۲۴ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۰:۳۷
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۱۴۸۷۶
تاریخ انتشار: ۱۱:۱۳ - ۱۵-۰۸-۱۴۰۲
کد ۹۱۴۸۷۶
انتشار: ۱۱:۱۳ - ۱۵-۰۸-۱۴۰۲
کتابخانۀ عصر ایران/ فیه‌مافیه‌خوانی - 22 و پایانی

جهان، سخن خداوند است

جهان، سخن خداوند است
 برخی گفته‌اند تمام اين جهان، از آغاز تا پايان هستی و تاريخ و طبيعت، چيزی نيست جز سخنرانی بلند خالق. يا شعر بلندی كه خدای‌تعالی سروده است. هر تموجی در دريا يا هر تلاطمی در هوا، در واقع كلمه‌ای از كلمات منظومۀ شاعرانۀ خداوند است.

  شیرو ستمدیده - نوبت پيشين بازخوانی و واكاوی مقالۀ نهم فيه ما فيه را به پايان برديم و اين بار نوبت مقاله دهم است. بازخوانی این ده مقاله برای آشنایی بیشتر با این کتاب بود و اگر به واسطۀ این یادداشت‌ها، چند نفر هم رغبت پیدا کرده باشند به مطالعۀ کتاب خواندنی و نسبتا سهل فیه ما فیه، غرض از نوشتن این 22 یادداشت مرتبط با شرح این کتاب، حاصل شده است.

   البته در بازخوانی متون عرفانی، نباید یکسره تابع و تسلیم متن باشیم. آموزه‌های عرفا، مثل آموزه‌های هر قشر و صنف دیگری که با ایده و اندیشه و تفکر سر و کار دارد، مخلوطی از گزاره‌های درست و نادرست‌اند. بنابراین در برابر هیچ متنی، چه عرفانی چه فلسفی چه ادبی چه علمی، نباید مرعوب باشیم و مقلدانه، نگاه انتقادی‌مان را فروبندیم و تمام آموزه‌های آن متن را به دیدۀ قبول نهیم.

   همچنین نباید فراموش کنیم که رویکرد انتقادی به هر متنی، مستلزم آشنایی نسبی با مفاهیم و مفروضات آن متن و البته جرأت تفکر است. در غیاب شجاعت اندیشیدن به معنای واقعی کلمه، ما ناچاریم یکسره مشغول تمجید گفته‌های مفاخر فرهنگی خودمان شویم، بدون اینکه حتی به درستی محتوا و مدلولات سخن آن‌ها را دریافته باشیم.

   اما رویکرد انتقادی به معنای پشت پا زدن به گذشتۀ فرهنگی خودمان و نادیده گرفتن آن نیست. در عرفان و سنت ایرانی-اسلامی قطعا نکات نیکوی قابل توجهی وجود دارد. مهم این است که در موضع رد کامل یا قبول کامل هیچ کتاب و متنی نباشیم. عقلانیت یعنی خواندن و اندیشیدن و پذیرفتن یا نپذیرفتن.

   بعید است کتابی پیدا شود که همۀ آموزه‌هایش درست یا نادرست باشد. وظیفۀ ما مواجهۀ عقلانی با کتب و متون گذشتگان است. درست‌ها را می‌پذیریم و نادرست‌ها را رد می‌کنیم. حتی اگر در این مسیر گاهی عقل ما خطا کند، ما به وظیفۀ انسانی‌مان که "استفاده از عقل" باشد، عمل کرده‌ایم. نکتۀ مهم این است که احتمال خطای امروزیان لزوما بیشتر از احتمال خطای دیروزیان نیست. چه بسا با رشد دانش بشری، چنین احتمالی کمتر هم باشد. اما بعد:

   مولانا در آغاز مقالۀ دهم می‌گويد:

   «اين سخن برای آن كس است كه او به سخن محتاج است كه ادراك كند، اما آنكه بی‌سخن ادراك می‌كند با وی چه حاجت سخن است؟ آخر آسمان‌ها و زمين‌ها همه سخن است پيش آن كس كه ادراك می‌كند، و زاييده از سخن است كه كن فيكون. پس پيش آنكه آواز پست را مي‌شنود مشغله و بانگ چه حاجت باشد؟»

   حرف مولوی اين است كه برای برخی افراد نعمت و موهبت ادراك از طريق سخن حاصل می‌شود ولی برخی ديگر، بی‌نياز از شنيدن سخنان اين و آن به مقام ادراك می‌رسند.

