عصر ایران؛ احمد فرتاش - آبراهام لینکلن در 12 فوریۀ 1809 به دنیا آمد و در 15 آوریل 1865 به ضرب گلولۀ یک بازیگر تئاتر کشته شد. او از سال 1861 به عنوان شانزدهمین رئیس جمهور ایالات متحده خدمت کرد.
لینکلن از والدینی تقریبا بیسواد در ایالت کنتاکی به دنیا آمد. با خانوادهاش به غرب آمریکا رفت. ابتدا به ایندیانا، جایی که مادرش در 9 سالگی او درگذشت، سپس به ایلینویز، که باقی عمرش را به جز دو وهلۀ اقامت در واشنگتن، در آنجا گذراند.
او در 33 سالگی با مری تاد ازدواج کرد. از این ازدواج صاحب چهار پسر شدند که فقط دو پسرشان باقی ماندند.
لینکلن به عنوان رئیس جمهور، کشورش را در جنگ داخلی (65-1861) رهبری کرد. تحت ریاست او اتحاد ایالات حفظ شد، بردهداری ملغا گشت و کشور قاطعانه در مسیر آینده افتاد.
آبراهام لینکلن
"سخنرانی گتیزبرگ" لینکلن (9 نوامبر 1863) و "دومین سخنرانی افتتاحیه" او (4 مارس 1865)، یعنی در آغاز دور دوم ریاست جمهوریاش، دو فقره از بهترین بیانیههای سیاسی دنیای غرب به شمار میروند.
در اولی از حفظ "حکومت مردم، توسط مردم، برای مردم" سخن گفت، در دومی وعدۀ سیاستی را داد "بدون بدخواهی در مورد هیچ کس؛ با خیرخواهی برای همه کس".
لینکلن در مسیر دستیابی به بزرگی، خود را از پسربچهای پابرهنه به حقوقدان و سیاستمداری والامقام تبدیل کرد؛ اما هرگز سادگی عامیانهاش را از دست نداد.
زندگی اجتماعی او شامل سه بخش بود. در نخستین بخش، یعنی سالهای فعالیت در حزب ویگ، از 1832 تا 1854، گرایش سیاسی لینکلن در جهت پشتیبانی قاطع از پیشرفت اقتصادی و حق سر بلند کردن معطوف بود.
در مسلک او تعهدی شدید و فزاینده به این آرمان بود که همۀ مردم باید برای زحماتشان پاداش کامل، مناسب و فزایندهای دریافت کنند تا فرصت پیشرفت در زندگی بیابند. این گرایش طبیعتا ناشی از خاستگاه اجتماعی او نیز بود. یعنی لینکلن عمیقا درک میکرد که یک فرد متعلق به طبقات پایین جامعه، راه دشواری برای پیشرفت در زندگی دارد. در واقع او مدافع تحرک اجتماعی بود.
سیاستهای مورد حمایت او راه را بر آن چیزی هموار کرد که بعدا "رؤیای آمریکا" نامیده شد.
لینکلن از مردم ایلینویز، و از ملت آمریکا، خواست که جاده، آبراه و راهآهن بسازند؛ رودخانهها و بندرگاهها را لایروبی کنند؛ خلاقیت داشته باشند؛ و، خلاصه، چنان که آمریکاییان میگفتند، در راه "بهبودیهای داخلی بزرگ" بکوشند.
این خواستها با ایجاد اعتبار و پول معتبر همراه بودند. به موازات این سیاست، قرار شد که برای تشویق و ترویج صنایع داخلی از تعرفۀ حمایتی استفاده شود. مالیاتها، هر چند نفرتانگیز، لازم بودند و باید عادلانه اخذ میشدند.
بنابراین، گام نهادن به پیش، یعنی دگرگون ساختن کشور و دادن امکان رشد به آن، مستلزم آموزش و پرورش و جامعهای متعادل نیز بود. دستیابی به چنین جامعهای با پرهیز از مواد مسمومی چون الکل و نیز اجتناب از سیاستهای تندروانهای امکانپذیر بود که عدهای میترسیدند که به دیکتاتوری منجر شود و کار را به خشونت اوباش چماقدار یا جنگ بکشاند. سرانجام آنکه، لینکلن تاکید داشت که باید آزادی سیاسی در کشور وجود داشته باشد.
در دهۀ 1850 در سیاست آمریکا انقلابی پدیدار شد. بردهداری، نهادی که لینکلن همیشه از آن منزجر بود، در راس امور قرار داشت.
