عصر ایران؛ مهرداد خدیر- هر چند کودتای سوم اسفند (1299) دو شخصیت اصلی داشت اما بیشتر با رضاخان/ سردار سپه/ رضا شاه بعدی به یاد میآید. به این خاطر که رهبر سیاسی (سید ضیاء الدین طباطبایی) 100 روز بعد جدا شد و 20 سال بعدی دوران رضاخان بود.
4 سال اول به عنوان سردار سپه و رییسالوزرا و از 1304 تا 1320 پادشاه. جدای این سوم اسفند 1299 پای اعلامیه «حکم میکنم» این امضا بود: رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا ـ رضا و تاریخ هم به هجری قمری:۱۴ جمادیالثانی ۱۳۳۹
در آن فرمان 9 مادهای آمده بود:
حکم میکنم:
مادهٔ اول ـ تمام اهالی شهر طهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند.
مادهٔ دوم ـ حکومت نظامی در شهر برقرار و از ساعت هشت بعدازظهر غیر از افراد نظامی و پلیس مأمور انتظامات شهر، کسی نباید در معابر عبور نماید.
مادهٔ سوم ـ کسانی که از طرف قوای ناظمی و پلیس مظنون به مخل آسایش و انتظامات واقع شوند، فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد.
مادهٔ چهارم ـ تمام روزنامهجات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و برحسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر شوند.
مادهٔ پنجم ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به کلی موقوف و در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند، با قوهٔ قهریه متفرق خواهند شد.
مادهٔ ششم ـ تمام مغازههای شراب فروشی و عرقفروشی، تئاتر و سینماتوگرافها و فتوگرافیها و کلوپهای قمار باید بسته شود و هر مست دیده شود، به محکمهٔ نظامی جلب خواهد شد.
مادهٔ هفتم ـ تا زمان تشکیل دولت، تمام ادارات و دوائر دولتی، غیر از ادارهٔ ارزاق تعطیل خواهد بود. پستخانه، تلفونخانه، تلگرافخانه هم مطیع این حکم خواهند بود.
مادهٔ هشتم ـ کسانی که در اطاعت از مواد فوق خودداری نمایند به محکمهٔ نظامی جلب و به سختترین مجازاتها خواهند رسید.
مادهٔ نهم ـ کاظم خان به سمت کماندانی* شهر انتخاب و معین میشود و مأمور اجرای مواد فوق خواهد بود.
تمام داستان اما اعلامیۀ «حکم میکنم» نبود زیرا چنانکه اشاره شد کودتا با دو شخصیت شناخته میشود: سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان میرپنج. کودتایی که به یک دهه آشوب ناشی از سرایت تبعات جنگ جهانگیر اول به ایران و نه به خاطر انقلاب مشروطه پایان داد و بخت با ایران، یار بود که با فروپاشی امپراتوری عثمانی و انقلاب در روسیه تزاری فضا تغییر کرد و حفظ تمامیت ارضی ایران در دستور کار برتیانیا قرار گرفت.
دربارۀ حامیان خارجی کودتا بحثهای گوناگونی درگرفته و در عین این که دو قطب مخالف دارد در میانه هم دیدگاههای تازهای مطرح شده است.
قطب اول، کودتای سوم اسفند را به تمامی دستپخت و سناریوی انگلیسی میدانند و سیدضیاء و رضاخان را مجری و آلت دست و قطب دوم رضاخان/ سردارسپه/ رضاشاه را به مثابه قهرمان ملی و در قوارۀ نادر شاه و آقامحمدخان قاجار برمیکشند با این اشتراک که هر سه ایران را یکپارچه کردند یا متحد ساختند.
با این که 103 سال از کودتا میگذرد و خصوصا به بهانۀ یکصدمین سالگرد نکات فراوان ذکر شد اما چون رضاشاه ناگهان از دل تاریخ بیرون کشیده شده میتوان از ۲۰ منظر این نقطه عطف را بررسید:
1. پررنگ شدن نام رضاشاه در سالهای اخیر را نمیتوان تنها به علاقههای تاریخی مردم ایران نسبت داد چراکه اگر چنین بود همین علاقه را به تاریخ انقلاب مشروطه و قهرمانان آن در 15 سال قبل از کودتای سوم اسفند نشان میدادند حال آن که میدانیم اطلاعات غالب ایرانیان از انقلابی که ایران را به جهان پیوند زد و مناسبات کهنه را برانداخت، بسیار اندک است. (تاریخ رسمی کشور در دهههای اخیر هم تنها به نقش روحانیون توجه دارد و حتی شیخ فضلالله نوری دشمن مشروطه را که به حکم فاتحان مشروطهخواه تهران و به اتهام همکاری با محمدعلی شاه به اعدام محکوم شد در زمرۀ رهبران انقلاب مشروطه به خورد بچه مدرسهایها و حتی دروس عمومی در دانشگاهها میدهند!)