   ادراك فصل مشترك انسان و حيوان و البته مبنای رنج بردن است. سنگ، حداقل از منظر ما انسان‌ها، رنج نمی‌برد چون فاقد ادراك است؛ ولی انسان و ميمون رنج می‌برند چون قدرت ادراك دارند.

   ادراك فقط محصول تعقل نيست؛ حواس پنجگانه هم مبنای ديگري برای ادراك‌اند. اسب و افلاطون دانش يكسانی ندارند ولی اسب قبل از افلاطون زلزله را حس می‌كرد! چراكه اسب را، به علت حواس پنجگانه‌اش (و شايد هم به عللی ديگر)، قدرك ادراكی است كه جناب افلاطون از آن بی‌بهره بود.

    داستان مشهور ابن سينا و ابوريحان و آسيابان را همه می‌دانيم. آسيابان از رفتار سگش دريافت كه قرار است شب باران ببارد و به آن دو فخر تمدن اسلامی هشدار داد  آن شب را در آسيا سر كنند. جنابان به حرف آسيابان گوش نكردند و باران تند شبانه، دمار از روزگارشان برآورد!

  غرض اينكه، آن سگ بی‌سخن دريافت آن شب قرار است باران ببارد ولی ابن سينا و ابوريحان با سخن هم درنيافتند شبی بارانی و توفانی در راه است.

   ايرانيان باستان معتقد بودند سگ و خروس سروشِ غيبی را درك می‌كنند. ادراك سگ و خروس بی‌كلام صورت می‌بندد و در واقع چيزی شبيه وحی است كه زنبور عسل را درمی‌رسد.

  در روايات شيعی هم آمده است سحرگاهی كه علي(ع) به سمت شهادت پيش می‌رفت، مرغان و مرغابيان خانه‌اش فهميده بودند مصيبتی در راه است و سعی می‌كردند كه سد راه حضرت شوند.‌ ام‌كلثوم، دختر اميرالمومنين، وقتی چنان وضعی را ديد، مرغان را كيش كرد كه كنار بروند ولی علی(ع) او را از اين كار منع كرد و با زبان اشارت به دخترش گفت چه واقعه‌ای در راه است.

  با اين حال آنچه را كه آن ماكيانِ بی‌زبان بی ‌سخن دريافته بودند،‌ ام‌كلثوم با سخن هم درنيافت. البته‌ ام‌كلثوم را قصوری نبود چراكه زبان حضرت زبان اشارت بود و سخنش مجمل و در پرده.

   ولی به هر حال «سخن برای آن كس است كه... به سخن محتاج است كه ادراك كند، اما آنكه بی‌سخن ادراك می‌كند با وی چه حاجت سخن است؟»

  مولانا در ادامه می‌گويد: «آسمان‌ها و زمين‌ها همه سخن است پيش آن كس كه ادراك می‌كند.» اين جمله را دست كم به دو معنا می‌توان فهميد. اول اينكه، كل اين عالم سخن يا كلام خداوند است. يعنی آسمان و زمين و كوه و دريا و باد و انسان و حيوان و ابر و باران و... كلمات خدا هستند پيش آن كس كه ادراك می‌كند.

  به قول عرفا: همه هستی چو بنگری سخن است. يا: جز سخن نيست در جهان چيزی.

  برخی هم گفته‌اند تمام اين جهان، از آغاز تا پايان هستی و تاريخ و طبيعت، چيزی نيست جز سخنرانی بلند خالق. يا شعر بلندی كه خدای‌تعالی سروده است. هر سيارۀ سرگردانی در اين يا آن كهكشان، هر انسان تردامن و پاكدامنی بر روی كرۀ زمين، هر تموجی در دريا يا هر تلاطمی در هوا، در واقع كلمه‌ای از كلمات منظومۀ شاعرانۀ خداوند است و لاغير.