دومین دورۀ زندگی لینکلن به این شیوه آغاز شد که او به حزب جمهوریخواه پیوست و دو بار نامزد سنای ایالات متحده شد. هر دو بار شکست خورد، اما دومین تلاش او در 1858، در برابر استیون داگلاس، که شاید معروفترین سیاستمدار آمریکا بود، لینکلن را به شهرت رسانید.
مناظرات لینکلن-داگلاس، مجموعهای از هفت رویارویی تک به تک، توجه مردم ایلینویز، کشور و آیندگان را جلب کرد. لینکلن مخالف گسترش بردهداری به غرب بود زیرا تا آن زمان چنین پدیدهای در غرب آمریکا وجود نداشت.
داگلاس هوادار استقلال رای همگانی بود و منظورش این بود که مناطق محلی خود باید دربارۀ بردهداری تصمیم بگیرند. اما لینکلن کوشید که احساس عمیقا اخلاقی خویش را به درون آن مناظرات بدمد و مصراً تاکید میکرد که به زنجیر کشیدن سیاهان، آزادی همگان را به خطر میاندازد.
او حتی زمانی هم که حمایت از برابری سیاسی یا اجتماعی سیاهان را انکار میکرد، شبح توطئۀ طرفدارای از بردهداری در میان مخالفان دموکرات خود را برملا میساخت.
با این همه، مسئلهای که او و جمهوریخواهان برای آمریکای دهۀ 1850 مطرح کردند به قدر کافی عظیم بود: او پرسید که آیا ملت میتواند برای همیشه به صورت نیمی برده و نیمی آزاد به زندگی ادامه دهد؟
خود لینکلن هنگامی که نامزدی جمهوریخواهان برای سناتوری را در 1858 پذیرفت، پاسخی به پرسش مذکور داد: «خانوادهای که در آن شکاف افتد قابل دوام نخواهد بود.»
اما لینکلن و ملت آمریکا، با آنکه داگلاس و دیگران هشدار داده بودند، برای تحمل خشونتهای ملازم با پاسخ لینکلن به سوال فوق، آمادگی نداشتند.
لینکلن انسانی صلحطلب بود و در دورۀ بزرگسالی و پختگی، جنگ و افتخار نظامی را محکوم میکرد. بعدا در 52 سالگی تبدیل به رهبر ملتی شد که با خویش میجنگید.
نشستن لینکلن بر مسند ریاست جمهوری در نوامبر 1860، جداییِ ایالتهای جنوب را، که "ایالات مؤتلف آمریکا" را تشکیل میدادند، جلو انداخت.
سپس جنگ درگرفت و سومین و آخرین مرحلۀ زندگی اجتماعی لینکلن آغاز شد. جرقه در فورت سامتر، در بندرگاه چارلستون، واقع در کارولینای جنوبی زده شد.
لینکلن در اواسط آوریل 1861 برای پادگان محاصره شده در فورت سامتر، امکانات فرستاد و همتای موتلفهاش، حفرسون دیویس، دستور حمله به دژ را داد. دژ سقوط کرد و جنگ بین "اتحادیه" و "ائتلافیه" درگرفت.
پرزیدنت لینکلن طی چهار سال بعد فقط دو وظیفۀ عمده داشت: یکی نگه داشتن نیروها در صحنه تا زمانی که نیروهای اتحادیه به پیروزی برسند؛ دیگری برکنار نگه داشتن مردم شمال از جنگ، که هر روز پرهزینهتر میشد.
او در این راه موفق شد و علاوه بر آن، طی دوران ریاست جمهوری وی پایههای آمریکای نوین گذاشته شد.
لینکلن کابینهای قوی تشکیل داد که در آن رقبای عمدهاش برای رهبری حزب جمهوریخواه نیز حضور داشتند. او به فکر ایجاد ارتش افتاد. همزمان که اشتیاق برای جنگ فروکش میکرد و سالهای خونین یکی پس از دیگری میگذشت، "اتحادیه" برای نخستین بار در تاریخ آمریکا دست به سربازگیری زد. "ائتلافیه" نیز برای خدمت سربازی فراخوان داد.
لینکلن از طرق دیگر نیز آزادیهای مدنی را محدود کرد. مثلا فرمان احضار زندانی به دادگاه را به حال تعلیق درآورد. هدف اصلی او کمک به تلاشهای مربوط به جنگ بود نه کسب منافع سیاسی. نکتۀ مهم این بود که آزادی طی آن جنگ داخلی خونین، که دست کم 600 هزار کشته بر جای گذاشت، لطمۀ چندانی ندید.
