عصر ایران؛ مهرداد خدیر- نامآشناترین رییس جمهوری آمریکا برای ایرانیان در 100 سالگی و در آستانۀ سال نو میلادی درگذشت. هر چند جیمی کارتر 44 سال بعد از پایان ریاست جمهوری نیز در این جهان زیست اما احتمالاً در تمام این 44 سال به آن 444 روز میاندیشید که فکر و ذکر او چگونگی آزادی 52 گروگان آمریکایی در ایران بود که به قصد مجازات آمریکا به خاطر 25 سال دخالت در امور ایران در اختیار دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و بعدتر دولت ایران بودند و به موجب توافقی در الجزایر آزاد شدند درست هنگامی که رونالد ریگان سوگند ریاست جمهوری ادا میکرد.
هدف اصلی بازگرداندن شاه بود و طبعا با مرگ او در مرداد ۱۳۵۹ قضیهٔ گروگانگیری سالبه به انتفای موضوع شده بود (یعنی اصل قضیهای که به خاطر آن کاری انجام میدهیم دیگر موضوعیت نداشته باشد) اما ادامه یافت تا مجلس برای پایان بحران تدبیری بیندیشد.
دو نمایندهٔ مجلس شورای اسلامی با دو تفکر مخالف- دکتر ابراهیم یزدی و شیخ صادق خلخالی- پیشنهاد کردند حالا که شاه مرده و تقاضای استرداد او دیگر وجهی ندارد تا کارتر هست گروگانها آزاد شوند و با این کار بر انتخاب دوباره او اثر گذاشتهایم و هشدار دادند ریگان خطرناک است. (شبیه نسبت بایدن و ترامپ در روزگار ما) دیگران اما اغلب به عکس مایل بودند کارتر به خاطر حملهٔ طبس گوشمالی شود چرا که مخفیانه با بالگرد وارد خاک ایران شده بودند تا عملیات نجات گروگانها را اجرا کنند و میدانیم توفان شن صحنه را تغییر داد.
البته کارتر بود که تصمیم به قطع رابطه با ایران گرفت و امام خمینی گفت: « اگر آقای کارتر یک تصمیم درست در زندگی خود گرفته باشد آن تصمیم همین اقدام است.»
بخش غالب دوران 4 ساله ریاست جمهوری کارتر با دغدغۀ ایران گذشت و از منظری دیگر منصفانه باید گفت در نیم قرن اخیر به نسبت دیگر رییسان جمهوری آمریکا مواضع همدلانهتری در قبال فلسطینیها داشت هر چند در قضیه غزه عملیات هفتم اکتبر را سرزنش کرد و حماس را مسوول فجایع بعدی دانست که با تصویر قبلی از او سازگار نیست.
آن نام آشنایی اما به سبب آن است که نام جیمی کارتر با ایران گره خورده است. چه قبل و چه بعد از پیروزی انقلاب 1357. چه دیروز چه امروز.
پیش از انقلاب 57 با نگرانی از این که موضوع حقوق بشر ایران را به دام کمونیستها بیندازد و بعد این که چگونه میتوان شاه را از مخمصه نجات داد و سرانجام وقتی دریافتند خسته و بیمار و ناتوان و کار او تمام است از او خواستند ایران را ترک کند.
شاه رفت و بعد از یک دوره آوارگی سر از آمریکا هم درآورد.در حالی که به نوشته گابریل گارسیا مارکز در کتاب یادداشتهای ۵ ساله آورده انتقال شاه به آمریکا خواست راکفلر بوده کارتر موافق نبود و بیم داشت شر شود و وقتی قانع شد که گفتند قول دادند خبر لو نرود اما با این که شاه در یک بیمارستان روانی و با نامی دیگر بستری شد خبر لو رفت و ولوله به پا کرد و طبعا دردسر کارتر بیشتر شد تا این که سفارت آمریکا در تهران با هدف استرداد شاه به اشغال درآمد.
