عصرایران؛ احسان محمدی- در روزی که همه سرها به طرف رومانی چرخید و خبر مرگ یک قاضی تیتر تمام خبرگزاریها شد، از اصفهان خبر دادند البرز زارعی کوهنورد و فعال محیط زیست در بیمارستان جان باخت. دو مرگ در یک روز. اما این کجا و آن کجا؟
«خدایا آخر و عاقبت ما را به خیر کن» فقط یک دعای زیر لب نیست که بسیاری اوقات تکرار کردهایم. یک التماس به خالق هستی است. اینکه پروردگارا «عاقبت» ما را در این دنیا آبرومند قرار بده. تجربه میگوید برای قضاوت در مورد مرگهای چند بعُدی از جنس قاضی منصوری نباید شتاب کرد حتی اگر خود او در صدور حکم شتاب میکرد. اما چیزی که امروز در فضای جامعه تکرار میشود این است که تا این لحظه عاقبت خوبی نداشت. سرانجامی که هیچ کس آرزویش را ندارد.
برخلاف عاقبت «البرز» که حالا به یک نام و نماد تبدیل شده است، گرچه تناش خاکستر شد و ذره ذره وجودش با خاک وطن گره خورد. 18 روز روی تخت بیمارستان رنج کشید، در اوج جوانی دست از زندگی شست اما مایه مباهات است. خانواده و دوستدارانش اشکآلود اما با غرور سرشان را بالا میگیرند. به احترام یک قهرمان. درست مثل احسان عزیزی، محمد پژوهی، رحمت حکیمی نیا، شریف باجور و امید حسینزاده و ...
لقبها برای آنها که جانشان را در طبیعت فدا کردند «زندگی» نمیشوند و اگر حق انتخاب داشتند «زنده بودن» را حتی در این روزهای دشوار انتخاب میکردند اما نامشان با افتخار تکرار میشود. و هیچ واژهای برای تحسین کسانی مثل البرز کافی نیست. این زمانی است که واژهها لال و تهی از معنا میشوند.
در عصری که نام اختلاسگران، دلقکها، تشنگان شهرت و قدرت و .. در فضای مجازی بیش از دیگران تکرار میشود، خوشا «البرز» بودن. خوشا عاشقان بینشانی که پسران و دختران وفادار این سرزمین رنجور هستند.
البرز زارعی مقدم تا زنده بود نه قلمی برای حکم راندن داشت و نه داغ و درفشی برای سرزنش دیگران، نه پولی از بیتالمال به جیب خودش ریخت و نه جایی گریخت. اتفاقاً وقتی آتش به جان زاگرس افتاد، نه رمید، نه گُسست. به میان معرکه رفت تا از بلوط ها، از سرزمین مادری و از وطناش دفاع کند. در روزگارِ «به تو چه؟» و «کلاه خودت را بچسب» چقدر به قهرمانهایی مثل او نیاز داریم که پشت شجاعتش پنهان شویم.
او یکی از کوهنوردان انجمن کوهنوردی زاگرس و از اعضای فعال تشکل زیستمحیطی سبزگامان کهگیلویه و بویراحمد بود. سهمش از این سرزمین 60 درصد سوختگی شد. هنگام تقلا برای خاموش کردن آتش در مناطق دیل و کوههای خامی واقع در ارتفاعات گچساران دچار سوختگی شدید شد. علیرغم انتقال به بیمارستانی در اصفهان و در حالیکه امیدها برای نجات جانش رو به فزونی بود، عفونت ها امانش را برید و برای همیشه پلکهای سوختهاش را بست. بدون لالایی. بدون قصه.
گفته شد به دلیل اختلاف دو دامدار ساکن در حاشیه کوه خائیز، آتش به جان مراتع و جنگلها این کوه افتاد. اگر این ماجرا حقیقت داشته باشد، آنها مرتکب قتل نشدهاند؟ جان بلوطها پیشکش، تن البرزها هم در زاگرس سوخت. خاکستر شد.
البرز رشته کوهی در شمال ایران است و زاگرس رشته کوهی در مرکز. هیچ اسطورهای اینطور دو رشته کوه را به هم گره نزده بود. انگار «البرز زارعی» آفریده شد که با بخشش تناش به شاعرانهترین و دردناکترین شکل ممکن به ما بگوید مراقب «البرز» و «زاگرس» باشید.