با این همه، تنشهای ناشی از سربازگیری و نیز تغییرات اجتماعیای که در اثر جنگ پدید آمدند، منجر به آشفتگیهای داخلی شدند. عدهای از سربازانی که پیروزمندانه از گیتزبرگ، در پنسیلوانیا، بازگشته بودند برای فرونشاندن شورشی عظیم در نیویورک فراخوانده شدند. چنین شورشهایی مصداق آشفتگیهای داخلی مذکور بودند.
نبرد گیتزبرگ در روزهای اول تا سوم ژوئیه 1863، همراه با تسلیم همزمان ویکسبرگ در کنار رودخانۀ میسیسیپی، نقطه عطف جنگ داخلی بود. جنگ تا آن زمان، بویژه در شرقۀ به نفع "اتحادیه" پیش نرفته بود. اما پس از نبرد گیتزبرگ، پیروزی نظامی برای نیروهای "ائتلافیه" نامحتمل مینمود. آنها امیدوار بودند که خستگی از جنگ در شمال منجر به شکست اتحادیه شود.
لینکلن نه تنها در مقام فرماندهی کل قوا نظارت کاملی بر ارتش داشت، بلکه گاه شخصا تصمیمهای لازم را میگرفت. او معمار اصلی پیروزی بود.
لینکلن در تدارک مقدمات برای ساختن آمریکای نوین نیز نقشی حیاتی داشت. سیاستهای اقتصادیای که در دل بیشتر فعالیتهای اجتماعی او جا داشتند، در دوران ریاست جمهوری او نهادینه شدند.
در دوران ریاست جمهوری لینکلن بانکداری متمرکز شد، پول واحدی به جریان افتاد، حمایت از صنایع تحقق یافت، کار سازمانیافته مورد تشویق و حمایت قرار گرفت، بنیاد دانشگاههای دولتی نهاده شد، قانونی برای واگذاری زمین به تصویب رسید و کشاورزی رونق علمی گرفت.
لینکلن با مسئلۀ حیاتی "بردهداری" ماهرانه مقابله کرد و جنگ را از شکل جنگ به نفع "اتحادیه" به صورت جنگ برای آزادی درآورد. او با زمانسنجی درخشان و داشتن درک روشن از محدودیتها، شمالِ غالبا ناراضی را به سوی آزادی سیاهپوستان هدایت کرد.
"اعلامیۀ آزادی بردگان"، که در اول ژانویۀ 1863 انتشار یافت، نقطۀ عطف نمادین جنگ بود. در پی آن، حرکت آهسته اما پایداری برای تبدیل بردگان به سربازان و شهروندان آغاز شد.
لینکلن در تصویب "سیزدهمین اصلاحیۀ قانون اساسی" نیز، که پایان بردهداری را تضمین میکرد، نقش مهمی ایفا کرد.
دامنۀ واکنش اروپاییان به آزادی بردگان، از تردید تا وجد گسترده بود. عدهای هم در اروپا این موفقیت لینکلن را مسخره میکردند؛ اما این عده به تدریج تحلیل رفتند و کمشمار شدند.
لینکلن در طول جنگ نمیخواست امکان مداخلۀ انگلستان و فرانسه به سود "ائتلافیه" را کاملا نادیده بگیرد، اما ائتلافیه هرگز نتوانست شرط لازم برای پیروزی در جنگ را فراهم کند.
همچنان که جنگ ادامه مییافت، لینکلن به یکی از منفورترین رؤسای جمهور ایالات متحده تبدیل میشد. کمی پس از آنکه سوارهنظام "ائتلافیه" در تابستان 1864 حملهای را تا سه کیلومتری کاخ سفید پیش بردند، لینکلن به این نتیجه رسید که نمیتواند در انتخابات پاییز برنده شود.
اما او که هرگز به امکان تعویق انتخابات فکر نکرده بود، در انتخابات برنده شد چون رویدادهای جنگ بار دیگر به سود شمال پیش میرفت.
سرانجام پایان "تراژدی بزرگ آمریکایی" در افق پدیدار شد. لینکلن با سفیدپوستان جنوب، هموطنان پیشین و آیندهاش، از در صلحی سخاتمندانه برآمد؛ اما میخواست که از آزادی نیز دفاع کند و در پایان جنگ از حق رأی محدود سیاهان حمایت کرد.
او چندان زنده نماند تا ببیند که کشمکش میان امیدهایش به صورت تعارضی آشکار زبانه میکشد. در 14 آوریل 1865، یکی از بازیگران تئاتر، به نام جان ویلکس بوت، که هوادار "ائتلافیه" بود، آبراهام لینکلن را در تئاتر فورد در واشینگتون به قتل رساند.