[یادداشت "بیماری سیاسی محمدرضا پهلوی" را مارکز این گونه شروع میکند: پییر سالینجر - خبرنگار بسیار فهمیدۀ آمریکایی- که زمانی سخنگوی مطبوعاتی جان کندی بود در یک برنامۀ تلویزیونی گفته است: دیوید راکفلر و هنری کیسینجر باعث گروگانگیری سفارت امریکا در تهران شدند. مسؤولیت به گردن آنهاست. چون آنها بودند که به محمدرضا شاه پهلوی اجازه دادند برای عمل جراحی پا به آمریکا بگذارد در حالی که در همان مکزیک هم میشد این عمل را انجام داد... خود شاه هم به مکزیک و پزشکان اعتماد کامل داشت. بیمارستان هم بسیار مجهز بود. راکفلر اما در واشنگتن به دیدن وزیر خارجه رفت؛ سایروس ونس قبلا مدیر سازمانهای خود او بود و ویزای شاه را گرفت و شاه روز 22 اکتبر 1979 به محض ورود به آمریکا یکراست به اتاق عمل در بیمارستان نیویورک رفت.]
سالیان است که شماری از سلطنتطلبان کارتر را در سقوط شاه مقصر اصلی قلمداد میکنند و باور ندارند اعتراضات مردمی موجب پایان شاه شده باشد. در حالی که خود شاه در ۱۴آبان به فساد و استبداد و فقدان انتخابات آزاد رسما اعتراف کرده بود اما این پیام را هم آنها دستپخت رضا قطبی میدانند حال آن که فرح همواره قطبی را ستوده و به تازگی در مرگ او گریست. (به طعنه میتوان گفت چون سلطنت طلبان او را مقصر قلمداد میکنند دولت آمریکا قاعدتا باید مراقب باشد رفتاری را که در پاریس در قبال قبر نویسنده چپگرای دوران شاه انجام دادند اینجا تکرار نکنند. در واقع به جای آن که سراغ شکنجهگران بروند به قربانی بد و بیراه میگویند).
به هر رو نام کارتر همه جا بود و بعد از انقلاب در ابان 1358 هم انقلابیون در تهران علیه کارتر شعار میدادند و روی سردر سفارت آمریکا پارچه نوشتهای با این شعار روزها آویخته شده بود: کارتر میلرزد/ خمینی میرزمد.
خاطرات اسدالله عَلَم نشان میدهد موضع شاه درقبال کاندیداتوری او منفی بوده و ترجیح او در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۵۵ خورشیدی طبعا جرالد فورد جمهوریخواه که بعد از کناره گیری اجباری ریچارد نیکسون رییس جمهوری آمریکا شد و دوست داشت به صورت انتخابی هم دوره دوم را تجربه کند. شاه در گفتوگوهای خصوصی مندرج در خاطرات علم و قبل از پیروزی کارتر از او با عنوان بادامزمینیفروش یاد میکند تا به گمان خود تحقیر کرده باشد.
این در حالی است که علم انتخاب کارتر را محتمل و او را رییس جمهوری آینده آمریکا میدانسته تا جایی که در یادداشت ۲۶ تیر ۱۳۵۵ یعنی ۴ ماه قبل از انتخابات مینویسد:
« در هواپیما به طرف ژنو میروم. خبر بسیار مهم این هفته انتخاب قاطع وهلهٔ اول جیمی کارتر از طرف حزب دموکرات به نامزدی ریاست جمهوری است. فکر میکنم رییس جمهوری این دورهٔ آمریکا هم خود او باشد. باز چه بلایی بر سر دنیا بیاورد این بچه دهاتی بیتجربه. به هر حال اگر بتواند جامعهٔ آمریکا را از این بیبند و باری برهاند خود کمک بزرگی به دنیاست.»
شاه به خاطر طرح شعار حقوق بشر هم از کارتر شاکی بود اما وقتی سال بعد ( 10 دی 1356) شب ژانویه را در تهران به سر برد و ایران را «جزیره ثبات» توصیف کرد شاه اعتماد به نفس خود را بازیافت و تصمیم گرفت با طرح مجدد نام آیتالله خمینی به سبک خود مقابله کند.
