عصر ایران - سوسیالیسم (Socialism) به عنوان یک ایدئولوژی در واکنش به پیدایش سرمایهداری صنعتی به وجود آمد اگرچه ریشههای آن به دههها و حتی سدهها قبل بازمیگشت. برخی معتقدند کتاب "آرمانشهر" تامس مور، فیلسوف و سیاستمدار انگلیسی (1535-1478) یا حتی "جمهور" افلاطون حاوی ایدههای سوسیالیستی بوده است.
هدف اصلی سوسیالیسم از بین بردن نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی یا کاهش اساسی این نابرابریهاست؛ اما اینکه این هدف چطور باید محقق شود، موضوعی بود که از اواخر قرن نوزدهم اختلافی اساسی بین سوسیالیستها پدید آورد.
مارکس و پیروانش در پی لغو اقتصاد سرمایهداریِ و ایجاد مالکیت اشتراکی بودند. آنها نظام سرمایهداری را اصلاحناپذیر میدانستند از ضرورت مبارزۀ طبقاتی و انقلاب خشونتبار برای لغو سرمایهداری دفاع میکردند.
حرف اصلی کتاب "مانیفست کمونیست"، اثر مارکس و انگلس، چیزی جز این نیست که سرمایهداری ثروتمندان را ثروتمندتر و فقرا را فقیرتر میکند و بنابراین پرولتاریا (کارگران و رنجبران) باید با توسل به خشونت، علیه سرمایهداری انقلاب کنند. اما چرا انقلاب خشونتبار؟ چون به نظر مارکس و پیروانش، سرمایهداران حاضر نیستند به شکلی مسالمتآمیز از منافع خودشان دست بکشند.
اما سوسیالیستهای اصلاحطلب، گذار تدریجی و مسالمتآمیز به سوی سوسیالیسم را با استفاده از انتخابات و پارلمان در نظامهای سرمایهداری دموکراتیک ممکن میدانستند و مدافع پیمودن "راه پارلمانی" بودند. ادوارد برنشتاین به عنوان یک مارکسیست تجدید نظرطلب، یکی از پایهگذاران سوسیالیسم اصلاحطلب بود.
بنابراین جنبش سوسیالیستی در آغاز قرن بیستم به دو بلوک عمده تقسیم شد: سوسیالیستهای انقلابی، که خود را کمونیست نامیدند؛ سوسیالیستهای اصلاحطلب، که خود را سوسیالدموکرات نامیدند.
سوسیالدموکراتها مدافع سیاستورزی مسالمتجویانهای بودند که بنیادش قانون اساسی کشورشان بود. در این نحو از سیاستورزی، شرکت در انتخابات و کوشش برای تغییر و اصلاح قوانین از طریق پارلمان، نقشی اساسی داشت.
برخی گفتهاند عدم تاکید کارل مارکس بر شرکت در انتخابات، ناشی از این بود که در نیمۀ دوم قرن بیستم هنوز حق رای کارگران در اکثر کشورهای صنعتی به رسمیت شناخته نشده بود. اما حتی وقتی که کارگران حق رای پیدا کردند، بسیاری از سوسیالیستها معتقد بودند تغییرات اقتصادی و اجتماعی مد نظر آنها، با انتخابات در نظام سرمایهداری محقق نخواهد شد. لنین مهمترین مدافع این نظر بود.
اما از آنجایی که کارگران جوامع صنعتی اروپای غربی در اوایل قرن بیستم در مجموع این ایده را نپذیرفتند که باید از اصلاحات تدریجی چشم بپوشند تا روز سرنگونی نظامهای سرمایهداری فرا برسد، اکثر سوسیالیستهای جهان غرب از نفی انتخابات دست کشیدند. در واقع اکثر کارگران غربی نخواستند فرصت استقرار نمایندگان خودشان در پارلمان کشورشان را از دست بدهند. همین گرایش اجتماعی منجر به تقویت سوسیالدموکراسی در اروپای غربی شد.
در نتیجه اختلاف سوسیالدموکراتها و سوسیالیستهای انقلابی شدت گرفت و به بازتعریف ماهیت و اهداف سوسیالیسم رسید. سوسیالدموکراتها علاوه بر نفی مبارزۀ طبقاتی و انقلاب خشونتبار، به اصول بنیادگرایانهای مثل "مالکیت اشتراکی" و "برنامهریزی" پشت کردند و سوسیالیسم را بر اساس رفاه، بازتوزیع و مدیریت اقتصادی از نو بنا کردند.
سوسیالیسم انقلابی در گذر زمان یا نابود شد (مثلا در شوروی یا چین) و یا به فلاکت اجتماعی رسید (مثلا در کرۀ شمالی و ونزوئلا و حتی کوبا).
سوسیالدموکراسی هم تدریجا عقبنشینیاش در برابر لیبرالیسم بیشتر شد به نحوی که امروزه بسیاری معتقدند مرز بین سوسیالدموکراسی و لیبرالدموکراسی در جهان غرب تا حد زیادی از بین رفته است. مثلا کشورهای اسکاندیناوی که تا اوایل دهۀ 1990 آشکارا سوسیالدموکراتیک بودند، امروزه دیگر چندان سوسیالدموکراتیک قلمداد نمیشوند و از نظر بسیاری، دولتهای رفاهیِ لیبرال محسوب میشوند.
سوسیالیسم انسان را موجودی "ذاتا اجتماعی" میداند و بر "برادری" تاکید میکند. چنین نگاهی موجب میشود که سوسیالیستها "همکاری" را بر "رقابت" ترجیح دهند. آنها همکاری را مبنای همبستگی و "صلح" و رقابت را مبنای دشمنی و "جنگ" میدانند.
برابری اجتماعی ارزش اصلی در سوسیالیسم است. برخلاف لیبرالها که از برابری حقوقی و فرصتهای برابر دفاع میکنند، سوسیالیستها بیشتر مدافع "وضعیتهای برابر" هستند و معتقدند در غیاب وضعیتهای برابر، معمولا برابری حقوقی و فرصتهای برابر موجب رفع بیعدالتی نمیشوند.
دفاع از "برابری" مبنای این ایدۀ سوسیالیستی است که سود مادی باید بر اساس "نیاز" باشد نه صرفا بر اساس "شایستگی" یا "کار". از این منظر هوش و استعداد بیشتر (که اموری خدادادی یا ذاتیاند) و نیز توان کار کردن بیشتر، نباید موجب نابرابری یا دست کم نابرابری چشمگیر بین شهروندان شود.
به عبارت دیگر کسی که هوش و قدرت کمتری دارد، باید تحت حمایت دولت و جامعه باشد و بتواند به اندازۀ نیازش برداشت کند. هوشمندان و قدرتمندان هم نباید زیادهخواه باشند. ترجمۀ کلاسیک این اصل در این جملۀ مشهور کارل مارکس دربارۀ "توزیع کمونیستی" آمده است: «از هر کس بنا به تواناییاش، به هر کس بنا به نیازش.»
اگرچه این اصل در جوامع سوسیالدموکراتیک هم تحقق تام و تمام نیافت، اما همیشه به عنوان یک "اصل راهنما" مد نظر سوسیالیستها بوده است. چه سوسیالیستهای انقلابی، چه سوسیالیستهای اصلاحطلب.
* معنی علمی و دقیق این چند واژه را هم بدانید:
در "واژهخانۀ عصر ایران" ، کلمات و اصطلاحات سیاسی را به زبانی ساده و علمی توضیح می دهیم.
اگر می خواهید معنای واژه ای را توضیح دهیم، زیر همین مطلب برایمان بنویسید.