مهمترین نکتۀ تئوریک، حداقل در حوزۀ اخلاق، دربارۀ زندگی سیاسی آبراهام لینکلن این است که او قانون لغو بردهداری را صرفا از طرق قانونی و اخلاقی به تصویب نرساند؛ بلکه برای تصویب این قانون، به تهدید و تطمیع و حتی پرداخت رشوه نیز متوسل شد.
او و یارانش نمایندگان مخالف تصویب قانون را تهدید کردند و در مواردی نیز با تطمیع و یا پرداخت رشوه به آنها، راه تصویب قانون را هموار کردند. اینکه آیا این اقدام لینکلن اخلاقا مجاز بود یا نه، موضوع بحثهای اخلاقی مفصلی بوده است.
وظیفهگرایان اخلاقی، که پیرو کانت هستند، این اقدام را نادرست میدانند. ولی نتیجهگرایان اخلاقی، آن را تایید میکنند. در کنار وظیفهگرایی و نتیجهگرایی به عنوان دو مکتب اخلاقی بزرگ، شهودگرایی نیز سومین مکتب بزرگ اخلاقی است.
شهودگرایان به رهبری ویلیام دیوید راس، تلاش کردند وظیفهگرایی و نتیجهگرایی را به نوعی با هم جمع کنند. از منظر ویلیام راس، در مواردی که انجام دادن و انجام ندادن یک عمل، توامان به نقض پارهای ارزشهای اخلاقی منجر میشود، باید ارزشهای اخلاقی دو طرف معادله (معادلۀ عمل کردن یا عمل نکردن) را در دو کفۀ ترازو قرار داد و هر کفه که حاوی ارزشهای اخلاقی مهمتری بود، مبنای اقدام سیاستمدار (یا افراد عادی) قرار گیرد.
ویلیام دیوید راس
مطابق این نگرش، اگر لینکلن برای لغو بردهداری متوسل به تهدید و تطمیع نمیشد، میلیونها نفر تا سالهای سال همچنان در بردگی میزیستند و درد و رنجی عمیق و جانکاه را متحمل میشدند. کانت معتقد بود در چنین مواردی، ما وظیفهای فراتر از نیک بودن نداریم ولو که نیک بودن ما دردی از کسی نکاهد.
اما شهودگرایان اخلاقی با نگرش خشک کانت مخالفاند و ضمن تاکید بر ضرورت نیکرفتاری، کاستن از درد و رنج دیگران را نیز یکی از وظایف اخلاقی افراد قادر به این کار میدانند. لینکن نیز به عنوان رئیس جهمور آمریکا قادر به کاستن از درد و رنج سیاهان بود و چنین کرد.
از منظر نتیجهگرایی و شهودگرایی اخلاقی، سیاست لینکلن برای لغو بردهداری، اخلاقی بود ولی وظیفهگرایان اخلاقی، با این رأی مخالفاند.
نکتۀ مهم دیگر دربارۀ مبارزۀ لینکلن برای لغو بردهداری، این است که او از طبقات پایین جامعه به بالاترین مقام سیاسی آمریکا رسیده بود و در مجموع سیاهان و بردگان را درک میکرد و در کل از رنج "فرودستی" باخبر بود.
برخی گفتهاند لینکلن به دلیل نیازهای صنعتی شمال آمریکا، خواستار لغو بردگی بود تا بردههای جنوبی، پس از آزادی بتوانند به عنوان کارگر در شمال صنعتی کار کنند. اقتصاد ایالات جنوبی آمریکا مبتنی بر مزرعهداری بود و اقتصاد ایالات شمالی، مبتنی بر صنعت.
این تحلیل بُعد اقتصادی ماجرا را تبیین میکند ولی مسئله این است که اقتصاد همه چیز نیست. کسانی که بر این تحلیل پافشاری میکنند و حاضر نیستند جنبههای انسانی و اخلاقی و ایدئولوژیک سیاست لینکلن برای لغو بردهداری را به رسمیت بشناسند، معمولا مارکسیستهایی هستند که اقتصاد را زیربنا میدانند و هر چیز دیگر، از جمله دین و ایدئولوژی و آموزش و سیاست و حقوق بشر و غیره را روبنا و تابع اقتصاد میدانند.
فیلم "لینکلن" اثر استیون اسپیلبرگ، مشهورترین فیلم سینمایی ساخته شده دربارۀ زندگی آبراهام لینکلن است. این فیلم در سال 2012 منتشر شده است.