پس این توجه، دلیل یا دلایل دیگری دارد. می تواند ناشی از تبلیغات شبکۀ فعلا تعطیل شدۀ «من و تو» و نفوذ شبکههای اجتماعی و البته به قصد ابراز نارضایتی از عملکردها باشد. پیدا شدن جسد مومیایی شدۀ منتسب به رضاشاه و شعارهایی در اعتراضات دی ماه 96 نیز قطعاً بیتأثیر نبوده است.
جسد مومیایی منسوب به رضا شاه
عامل دیگر سفرهای متعدد ایرانیان به ترکیه است. برخی احساس میکنند پروژۀ رضاخان در ایران ناکام ماند ولی همتای او مصطفی کمال پاشا در ترکیه آن را جلو برد. همسایگی ترکیه با ایران، علاقۀ وافر رضا شاه به آتاتورک به رغم بیعلاقگی خود رضاشاه به مردمان ترک و نفوذ فرهنگی ترکیه در ایران در سالهای اخیر به سبب سریالهای شبکههای جِم این مقایسه را دامن زده است.
2. هر چند سوم اسفند با نام رضاخان پیوند خورده اما سید ضیاء خود را مرد شمارۀ یک کودتا میدانست و این را هم در دفاعیه خود در مجلس چهاردهم به صراحت گفته و هم در گفتوگوی مفصل با صدرالدین الهی روزنامهنگار. در اصطلاح سینماییها نقش اول، او بود و رضاخان نقش مکمل را ایفا میکرد اما بعد از 100 روز و با حذف سید ضیا به نقش اول تبدیل شد. از این رو از تبلیغ کنندگان میتوان پرسید چرا اصرار دارند نقش سید ضیا را فراموش کنند یا کمرنگ جلوه دهند؟
این یادآوری میتواند مفید باشد که در سال ۱۳۲۲ و در آغاز سلطنت محمدرضاشاه جوان و در حالی که کشور در ضعف کامل پس از اشغال و تحقیر قدرتهای خارجی به سر میبرد مجلس چهاردهم تشکیل و دکتر محمد مصدق نمایندۀ اول تهران شد و سید ضیاءالدین طباطبایی هم به عنوان نمایندۀ یزد به مجلس چهاردهم راه یافت. مصدق اما به اعتبارنامۀ او اعتراض کرد و تلویحا هشدار داد: سیدضیا درصدد انجام کودتایی دیگر است و همین یعنی مصدق هم سیدضیا را مجری اصلی کودتای سوم اسفند 1299 میدانسته است.
سید ضیاءالدین طباطبایی
مخالفت دکتر مصدق با اعتبارنامۀ سیدضیاء در آغاز مجلس چهاردهم در دو نطق تاریخی ۱۶ و ۱۷ اسفند ۱۳۲۲ سیدضیا را پس از 23 سال واداشت تا به صراحت بگوید اگر چه نقش اول با او بوده اما مسؤول عملکردهای بعدی نیست با این حال به صراحت گفت: «فرد اول کودتا من بودم نه رضا خان».
3. این ادعا یا تصور که مدرن شدن ایران با رضاشاه شروع شد درست نیست. زیرا روند نوسازی ایران از زمان ولایتعهدی عباس میرزا - ولیعهد فتحعلیشاه- آغاز شده بود و اگر خود او بر تخت مینشست بسی زودتر، شاهد گذار ایران از سنت به مدرنیسم و تجدد بودیم و از نابختیاریهای فراوان ایرانیان یکی هم این است که عباس میرزا قبل از آن که به سلطنت برسد درگذشت و مسیر ایران تغییر کرد و فرزند او محمدمیرزا یا محمد شاه بعدی از توسعهگرایی پدر ارثی نبرده بود.