چرا که در مهرماه ۵۶ روزنامهها گزارشی از پخش اعلامیه برای آزادی سید مهدی هاشمی و ستایش آیتالله خمینی در شهرری منتشر کردند و در آبان با درگذشت سید مصطفی خمینی این نام دیگر تابو نبود و مجالس ترحیم هم برگزار شد و نمیخواستند مانند ممانعت چند ماه قبل برای برگزاری مراسم یادبود دکتر علی شریعتی شایعه دخالت ساواک در مرگ فرزند امام در نجف را مثل شریعتی در لندن قوت بخشند.
حضور کارتر در تهران در دی ۱۳۵۶ بهترین اتفاق برای شاه بود تا از این ناحیه آسوده خاطر شود و سرخوشانه شب سال نو جامهای شراب را به افتخار هم بالا بردند. یک هفته بعد و به احتمال زیاد تحت تأثیر همین سفر به دستور شاه مقالهای در اهانت به امام خمینی در روزنامهٔ اطلاعات چاپ شد که با سلسله چلههای دنبالهدار دودمان سلطنتی را بر باد داد و سلطنت طلبان لابد آن سفر را هم توطئه برای خلع شاه میدانند و نقشه کارتر!
هر چه بخواهی درباره رییس جمهوری پیشین آمریکا بگویی باز بحث ایران و انقلاب ایران و گروگانگیری به میان میآید و چون درهای کاخ سفید را به روی هنری کیسینجر بسته بود از مشورت های او نمی توانست استفاده کند. کارتر نمیخواست مانند اسلاف خود- فورد و نیسکون- از او تأثیر پذیرد و دوست داشت خودش تصمیم بگیرد.
کارتر در جاهای دیگر هم گرفتار ایران شده بود و ایران کابوس شب های کارتر شاید! بعد از توافق صلح کمپ دیوید که ایران انقلابی علم مخالفت برداشت در خیابانهای تهران هم این شعار سر داده شد: مرگ بر سه مفسدین، کارتر و سادات و بگین!
جدای ایران کارتر به خاطر آن که اغلب در تنهایی تصمیم میگرفت وزیاد اهل مشورت گرفتن نبود و دوست نداشت دور و بر او شلوغ باشد به «گرگ تنها» شهرت داشت و چون علاقه زیادی به دخالت در جزییات داشت ( ویژگی بسیاری از مزرعهداران) تعبیر «مدیر ذرهبینی» را برای او به کار میبردند که شاید معادل فارسیتر آن «نکته سنج» یا همان «ریزبین» باشد.
استوارت آیزنستات مشاور ارشد کارتر در کتابی درباره او به نکات متنوعی درباره همین ویژگیها اشاره کرده و از جمله این که چنانچه غلط تایپی یا ویرایشی در متنی میدید حتما به خط خود تصحیح میکرد. زیاد اهل میهمانی نبود و هر چه سن او بالاتر رفت این خصوصیت در او بیشتر شد. به عکس عاشق کتاب بود. هم زیاد میخواند و هم به نسبت سن و اشتغالات سیاسی و اجتماعی شمار قابل توجهی کتاب نوشت.
این که تنها دختر خود- ایمی- را نه در یک مدرسهٔ خصوصی که در دبستانی دولتی با دانش آموزانی بیشتر سیاهپوست ثبتنام کرد هم به دل خیلیها نشست و احتمالا آقای شریعتمداریِ کیهان خبر نداشت وگرنه در این فقره هم مینوشت از کارتر یاد بگیرید! چرا که یک بار در بحث تعارض منافع به اقدام کارتر در واگذاری زمینهای بادام زمینی درآغاز ریاست جمهوری اشاره کرد و تیتر زد: از کارتر یاد بگیرید! البته دیگر این توصیه را تکرار نکرد لابد انتطار داشته پیرمرد اهل مباهته (تهمتزدن) هم باشد!
