ویژهنامه نیست چون «نگاه نو» یک فصلنامه است واین شماره هم ویژۀ فصل زمستان است و در پایان زمستان 1397 منتشر شده و هدیۀ نوروزی است چون در آستانۀ عید منتشر شده و در روزهای تعطیل میتوان خواند و لذت بُرد.
بخش ویژۀ «نگاه نو» به چهرۀ درخشان فرهنگ و ادبیات ایران – دکتر محمد علی اسلامی ندوشن- اختصاص دارد و به همین خاطر تصویر این استاد خوش قلم و ایران دوست بر روی جلد نقش بسته است.
سردبیر در یادداشت خود بخشی از کتاب «نامه به فرزند» آخرین اثر این پژوهشگر را به عنوان هدیۀ برازندۀ نوروزی نقل کرده است:
« کشور شما از پرمعنیترین کشورهای جهان است. همواره غرور ایرانی بودن را در خود نگاه دارید. به آن افتخار کنید. حتی اگر گاهگداری، ایرانیبودن برای شما دردسر و مشکل فراهم کند، اعتماد و اعتقاد خود را از او باز مگیرید. تاریخ کشورتان را با دقت بخوانید که یکی از دردناک ترین و عبرتانگیزترین تاریخ هاست.
در اولین فرصتی که به دست آوردید با آثار بزرگ ادبی آن به خصوص چهار شاعر فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ آشنا شوید. کتاب های آنها را نزد خود داشته باشید و از خواندنشان غافل نشوید. خلاصهای از کل حکمت و تجربۀ بشریت در این چهار کتاب، جمع است. یکی از موهبتهایی که ایرانی دارد، آن است که زبانش فارسی است و میتواند شاهکارهای بیبدیل را در زبان اصلی بخواند.»
علی میرزایی مدیر و سردبیر در یادداشت خود دربارۀ واقعیت تلخ وضعیت مطبوعات در سال 1397 هم نوشته است:
«سال 1397، سال تعطیلی چند نشریه و سال سقوط تیراژ اکثر مطبوعات و لاغر شدن خیلی از آنها و برای نگاه نو از نظر مالی بدترین سال در 28 سال انتشار بود. اما با تحمل دشواریهایی زندگی کردیم و میدانیم اگر از این مهلکه جان سالم به در برده ایم، موقتی است. نمردیم ولی خیلی ضعیف شدهایم و امیدوارم این شعر ایرج میرزا برای نگاه نو مصداق پیدا نکند:
مرگ، برای ضعیف امر طبیعی است
هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مُرد.»
نگاه نو را که باز میکنید با این جمله مواجه می شوید: «نگاه نو را مشترک نشوید!»
در توضیح هم آمده است: «پُستخانۀ مبارکه، تعرفۀ تخفیف هزینۀ پست مطبوعات را که ده ها سال برقرار بود و آب باریکه ای بود برای این که مردم، مطبوعات را ارزان تر دریافت کنند و هزینه های ما هم کمی کاهش یابد، لغو کرد! گویی از هر طرف، بر سر مطبوعات "ز منجنیق فلک، سنگ فتنه می بارد". بنا بر این بخش اشتراک نگاه نو را در همین جا تعطیل می کنیم مگر برای خارج از کشور.»
این توضیح را فصلنامهای با 28 سال قدمت ارایه داده که در سال تنها 4 شماره منتشر میکند و سرمایه گذار و مدیر آن منابع درآمدی دیگر هم دارد. حالا حساب کنید بر سر ماهنامههایی که باید 12 شماره منتشر کنند یا هفته نامههایی که 50 شماره و امکانات مالی هم ندارند چه امده است و چه در انتظار آنهاست.
جدای این موضوع، اگر بخواهیم از میان مطالب متنوع این فصلنامه بر چند مقاله انگشت بگذاریم و تنها همانها انگیزۀ خواندن این شماره باشند، این چند فقره قابل اشاره و نقل است:
« انسانهای شیشهای و حق حفاظت از حریم خصوصی» عنوان یک مقالۀ متفاوت و بسیار خواندنی از خانم سیما راستین، پژوهشگر و مشاور اجتماعی از آلمان است.
این جُستار چنین شروع می شود:
«رونمایی از مجسمۀ انسانی درون نما که به عنوان انسان شیشه ای شهرت یافت، در دومین نمایشگاه بین المللی موزۀ بهداشت درسدرن در 1930 شگفتی توصیف ناپذیر بازدید کنندگان را برانگیخت. مجسمه ای از مواد مصنوعی شفاف که در هیأت آن تمام ارگان های داخلی بدن قابل دیدن بود.»