شاهزاده عباس میرزا
یادمان باش سردار سپه هم خود رییسالوزرای یک پادشاه قاجار بود. همین که قزاق بود یعنی قبل از رضاشاه هم ما قشون داشتیم. اولین مرکز آموزش عالی ایران هم نه دانشگاه تهران که دارالفنون است که امیر کبیر پایه گذاشت و ناصرالدین شاه قاجار افتتاح کرد. اتومبیل و سینما و موتور برق و دیگر مظاهر تمدن جدید همه در دوران ناصرالدین شاه قاجار وارد ایران شد و این تلقی که ناگهان با رضاشاه چشم و گوشمان باز شد به کلی نادرست است. مهمتر از همه انقلاب مشروطه و تاسیس مجلس سال ها قبل از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ است.
قبل از آن هم با سه سفر ناصرالدین شاه به فرنگ که در تاریخ پادشاهی ایران بیسابقه بود نگاه او تغییر کرد. چنان که گفته شد این گونه نیست که رضاشاه ایران را ابتدا به ساکن مدرن کرده باشد. البته روند مدرنیزاسیون را سرعت و وسعت و عمومیت داد و چون کشور دیگر به صورت ممالک محروسه اداره نمیشد بیشتر به چشم آمد ولی انکار دستاوردهای قبل و این ادعا که نقطه صفر ما سال 1304 خورشیدی و پس از سلطنت رسمی رضاشاه است از تبلیغات نادرست عصر پهلوی و به تبعیت از ترکیه است. حال آنکه با فروپاشی امپراتوری عثمانی ترکهای عثمانی دولت نوین یا جمهوری ترکیه را تأسیس کردند. ایران ولی همیشه ایران بوده و رضاشاه حاصل فروپاشی یک امپراتوری نیست.
سکه یادبود سفر ناصرالدینشاه؛ ضرب انگلستان
4. این پرسش قابل طرح است که اگر رضاخان تنها به فکر آبادانی ایران بود و به قدرت و سلطنت و حکومت نمیاندیشید، چرا به رییسالوزرایی و استمرار همان روند 4 ساله بسنده نکرد که در آن مقطع حامیانی در اندازه و آوازۀ ملکالشعرای بهار هم داشت، و در پی تأسیس جمهوری و برانداختن قاجار برآمد و بعد از مخالفت روحانیون با جمهوری به فکر آن افتاد که خود شاه شود؟
مگر جز این است که احمد شاه بیچاره به معنی واقعی کلمه سلطنت میکرد نه حکومت و اصلا از ایران رفته بود و در پاریس خوش میگذراند تا به تصور خود پادشاه مشروطه باشد؟ مصدق نیز همین را به او گفت. همچنان رییسالوزرا باشید و به خدمات خود ادامه دهید. در حالی که اگر شاه شوید چنانچه در کارهای دولت دخالت نکنید، برنامه های عمرانی تعطیل میشود و اگر هم دخالت کنید مشروطه تعطیل خواهد شد. نه پدر پند مصدق را شنید و نه پسر و هر دو تاوانی بسیار سنگین به خاطر آن نشنیدن پرداختند.
در پاسخ گاه گفته میشود هر آینه امکان داشت احمد شاه او را عزل کند و پروژههای سردار سپه ناتمام بماند. توضیح و دفاع خود رضاشاه اما این است: من تاج را از سر احمد شاه برنداشتم و بر سر خودم نگذاشتم. تاج پادشاهی بر زمین افتاده بود. من از روی زمین برداشتمش نه از سر کسی.
5. تیم اصلی کارگزاران ارشد و مشاوران و برنامه ریزان ۱۰ سال اول سلطنت رضاشاه را ۷ چهره شکل میدادند. رضاشاه اما در دهۀ دوم، هر هفت نفر را به شکلی کنار زد و به جای خبرگانی در اندازه و آوازه آن ۷ نفر چشم و گوش به افرادی سپرد که هرگز هم سنگ آنان نبودند.
اگر کارنامه 10 سال اول سردار سپه/ رضاشاه قابل دفاع است چرا با معماران همان دوره آن رفتار را کرد و اگر کارنامۀ اینان قابل دفاع نیست و از حذف آنان میتوان دفاع کرد این پرسش به میان میآید که معماران اصلی که بودند؟
آنچه به عنوان خدمات رضاشاه توصیف میشود در واقع حاصل فکر و عمل این 7 نفر است: مستوفیالممالک، نصرتالدولۀ فیروز، عبدالحسین تیمورتاش، مخبرالسلطنه، محمد علی فروغی، علیاکبر داور و سید حسن تقیزاده.
