از پنجره سرک ها کشیدم تا واکنش راننده را ببینم. بعد از چند ساعت راننده رسید و یادداشتم را در کاغذ یادداشت با طرح پروانه دید. یادداشت را خواند. با عصبانیت کاغذ را مچاله کرد و روی زمین انداخت.
کد خبر: ۵۳۵۳۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۰۳
پدر قهرمان بود. بلد بود لامپ های سوخته را که ما ازشان می ترسیدیم بدون اینکه دچار برق گرفتگی شود عوض کند. می توانست چای داغ داغ را سر بکشد.
کد خبر: ۵۳۳۱۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۲۲
گاهی فکر می کنم خاطراتم به اعصار گذشته تعلق دارد. به دوران دایناسورها نه کمتر از 30 سال پیش در تهران شهری که دوستش دارم!
کد خبر: ۵۲۹۵۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۲۴
سفره هفت سین خانه ما با ماهی قرمز بیگانه است. طاقت ندارم ماهی توی تُنگ بیندازم و بعد بمیرد. عید نوروز برایم عید زایش است و دریغ است که با مرگ آن را گره بزنم. حتی مرگ یک ماهی خُرد.
کد خبر: ۵۲۸۹۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۲۲