 اما معنای دوم اين جمله كه «آسمان‌ها و زمين‌ها همه سخن است پيش آن كس كه ادراك می‌كند»، همان آموزۀ مشهور پيامبر گرامی اسلام است كه در آيۀ 57 سورۀ حديد هم بيان شده است: سبح لله ما فی السموات والارض (آنچه در آسمان‌ها و زمين است خداوند را تسبيح می‌گويد).

   سعدی هم گفته است «آفرينش همه تسبيح خداوند دل است.» بنابراين آسمان‌ها و زمين همه سخن است، يعنی جهان هستی در سخن مدام و مداوم است؛ ولی چه كسي اين همه سخن را می‌شنود؟ آن كس كه ادراك می‌كند.

   در روايات آمده است كه روزی پيامبر اسلام مشتی سنگريزه را در كف دست گرفت و يارانش صدای تسبيح سنگريزه‌ها را شنيدند.

   عرفا معتقدند آن سنگريزه‌ها هميشه تسبيح خدا را می‌گفتند و پيامبر اسلام نيز احتمالا هميشه تسبيح آن‌ها را می‌شنيد ولی ياران پيامبر در آن لحظه به مدد حضور و همت او توانستند صدای تسبيح سنگريزه‌ها را بشنوند. فيض روح‌القدس ار باز مدد فرمايد، ديگران هم صدای تسبيح سنگ و كوه را خواهند شنيد.

  مولوی در پايان فراز اول از مقالۀ دهم فيه ما فيه، می‌گويد: «پيش آنكه آواز پست را می‌شنود مشغله و بانگ چه حاجت باشد؟» مراد از آواز پست در اين‌جا، نه آواز بی‌ارزش بلكه آوازی با صدای خفيف است؛ صدايی كه در حالت عادی به گوش انسان نمی‌رسد. مشغله هم يعنی سر و صدا، بانگ هم كه آواز بلند است و در تقابل با آواز پست می‌نشيند.

 اگر بگوييم آسمان‌‌ها و زمين‌ها‌ همه سخن خداست، اگرچه اين سخن مصداق آواز پست‌ است كه به گوش نامحرم يا ناشنوا نمی‌رسد، ولی اينقدر هست كه بانگ جرسی می‌آيد. يعنی اكثر مردم چيزكی از صدای خدای عالم به گوش‌شان می‌رسد و به همين دليل شايد به خداباوري بيش از خداناباوری گرايش دارند.

  اما اگر بگوييم آسمان‌ها و زمين همه در تسبيح خداوندند، هر شيء و پديدۀ تسبيح‌گويی می‌تواند بگويد من گنگ خوابديده و عالم تمام كر. يعنی اكثر مردم قادر به شنيدن تسبيح آسمان‌ و زمين نيستند؛ چراكه تسبيح آن‌ها براي اين‌ها گنگ يا ناشنيدنی است.

  مقالۀ دهم فیه ما فیه با این جملات تمام می‌شود که احوال و تلاطمات گوناگون، مثل صداهای گوناگونی که در عالم است، همگی برای ایجاد "طلبِ حق" در آدمیزاد (و احتمالا سایر موجودات) است. مولانا این تلاطمات را جنبیدن‌هایی می‌داند که همگی از یک باد پدید آمده‌اند. اینکه «جنبیدنِ همه از یک باد است»، آشکارا طنینی توحیدی دارد و بر وجود "خدای یگانه" تاکید دارد.

  با هم فراز پایانی این مقاله را بخوانیم؛ به عنوان حُسن ختام این رشته‌نوشته‌های مرتبط با کتاب فیه ما فیه:

  «طریق مشایخ اگرچه به صورت گوناگون است، و به مجال و مقال و افعال و احوال مباینت است، اما از روی مقصود یک چیز است و آن طلب حق است. چنان‌که بادی در سرای بوزد گوشۀ قالی برگیرد اضطرابی و جنبشی در گلیم‌ها پدید آرد، خس و خاشاک را بر هوا بَرَد، آب حوض را زِره زِره گرداند، درختان و شاخ‌ها و برگ‌ها را در رقص آرد، آن همه احوال متفاوت و گوناگون می‌نماید، اما ز روی مقصود؛ و اصل و حقیقت یک چیز است، زیرا جنبیدنِ همه از یک باد است.»

برچسب ها: فیه ما فیه ، مولانا
ارسال به دوستان