بر این اساس میتوان گفت رضاشاه چوب جفا به این ۷ کارگزار ارشد را خورد و اگر در سالهای آخر تنها یکی از این ۷ تن در کنار او بود چه بسا از آن پایان تراژیک میجست. در روزهای آخر البته فقط فروغی بود اما نه در ساختار حکومت که در کنج خانه و تازه اگر او هم نبود مجال انتقال سلطنت را نمییافت.
علی اکبر داور
6. اگر نقش اول کودتا سید ضیا بوده چرا او را پس از 100 روز کنار زدند و اگر ستایشکنندگان رضاشاه به کارنامۀ او کار دارند و نه نحوۀ روی کار آمدن او چرا کاری به سید ضیا ندارند؟
ساده سازی ماجرا این است: ایران، آشفته بود و رضا شاه ظهور کرد و با انگلیسها درافتاد و چون جانب آلمانها را گرفت همان انگلیسی ها او را کنار گذاشتند و به تبعید فرستادند.
به عبارت دیگر اگر به قدرت و تخت رسید حاصل لیاقت خودش بود ولی اگر کنار زده شد دسیسۀ خارجی بود. با این وصف چرا همان دسیسهچینان، سلطنت را در خانوادۀ پهلوی ادامه دادند؟ در یان فقره پاسخ میدهند تا حکومت به دست کمونیستها نیفتد. ریشه این آشفتگی استدلالی، انکار سید ضیاست. حال آن که اگر او را از معادله کنار نگذاریم حل آن ممکن است.
7. موج تبلیغات کنونی برای رضا شاه در عصر محمد رضا هم نبوده و اساساً شاه تا مدتها کاری به پدرش نداشت و در آغاز دهۀ 50 و به خاطر جشنهای 2500 ساله بود که اسکناس تصویر پدر و پسر منتشر شد و گرنه خود محمد رضا شاه علاقه ای به تجدید خاطرات پدر نداشت. تنها در سالنامۀ دنیا رجال قدیمی از عهد رضاشاه خاطره مینوشتند.
به عبارت دیگر آن قدر که در سالهای اخیر از رضاشاه میشنویم در دورۀ محمد رضاشاه که پسرش بود نمیشنیدیم! یک دلیل این بود که برای شاه مناسبتهای تاریخی آزارنده بود. این که در روز آغاز سلطنت او پدر و اعضای خانواده در حال ترک ایران بودند و در غیاب آنان پادشاه ایران شد و بعدتر پدرش در آفریقای جنوبی و جزیرۀ موریس روزگار میگذراند و همان جا هم از دنیا رفت و تا چند سال پس از مرگ، جنازۀ او را نمیتوانست برگرداند موضوعاتی نبود که بخواهد مدام یادآوری کند. یادآوریها را دوست نداشت چندان که کلاردشت زیبا را هم به دلیل مرداد 32 یا یک بار بر هویدا خرده گرفت چرا در مجلۀ تلاش از دکتر مصدق نام بردهاند ولو نه در مقام ستایش.
8. پهلوی ستایان از جمهوری اسلامی انتقاد میکنند که در این 45 سال و در تریبونها و صدا وسیما و کتب درسی تا توانسته سیمای رضاشاه را سیاه جلوه داده است. اما آیا این همان کاری نیست که پدر و پسر طی 37 سال با قاجار کردند؟
اگر خودشان به خاطر مدرنیسم شایستۀ ستایش بودند ناصرالدین شاه مدرن نبود؟ اگر گناه ناصرالدین شاه قتل امیر کبیر بود – که بود- چرا پدر و پسر در حق دکتر مصدق که امیرکبیر دوبارهای بود چنان کردند؟ حال آن که مصدق تا لحظۀ آخر به سلطنت مشروطه وفادار ماند.
9. در رد اتهام انگلیسی بودن رضاشاه گفته میشود اگر انگلیسی بود چرا او را برداشتند و به تبعید فرستادند و تحقیر کردند و حتی چمدانهای او را در بندرعباس تفتیش کردند تا جواهرات سلطنتی را نبرده و ندزدیده باشد.