او حالا به خاک سپرده میشود و ما چند روزی در شبکههای اجتماعی ناله و شیون میکنیم. عاشقان طبیعت ایران امیدوارند این فاجعه تلخ، این فداکاری پر درد دستکم خیلیها را از خواب بیدار کند تا راه تکرار را ببندند. به فکر تجهیز امکانات برای جلوگیری از آتش سوزی مجدد یا مهار سریع آن شوند. این طور شاید از باقیمانده تن «البرز» بلوطی بروید. شاید آتش دوباره عاشقان طبیعت ایران را سوگوار نکند.
ما یک عمر بر بیهودگی اشک ریختیم. اشکی نمانده، اما بلوط ها برای تو سیاه پوشیدهاند «البرز».
ایشون هم واقعا شهید باید محسوب بشوند. شهید مدافع طبیعت.
واقعا حیف است که نام همچنین اسطوره های که از جانشان برای پاسداشت و نگهبانی از آب و خاک ایران سربلند جانشان را فدا میکنند، ناشناخته بماند. نامش و داستان جانفشانی اش باید در کتابها به فرزندانمان آموزش دهیم و بگوییم که اسطوره های ایران چه کسانی هستند.خدا بر همه شهدای ایران عزیز درود و رحمت بفرستد و ما را بیامرزد.
آنان به چرا مرگ خود آگاهند.....
ننگ بر اختلاسگران
روحت شاد دلاور قهرمان
وقتی شاعرانگی با عقلانیت در هم می آمیزد، می شود این گونه زیبانگاری درباره مرگ. فقط کاش البرزها این پاسداشت ها را در حیات خویش ببینند و بر صدر نشینند نه در ممات. راستی که فاصله هاست بین البرزها و طبری ها!
اینک دنیای بی نام و نشان ها، عجب جهان اخلاق مداری شده است و جهان نام و نشان داران، شگفتا که دنیای بی اخلاق ها شده است. کاش قطعه نام آوران بی نام و نشان هم داشتیم، نه برای آنها که برای خودمان.
مسلماً برخورد قضایی شدید می خواهد.
البرز رشته کوهی در شمال ایران است و زاگرس رشته کوهی در مرکز. هیچ اسطورهای اینطور دو رشته کوه را به هم گره نزده بود. انگار «البرز زارعی» آفریده شد که با بخشش تناش به شاعرانهترین و دردناکترین شکل ممکن به ما بگوید مراقب «البرز» و «زاگرس» باشید.
ایران بی گناه و رنجدیده، خدایا تو خود به دادمان برس.
به یادش گریه کردم.
فقط حرف، بس کنید!
شما حتی جرات تایید همین نظر را ندارید.
چه زیبا نوشته ای و وصف کرده ای ، کار از کار گذشته و این عزیز رفته ، ولی قلم و بیان شما عزیزان شاید وجدانهای خفته را بیدار کند و شاید دلهای البرزی خسته را جانی دوباره دهد.
کاش اختلاسگرا نابود بشن و خوبا بمونن
البرز شهید زاگرس ، ثمره درختان بلوط شهادتت مبارک
آقای محمدی ضمن تشکر از حضرتعالی به عرض برسانم مناطق زاگرس نشین مدتهاست طعمه آتش سوزی های هدفمند و مغرضانه می شوند این کار دو کشاورز نیست .
چند سالی است که عده ای نانجیب بانیات پلید آتش به جان جنگل ها و مراتع می اندازند کسی هم جلودارشان نیست. هر درخت بلوط نایژه ای برای این سرزمین تفتیده اگر به دادشان نرسیم ما مورد لعن و نفرین گذشتگان و ایندگان خواهیم بود و این وسط مسوولیت شما رسانه ای ها از همه سنگین تر
برای سفیر گلوله هایش و برای آتشش
و برای شعلهای به آسمان کشیده اش
دلم برای کلاهک پیچیده در سرش
و برای استواریش
و برای سخاوتش
که قوت لا یموت لر است.
و برای گرمی اتشش
دلم برای بلوط تنگ می شود
من زاده کوههای بلوط خیز بخت یاریم
برای همین
دلم برای بلوط تنگ می شود
بلوط، به یاد می سپارمت
و نهال تورا به جان و دل به خاک می سپارمش
که انتظار را جوانه امید می زنی
دلم برای بلوط تنگ می شود
ای استوره استواری و نجات
ای بلوط،
برای کودکان زرد کوه و دنا
برای شادی روز گاران ما
برای رفع این غبار لعنتی
برای شادی کودکانه ام بمان
دلم برای بلوط تنگ می شود.
مصیب شیرانی1392( شیدا