عصر ایران؛ احمد فرتاش - در یادداشتهای مربوط به پرتغال، برزیل و آرژانتین، بریتانیا و ایتالیا، جنبههایی از عملکرد اپوزیسیون دموکراتیک (و یا دست کم دموکراسیخواه) را در این کشورها بررسی کردیم و در این یادداشت کوتاه، نگاهی گذرا خواهیم داشت به اپوزیسیون در لهستان کمونیستی.
در سال 1979، دیدار پاپ ژان پل دوم رهبر لهستانیتبار کاتولیکهای جهان از زادگاهش و تظاهرات گسترده و آرام مردم لهستان در حمایت از این رهبر مذهبی، اولین ضربۀ اساسی را به مشروعیت حکومت کمونیستی لهستان وارد کرد.
پاپ از بدو انتصاب به مقام رهبر کاتولیکهای جهان، دفاع از دموکراسی و حقوق بشر را سرلوحۀ موضعگیریهایش در قبال مسائل سیاسی جهان قرار داد. در این میان کلیسای کاتولیک لهستان که برای آزادی مذهبی در دیکتاتوری کمونیستی مبارزه میکرد، وارد فاز جدیدی از مبارزه شد.
گذار به دموکراسی در لهستان نمونۀ کمنظیری از نقش اثرگذار اپوزیسیون در رقم خوردن تحولات سیاسی یک کشور بود. اپوزیسیون رژیم کمونیستی در لهستان، متشکل بود از جنبش عظیم کارگریِ "همبستگی" با بیش از ده میلیون عضو، روشنفکران و نهاد مذهبی کلیسا.
در سال 1981 تظاهرات گستردۀ مخالفان موجب واکنش خشن رژیم کمونیستی، اعلام حکومت نظامی و سرکوب و بازداشت رهبران جنبش همبستگی شد.
با این حال عدم مشروعیت رژیم و ناتوانیاش در حل مشکلات داخلی و اقتصادی، سرانجام در سال 1988 به دنبال تغییر سیاستهای سلطهجویانۀ اتحاد جماهیر شوروی، موجب انعطاف رژیم کمونیستی در برابر مخالفان شد.
توافقنامۀ آوریل 1989 که در پی یک رشته تظاهرات گستردۀ مخالفان بین حزب کمونیست و جنبش همبستگی امضا شد، حمایت کلیسای کاتولیک را با خود داشت و اولین مرحلۀ گذار لهستان به دموکراسی را رقم زد.
بر اساس این توافق، 60 درصد کرسیهای پارلمان به حزب کمونیست و مابقی به جنبش همبستگی تعلق میگرفت. سرانجام با برگزاری انتخابات آزاد، لخ والسا رهبر جنبش همبستگی به ریاست جمهوری رسید.
با اینکه شاکلۀ اپوزیسیون در لهستان، جنبش کارگری بود، اما کلیسای کاتولیک و در راس آن، پاپ ژان پل دوم، نقش معنوی موثری در تضعیف رژیم کمونیستی ایفا کرد. حتی باید گفت شروع اعتراضات علیه رژیمهای کمونیستی در شرق اروپا، با حضور پاپ در لهستان رقم خورد.
این تحول تاریخی در حالی صورت گرفت که حکومتهای مارکسیستلنینیستی اساسا دین را افیون تودهها میدانستند و جدا از این جملۀ مشهور مارکس، لنین هم جملات انتقادی بسیاری علیه دین مطرح کرده بود و مجموع این آموزهها، دلایلی بودند برای نگاه منفی این حکومتها به دین.
مطابق این نگاه، دین نه فقط حاوی خرافات، بلکه مایۀ بیعملی هم بود و به همین دلیل به درد مبارزه با سرمایهداری و امپریالیسم جهانی نمیآمد؛ بلکه خدمتگزار امپریالیسم و سرمایهداری هم محسوب میشد و فقر و ظلم را در جهان توجیه میکرد.
اما آنچه در عمل رخ داد، نقش تهییجکنندۀ بالاترین شخصیت دینی جهان مسیحیت علیه دیکتاتوری کمونیستی در لهستان بود؛ تهییجی که دنبالهدار شد و آثارش به سایر کشورهای اروپای شرقی نیز رسید.
در واقع کلیسا، که از نظر مارکسیستلنینیستها نهادی مرتجع و غیرانقلابی بود، در وقوع انقلاب علیه رژیمهای کمونیستی نقش موثری داشت. این نقش به قدری مهم بود که ساموئل هانتینگتون کلیسا را در کنار دولت آمریکا و اتحادیۀ اروپا و یکی دو عامل دیگر، جزو عوامل موثر در فروپاشی رژیمهای کمونیستی و غیرکمونیستی قلمداد کرده است.
پاپ حتی در تغییر موضع پینوشه و مجبور شدن وی به برگزاری رفراندوم در شیلی نیز نقش موثری داشت. پینوشه در آوریل 1987 با پاپ در شیلی دیدار کرد و در این دیدار، پاپ از او خواست که با تغییر رژیم سیاسی شیلی از دیکتاتوری به دموکراسی موافقت کند. حتی کلیسای کاتولیک دربارۀ این نشست توضیح داده است که پاپ پینوشه را برای ایجاد فضای باز سیاسی در شیلی، تحت فشار قرار داد.
در واقع حمایت کلیسا از دموکراتیک شدن نظامهای سیاسی، علاوه بر لهستان و شرق اروپا، کشورهای کاتولیکمذهب آمریکای لاتین را هم در بر گرفت.
با این حال در لهستان و شرق اروپا، نکتۀ دیگری هم اهمیت داشت و آن اینکه، رژیمهای کمونیستی عملا نتوانسته بودند مسیحیت را از ذهن و ضمیر مردم اروپای شرقی بیرون برانند. یعنی شمار شهروندان مدرنی که کم و بیش باورهای مسیحی داشتند، بیشتر از حدی بود که رژیمهای کمونیستی انتظار داشتند؛ و همین یکی از عوامل قدرت کلیسا برای تاثیرگذاری در تحولات سیاسی این کشورها بود.
چنین وضعی در آمریکای لاتین خلاف انتظار نبود، ولی در اروپای شرقی، دست کم خلاف انتظار رژیمهای کمونیستی بود. تا پیش از نقشآفرینی مثبت پاپ ژان پل دوم در تحولات دموکراتیک در اروپای شرقی و آمریکای جنوبی، رای غالب جامعهشناسان سیاسی این بود که مذهب کاتولیک مناسب تحقق دموکراسی در کشورهای گوناگون نیست؛ ولی عملکرد کلیسا در دهۀ 1980 تا حد زیادی موجب تجدید نظر در این رای شد.