جدای این که انگ انگلیسی را درست بدانیم یا نه فراموش نکنیم اولا: این همه آدم که از هم طلاق میگیرند نیز روزی ازدواج کرده و سالها در یک بستر خفته و خاطرات مشترک داشتهاند و دارند. روزگاری شاید مورد وثوق بوده و بعد از چشم آنها افتاده است. درست مثل رفتاری که خود رضا شاه با تیمورتاش و داور و دیگران داشت. به عرش میبُرد و بعد که خشم میگرفت، بر فرش میکوفت.
ثانیا: چرا انگلیس در جنگ دوم جهانی به اشغال ایران روی آورد؟ برای یاری اتحاد شوروی که در مقابل آلمان تاب آورده و میتوانست هیتلر را شکست دهد و روسها خواستند رضا شاه برود و انگلیسیها اجرا کردند نه این که انگلیسیها در رقابت با آلمان ها او را بردارند. کما این که سر ریدر بولارد وزیر مختار بریتانیا هم گفته «متفقین هرگز به روشنی خواستار کناره گیری رضا شاه نشدند.»
رضا شاه در تبعیدگاه موریس
رضاشاه عمیقا ضد کمونیست بود و شوروی را خوش نمیداشت اگر چه از مسلک اشتراکی چندان هم سر در نمیآورد. پس بهتر آن است که گفته شود دولت انگلستان به خواست اتحاد شوروی رأی به حذف رضاشاه داد و روس ها هم لابد فکر میکردند سر فرصت با شاه جوان وارد گفتوگو میشوند. یا چون او را خام و بیتجربه یافتند از سلطنت او استقبال کردند تا حامیان اتحاد شوروی در ایران در فرصت مقتضی او را از سر راه بردارند. اگر ترور شاه در نیمه بهمن 1327 را کار حزب توده بدانیم این نظریه تقویت میشود.
10. در تبلیغات رسمی و در سریالهای تلویزیونی بارها گفته شده که دولت انگلستان مجری کودتای سوم اسفند بوده است. دکتر همایون کاتوزیان اما اول بار ثابت کرد هر چند سفارتخانه در جریان بوده ولی وزارت خارجه در جریان نبوده است. آقای زیباکلام هم در مناظرهها و کتاب خود روی این موضوع که وزارت خارجه انگلیس ابتدا در جریان نبوده بسیار تأکید دارد تا اتهام وابستگی را بزداید.
البته در بریتانیا و در اموری از این دست تنها وزارت خارجه تصمیم نمیگیرد تا اگر بگوییم بیاطلاع بود یا بعدا مطلع شد، هر گونه احتمال ارتباط را نفی کنیم. در حالی که سفارتخانهها هم اختیار گسترده داشتند و اصطلاح «وزیر مختار» گویاست. جدای این وزارت مستعمرات که در هند دفتر داشته و نخست وزیری و سازمان اطلاعات و امنیت هم طرح میدادند.
در این فقره میتوان این روایت را پذیرفت که سید ضیا با سفارت تماس گرفته و موافقت آنان را جلب کرده بود و وزیر مختار هم مسؤولیت را بر عهده گرفت. اما این که در لندن طرحی را نوشتند و دادند به دست آیرونساید و او هم مثل فیلمها برای هر یک از افراد اعم از سید ضیا و رضاخان نقشی را تعریف کرد به درد سریالهای تلویزیونی ایران میخورد. نقش ایرونساید قابل انکار نیست اما نه این که مو به مو مجری سناریویی نوشته شده در لندن باشد.
آیرونساید
شنیدم دربارۀ سریال معمای شاه خواسته شده بود روی سه موضوع بسیار تأکید کنند. اول: فساد شاه، ثانیا نفوذ بهاییان و سومی وابستگی به انگلیس. اثبات این وابستگی به انگلیس آن قدر مهم بوده که کارگردانی مثل ابوالقاسم طالبی در سریال «به کجا چنین شتابان» که ربطی به سیاست ندارد به دنبال این بود ثابت کند که در اختلاسها - پیش فروش دروغین خانه- نیز دست انگلیس در کار است تا بعدا به عنوان سرمایهگذار بازگردند.
11. حامیان و مدافعان رضاشاه هم به او در مردمسالاری و دموکراسی و حقوق ملت و آزادیهای مدنی و سیاسی و اجتماعی نمرۀ مثبت نمیدهند و تنها از منظر یکپارچگی ایران و جلوگیری از فروپاشی ستایش میکنند.