در ایران یا در میان ایرانیان اما کارتر آماج حملات مختلف بود. هواخواهان جمهوری اسلامی به خاطر فعالیتهای سفارت و طرح فراری دادن گروگانها و بلوکه کردن اموال و مخالفان جمهوری اسلامی به سبب اصرار بر شعار حقوقبشر و گشایش فضای سیاسی و لابد اگر فرح دیبا و پسران و دختر و نوادگان در مراسم تشییع یا آخرین دیدار با جسد او شرکت کنند مزدور جمهوری اسلامیاند وباید دید درباره کارتر چه خواهند گفت.
جالب این که سلطنت طلبان کارتر را متهم میکنند و خود او هم ویلیام سالیوان سفیر آمریکا در تهران را که اطلاعات غلط میداده است.
نام کارتر همچنین یادآور اصطلاح ساختگی و طعنهآمیز «جیمی کراسی» است چون فشارهای حقوق بشری او موجب آزادی شماری از زندانیان سیاسی اعم از چپ و مذهبی در ایران و بعد از ریاست جمهوری کارتر در سال ۵۵ شد و چهرههای مختلف از مرحوم حاج مهدی عراقی تا عباس میلانی آن را به کار بردهاند تا بگویند با اصرار کارتر به شاه برای گشودن فضای سیاسی امکان آزادی آنها فراهم آمد.
در همین فضا و در خرداد ۵۶ سه تن از رهبران جبهه ملی- کریم سنجابی، شاپور بختیار و داریوش فروهر- در نامهای سرگشوده از شاه خواستند به انتخابات آزاد تن دهد تا بعد از ۱۳ سال دولت و نخستوزیر تغییر کند. در صورت برگزاری انتخابات بخت هر سه نفر برای نخستوزیری بالا بود؛ اتفاقی که سرنوشت رژیم شاه را هم تغییر میدادو به سود خود او هم بود. شاه اما به علم گفت: نه این بادامزمینیفروش (کارتر)، جانافکندی است، نه من پادشاه ۱۶ سال قبلام و نه این افراد (سه امضاکننده) در قواره دکتر علی امینیاند.
تنها بخش توصیه به برکناری هویدا را عملی کرد منتها به جای انتخاب یک سیاستمدار خبره و چهرۀ ملی استخوان خرد کرده تکنوکراتی چون جمشید آموزگار را منصوب کرد در حالی که نخست وزیری جایگاهی سیاسی است و آموزگار بیشتر به درد مدیریت موسسات جهانی اقتصادی میخورد و همسری خارجی داشت و با فرهنگ و روحیات ایرانیان بیگانه بود و مرد تدبیر بحران های سیاسی نبود. برخی این رفتار را دهنکجی به جیمی کارتر دانستند چون اعزام سفیر آمریکا به تهران را چند ماه به تعویق انداخته بود.
جیمی کارتر ۱۰۰ سال در این جهان زیست ولی قانون «همه میمیرند» استثنا ندارد و شامل او هم شد و شاید بخت با او یار بوده که در واپسین ماه استقرار یک رییس جمهوری از حزب دموکرات ( جو بایدن) از دنیا رفت تا مراسم متناسبتری برای او برگزار شود.
دونالد ترامپ که اول بهمن بار دیگر در کاخ سفید مستقر میشود فروردین امسال که هنوز جوبایدن از رقابت با او کنار نرفته بود گفته بود: بایدن بدترین رییس جمهور تاریخ آمریکاست، از جیمی کارتر هم بدتر و البته پیرمرد ۹۹ ساله میتواند خوشحال باشد که درقیاس با عملکرد بایدن او فوقالعاده بوده است. کمی بعدتر یادآور شد: حرف من به معنی آن نیست که کارتر آدم خوبی نیست. او هم متقابلا از قصد خود برای شرکت در مراسم تحلیف ترامپ خبر داد هرچند بعدتر به سبب وضعیت جسمانی اعلام انصراف کرد.
با مرگ جیمی کارتر از رییسان جمهوری پیشین و زندهٔ آمریکا یک تن کم شده منتها به زودی بایدن و ترامپ جای خود را عوض میکنند تا یکی به سابق و دیگری به فعلی بدل شود.