عصر ایران؛ مهرداد خدیر- بعد از چند مطلب سیاسی سنگین به کمی آرامش نیاز داریم و دوباره سراغ فرهنگ و ادبیات ایران میرویم.
این بار اما به موضوعی میپردازم که هر چند اهل فن، آشنایند ولی چه بسا دیگران از آن غفلت کنند یا از این منظر نگاه نکرده باشند.
به این شعر مشهور حافظ توجه کنید:
دیدی آن قهقهۀ کبک خرامان حافظ
که زِ سرپنجۀ شاهین قضا غافل بود؟
معنی آن روشن است و اشاره به غفلت و نخوت آدمی دارد که درست وقتی خود را برتر میپندارد گرفتار موقعیتی تازه میشود و بالاترین مصداق آن هم مرگ است که رییس و مرئوس و پادشاه و رعیت و ثروتمند و فقیر را درمیگیرد.
از این یادآوری اما مراد دیگری دارم. لَختی از مفهوم شعر و منظور شاعر خلاص شویم و ببینیم چه موسیقی کلماتی به راه انداخته است یا اصطلاحا توزیع حروف:
دیدی: حرف «د» دوبار و صدای «ی» نیز دو بار.
قهقهه: حرف «ق» دو بار و حرف «ه» هم دوبار. ( "ه" آخر را حساب نمیکنم چون وقتی خوانده میشود به صدای «ی» تبدیل میشود).
کبک: باز دو بار حرف «ک». «د» دو بار، «ی» دو بار، «ق» دو بار، «ه» هم دو بار. «ان» در «خرامان» هم با « آن» اولی هم آوا.
صدای «ز» را هم در مصرع دوم تکرار میکند و در مجموع: حافظ، زِ، قضا.
(در فارسی ما هر چهار شکل «ز، ذ، ض، ظ» را یک جور تلفظ میکنیم - همان که بچه های دبستانی را بیچاره می کند!- در حالی که در عربی "حافظ" و "قضا" مانند هم تلفظ نمیشوند و تلفظ «ذ» هم به «د» نزدیک است. همانگونه که به «خضیره»، «خدیرا» میگویند که البته هیچ نسبتی با این نویسنده ندارد!).
در مصراع اول صدای «ه» را میشنویم و در مصراع دوم هم با کلمۀ «شاهین» کامل میشود و البته "قضا" و "غافل" و حرف «ف» در غافل که با «ف» در "حافظ" همآواست.
نمیخواهم به جای لذت از شعر این نکات را کشف کنید. به عکس میخواهم از این موسیقی بیشتر لذت ببرید. منحصر به حافظ هم نیست.
منوچهری دامغانی مگوید:
خیزید و خز آرید که هنگامِ خزان است
باد خُنَک از جانبِ خوارزم، وزان است
ببینید چه موجی با دو حرف «خ» و «ز» به راه انداخته است: خ، ز، خ، ز، خ، ز. در مصراع دوم هم: خ، ز، خ، ز
استاد این کار در شعر معاصر احمد شاملوست:
به هنگامی که هر سپیده به صدای هم آواز دوازده گلوله سوراخ می شود...
به صدای حروف "ه" ، "س" و «ز» دقت کنید.
سهراب سپهری هم گاهی خواسته از این فن استفاده کند: و صدای متلاشی شدن شیشۀ شادی در شب... (حرف "َش" و انگار صدای شکسته شدن شیشه را میشنویم).
شاهران برجستۀ ما شیفتۀ موسیقی بودند و چون موسیقی در بیشتر ادوار، ممنوع یا حرام یا محدود بوده یا این که امکان فراگیری آن فراخ نبوده است این هنر را در شعر خود میریختهاند.
در تاریخ معاصر هم این علاقه چنان بود که هوشنگ ابتهاج (سایه) سالها رییس موسیقی رادیو بود.
حرف سایه پیش آمد. گرچه زادروز او ششم اسفند است اما بیتی هم از او و با موسیقی و رقص حرف «ش» و «ت»:
شاد و شکفته در شبِ جشنِ تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک....
کشف موسیقی درون اشعار بسیار لذت بخش است و به جای این که بپرسیم معنی آن چیست (کاری که در مدرسهها و در این سیستم آموزشی ضد ذوق میکنند) از موسیقی آنها لذت ببریم.
به صدای آهنگین ( ت/ ط) در این شعر قیصر امینپور توجه کنید:
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام که سالهای سال، در انتظار این قطارِ رفته
ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاهِ رفته تکیه دادهام...
یک بار دیگر این شعر را با تأکید بر صدای «ت» - چه در قالب حرف «ت» و چه حرف «ط» - بخوانید.
اگر این چند سطر سبب شود پس از این به موسیقی درونی اشعار بیشتر توجه کنیم مقصود حاصل است!
-- ----------------------------------------
بیشتر بخوانید: ( 5 نوشتۀ پیشین)
*1. تو داد و دهش کن، فریدون تویی!
*2. سیرتِ دوست داشتن، صورتِ دوست داشته شدن
*3.ایوان مداین را آیینۀ عبرت دان!
اما لطفا در مورد هر موضوعی مطلب ننویسید و به اهلش بسپارید.
از نظرات و خاطرات و اطلاعات سیاسی شما بهره مند هستیم.
شما با قصد آشنایی عوام با زیبایی های ادبیات این مطلب رو نوشتید، من از جانب خودم بگم که کنکور و کتاب های تست کاری رو با ما کرد که هنوز هم وقتی دارم حتی یک موسیقی زیر زمینی امروزی رو گوش میدم؛ ناخودآگاه ذهنم 6 تا آرایه ادبی و 4 تا نکته دستوری ازش در میاره!
ولی باز هم صنایع ادبی لفظی همیشه برای من لذت بخش بودند، مثلاً این بیت از لسان الغیب رو خیلی دوست دارم:
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند/همدم گل نمی شود یاد سمن نمیکند
که مرتبط با مطلب هم هست...
این مُشت گلی که گشته خشت سَرِ خُم
میخواره عاقبت به خیری بوده است
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند
اشارت ها درست و راست بود، اما بشارت ها
ببخشا، گر غبارآلود راه و شوخگینم، غار
درخشان چشمه پیش چشم من خورشید
فروزان آتشم را باد خاموشید
چه می گویی که بی گه شد، سحر شد، بامداد آمد
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است