مهم ترین توجیه این است که در آن زمان مگر چند دموکراسی در منطقه داشتیم یا مگر چه اندازه از جمعیت ایران سواد داشتند و با آن نظام ارباب- رعیتی چگونه می شد دموکراسی آورد در حالی که از 9 مهر 1288 (که مشروطه خواهان دوباره قدرت را در دست گرفتند) تا 4 اسفند 1299 که سید ضیا دولت تشکیل داد یعنی تنها طی 11 سال 19 رییسالوزرا یا نخستوزیر مأمور تشکیل دولت و بازگرداندن آرامش شدند ولی ناکام ماندند.
12. هر چند با انقلاب 1357 سلطنت به طور اعم و پادشاهی سلسلۀ پهلوی به شکل خاص برافتاد و تا سالها هیچ کس دربارۀ رضاشاه سخنی در ستایش نمیگفت اما اینگونه نیست که میراث رضاشاه به کل از میان رفته و جمهوری اسلامی با هر کاری که او کرده مخالف باشد. کما اینکه تأکید بر زبان رسمی، تمرکزگرایی، اقتصاد دولتی، خدمت سربازی اجباری، بدبینی به برخی خواستهای قومیتی، آموزش و پرورش و آموزش عالی یکدست و نگاه پادگانی به مدرسه و مواردی از این دست به ذات سیاستورزی در ایران بدل شده و از این حیث حامیان رضاشاه هر از گاهی به یاد او میافتند.
13. الگو برداری رضاشاه از آتاتورک ناقص بود. زیرا ترکیه صاحب حزب و پارلمان و جامعۀ مدنی شد و به لحاظ شخصی هم آتاتورک مالاندوزی نمیکرد. رضا شاه اما سراغ خرید یا تصرف املاک رفت و حزب و پارلمان و روزنامه را لگدکوب کرد. از سوس دیگر چون رضاشاه به دنبال جمهوری بودر نتوانست یک سلطان واقعی باشد. شاهی که خود را سایه خدا میداند شاهان پیشین را تخریب نمیکند. اگر به اندرز مصدق گوش فراداده بود و تاج بر سر نمیگذاشت یا خود را حاکم نظامی موقت معرفی میکرد داستان تغییر میکرد. رضاشاه برای جمهوری آمده بود ولی بر تخت سلطنت نشست. حال آن که در تاریخ ایران سلطنت هر گاه از روحانیت دور شده آسیب دیده و سلطنت منهای تأیید روحانیت دوام نمیآورد. اگر به روحانیت نیاز نداشت میتوانست اعلام جمهوری کند و به خاطر شکست این ایده در آغاز کار دیگر پیگیر آن نشد.
رضا شاه و آتاترک
14. گفتمان مذهبی چه در ترکیه و چه در ایران قوی بود و هست. اگر کسانی گمان میکنند وقوع انقلاب موجب بازگشت ایران به گفتمان مذهبی شد به ترکیه امروز نگاه کنند که بدون انقلاب، قدرت در اختیار یکی از نیروهای تربیت شده در مکتب اخوانالمسلمین است. وقتی در ترکیۀ لاییک، این اتفاقات افتاده لاییسیته رضاشاه حتی اگر انقلاب 57 درنمیگرفت نیز به همین فرجام میرسید.
15. نوع مواجهۀ ایرانیان با نیروهای اشغالگر در دو جنگ اول و دوم را هم در ارزیابی کارنامۀ رضاشاه نباید فراموش کرد. در جنگ اول دولت مرکزی اقتداری نداشت و از ارتش سراسری هم خبری نبود و عشایر و دیگران با چنگ و دندان و با سلاحهایی که در اختیار داشتند در مقابل اشغالگران ایستادند. در جنگ دوم ارتش 100 هزار نفری و قدرت دولت مرکزی داشتیم اما انگیزههای محلی از میان رفته بود و به طرفهالعینی هر جا را خواستند گرفتند و به شاه مملکت گفتند برو که اگر به تهران برسیم پوستت را میکنیم و زودتر به سمت جنوب راه افتاد از بیم آن که روسها که به قزوین رسیده بودند، وارد تهران شوند و سراغ او بیایند.
16. خطای رضا شاه گرایش به آلمانها نبود. این تصور بود که مدرنیسم بیمدرنیته شدنی است. مدرنیسم تجدد ظاهری است. ساختمان های جدید و محصولات فناوری و مدرنیته روح تمدن است: دموکراسی.
