدانست نه مارکسیست یا حتی کمونیست، ولی مسأله این است که اگر رژیم شاه سقوط نکرده بود، چپگرایی از نظر سلطنتطلبهای کنونی جرم چندان بزرگی محسوب نمیشد. خود فرح پهلوی هم تمایلات دست چپی داشت و این نکته بر کسی مخفی نیست.
سلطنتطلب شاکی از سقوط سلطنت، چو پردهدار به شمشیر میزند همه را؛ چراکه معتقد است همه دست به یکی کردند و شاه را از تخت بخت پایین کشیدند. "همه" یعنی لنینیستها و مائوئیستها و روحانیان و روشنفکران مذهبی و جبهۀ ملی و جمع کثیری از مردم.
یکایک افرادی که در سرنگونی شاه کم و بیش نقش داشتند، از نظر حضرات سلطنتطلب شایستۀ نفرت و دشناماند. هر خدمتی هم که به ادبیات و سینما و موسیقی و شعر و فرهنگ ایران کرده باشند.
آنچه که سلطنتطلبان خوش ندارند به آن بیندیشند، این است که چه شد همه یا جمع کثیری از نخبگان و مردم این کشور خواهان سقوط شاه شدند؟ آیا در رقم خوردن این واقعۀ تاریخی مهم، فقط اسلامگرایی و چپگرایی موثر بودند یا خود شاه هم، با ناسازگاری سیاسیاش، مقصر بود؟
شاه حتی حاضر نبود احزاب و گروههای مدرن و سکولار منتقد خودش را به مجلس شورای ملی راه دهد. جبهۀ ملی و نهضت آزادی و چپهای مخالف مبارزۀ مسلحانه اگر میتوانستند در مجلس نماینده و در دولت وزیر داشته باشند و در سیاستگذاری و قانونگذاری کشور موثر باشند، احتمالا سرنوشت شاه نه چنان میشد که شد.
هنر شاه این بود که ناممکن را ممکن کرد. یعنی کاری کرد که آن همه گروه سیاسی و چهرۀ فرهنگی سرشار از اختلاف، با یکدیگر متحد شدند بر سر سرنگونی شاه. سلوک سیاسی شاه، چپ و راست و تندرو و میانهرو و مذهبی و غیرمذهبی را همسو کرد و همگی متفقالقول شدند که شاه باید برود.
حزب توده و جبهۀ ملی هزار و یک اختلاف داشتند اما در ضرورت رفتن شاه به وحدت نظر رسیدند. نیز حزب مؤتلفه و نهضت آزادی. و یا بازاریان مسلمان و چریکهای مارکسیست. یا طبقۀ متوسط جدید و فرودستان حاشیهنشین.
این شاه بود که همۀ این نیروهای سیاسی و اجتماعی سرشار از اختلافات ایدئولوژیک و و تاریخی و فرهنگی را با یکدیگر متحد کرد و این کم هنری نبود!
بنابراین مسألۀ اصلی این نیست که چرا سایه سوسیالیست بود و چپروی سیاسی داشت. اگر سایهای هم در این جهان نبود و یا مثلا سایه سلطنتطلب ششآتشه بود، باز مشی سیاسی شاه چنان بود که راست و چپ و ناراست و ناچپ را به اتفاق نظر میرساند که دیکتاتور باید برود.
بله، کسی نمیدانست که پس از رفتن دیکتاتور چه خواهد شد، ولی مردم و نخبگان نمیتوانستند برای همیشه نقش رعیت فاقد نظر سیاسی را در برابر "اعلیحضرت" ایفا کنند.
ایران سرزمین همۀ ایرانیان بود و شاه حق نداشت به نظرات سیاسی همۀ ایرانیان بیاعتنایی کند. ولی کرد و مردم و نخبگان هم او را از اسب قدرت پیاده کردند. سایه هم یکی از بسیار بود.