در جمع اولین گروه محصلان اعزامی به اروپا که مهدی بازرگان نیز در شمار آنان بود توصیه کرد تکنیک فرنگ را یاد بگیرند و به امور دیگر کار نداشته باشند. اما مگر می شد؟ هم تکنیک را یاد گرفتند و هم به امور دیگر از جمله شیوۀ تمشیت امور کار داشتند.
17. این پرسش مهم است که اگر رضاشاه چنان است که تلویزیون من وتو تصویر میکرد چرا وقتی داشت میرفت همه شاد بودند و احساس میکردند سایۀ دیکتاتور کم شده و چرا محمد رضای جوان در 12 سال اول میکوشید سیمای پادشاهی دموکرات را ترسیم کند و هیچ یک از کارهای پدر را در آن دوازده سال اول تکرار نکرد؟
18. اشاره شد که رضاشاه علاقهای به عنوان شاه نداشت و همین یک موقعیت پارادوکسیکال ایجاد کرده بود. همیشه لباس نظامی بر تن میکرد. بیشتر اوقات میایستاد. حرمسرا نداشت. (چند همسری را به معنی حرمسرا ندانیم). شاهان اهل سفر و ضیافت و میگساری و زنبارگی و بزم و خنیاگریاند و او هیچ یک نبود و تنها کمی تا قسمتی اهل دود بود آن هم در حدی که گرفتار نشود. تنها سفر خارجی او در دوران پس از ریی الوزرایی هم به ترکیه بود. از این رو عنوان «دیکتاتور» او را بیشتر می سزد که در آن زمان منفی هم نبود.
19. وضعیت رضاشاه در سالهای تبعید به واقع رقتبار است و هرقدر هم بخواهیم سیمای یک قهرمان را از او ترسیم کنیم بخش آخر کار را خراب میکند. شگفتا که فرزند او نیز به چنین سرنوشتی مبتلا شد. اگر انگلستان آن بلا را سر رضاشاه آورد چرا محمد رضاشاه فاصله نگرفت؟ چرا پشت مصدق نایستاد تا با هم انتقام بگیرند؟
20. نه نیاز است دستاوردها را انکار کنیمچون کافی است ایران 1300 را با ایران 1320 مقایسه کنیم و نه نیاز است نگاه نوستالژیک داشته باشیم. یادمان باشد که در ایران و در این 117 سال دو انقلاب بزرگ به قصد مدرن شدن سیاست ورزی و رهایی از مناسبات کهنه درگرفته است. اولی مشروطه در 1285 خورشیدی و دومی انقلاب 1357. عملکردها را باید با اهداف این دو انقلاب سنجید.
رضاشاه پهلوی به میزانی منفی است که از مشروطه دور شد و به میزانی مثبت که ایران را به جهان مدرن نزدیک کرد. همان گونه که نفی رضاشاه با اصرار بر انجام برخی روشهای او سازگار نیست ستایش او نیز با مدعای مردمسالاری نمیخواند. مهم ترین چالش پهلوی گرایان کنونی همین است که چگونه می توانند هم او را ستایش کنند و هم لیبرال باشند چون هر چه بود لیبرال نبود.
------------------------------
* کماندانی: فرمانداری نظامی
طبیعتا اشتباهات زیادی هم داشت که مهمترین آن ، دیکتاتوری بود (دیکتاتور خوب وجود ندارد و هیچ دیکتاتوری عاقبت بخیر نمی شود حتی اگر استالین و هیتلر و ناپلئون باشد )
این بدشانسی را هم آورد که گرفتار جنگ جهانی شد و این نکته بسیار مهمی است ، زیرا هر دولت دیگری هم بود ولو نادر و شاه عباس هم بودند در مقابل روس و انگلیس کاری از پیش نمی بردند و تسلیم شدن در آن مقطع بهترین کار بود زیرا اگر جنگ می کردیم در هر صورت شکست می خوردیم اما با تلفات بسیار زیاد و زیرساخت های ارتش تازه تاسیس ایران هم از بین می رفت .
اما مهمترین نکته را فراموش نکنید ، هرکه بود خوب یا بد فقط 16 سال سلطنت کرد و باید او را به اندازه همین شانزده سال قضاوت کرد در حالی که بیش از هشتاد سال از دوران او گذشته و نباید اتفاقات بعدی را به پای وی نوشت .