دو صفحۀ بعد اما به اینجا می رسد:
«اکنون استعارۀ انسان شیشه ای اصطلاح رایجی برای توصیف زندگی شخصی و اجتماعی رؤیت پذیر انسان معاصر در پرتو تکنولوژی پیش رفته و ارتباطات دیجیتالی به شمار می رود. انسان شیشه ای پدیده ای منفرد و یکتا و یگانه نیست. رؤیت پذیری، شاخص جدایی ناپذیر شهروند امروزی در دنیای مدرن محسوب می شود. شهروند امروزی را به این اعتبار می توان شهروند شیشه ای نامید.»
هر چند به ظاهر این تشبیه و توصیف امیدوار کننده است اما توضیح بعدی ناگهان هراس به جان مان می افکند:
«شهروند شیشه ای به هر جای جامعۀ مدرن و مجهز به تجهیزات فناورانه گام می نهد و نشانه ای از خود به جای می گذارد. هم اکنون در همۀ کشورهای یش رفته برای شهروندان کارت شناسایی با عکس بیومتریک، تاریخ تولد، محل تولد، محل سکونت، اندازۀ قد، رنگ چشم و رنگ موی صاحب کارت صادر شده و این کارت باید همیشه همراه او باشد.»
در صفحۀ بعد اما این بیم مضاعف می شود:
«شهروند شیشه ای، محصور در سیستم کنترل نامرئی و نظمی که در عادت ها و رفتارهای روزمره اش آمیخته شده اند، یادآور مدل معماری سراسر بینی است که جرمی بنتام فیلسوف و حقوق دان انگلیسی در اواخر قرن هجدهم برای ساختمان زندان ها طراحی کرده بود؛ ساختمانی به شکل دایره ای با برج دیده بانی در مرکز آن که نگهبان بر همۀ سلول ها نظارت دارد در حالی که زندانی ها او را نمی بینند.»
با این که دغدغۀ اساسی نگاه نو مباحث فرهنگی است اما از سیاست به مفهوم عمیق و نه سطحی کلمه غافل نیست و گواه آن مقالۀ پژوهشی و بسیار گران سنگ محمد حسین خسروپناه است درباره « جبهۀ ملی چهارم و انقلاب» که در 30 صفحه تاریخ فشرده و مستند نیروهای سیاسی غیر مذهبی و ملی در تقابل با رژیم استبدادی شاه را بیان کرده است.
جالب ترین بخش، نقل نامۀ سرگشوده یا سرگشادۀ رهبران جبهۀ ملی ( کریم سنجابی، شاپور بختیار و داریوش فروهر) در 22 خرداد 1356 به شخص شاه و واکنش امیر عباس هویدا و داریوش همایون به آن است. در صورتی که اگر با تحقیر و تمسخر مواجه نشده بودند چه بسا هم رژیم پهلوی را نجات می دادند و هم خودشان را.
آن سه دلیل نامه به شخص شاه را چنین توضیح می دهند:
« چون در بین مسؤولان سه قوه، کسی مسؤولیت و مأموریتی غیر از پیروی از منویات ملوکانه ندارد و همۀ امور کشور از طریق صدور فرمان های شما اداره می شود بنا بر این نامه را برای شما نوشته ایم. نحوۀ ادارۀ کشور موجب شده مملکت از همه طرف در لبۀ پرتگاه قرار گیرد و همۀ جریان ها به بن بست کشیده شود. گواه آن نایابی و گرانی روز افزون مایحتاج عمومی، روند رو به نابودی کشاورزی و دامداری، تراز بازرگانی منفی، تزلزل صنایع نوپای ملی و از همه بدتر نادیده گرفتن حقوق انسانی و آزادی های فردی و اجتماعی است.»
راهکارهای امضا کنندگان ( رهبران جبهۀ ملی: سنجابی، بختیار و فروهر) هم اینهاست:
«ترک حکومت استبدادی، احترام به قانون اساسی، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی متکی بر رأی اکثریت نمایندگان منتخب ملت.»
این نامه البته در فضای به نسبت باز شده پس از آغاز ریاست جمهوری جیمی کارتر و قطعی شدن تغییر نخست وزیر و با امید به برگزاری انتخابات آزاد برای تغییر بافت مجلس و انتخاب نخست وزیر جدید نوشته شد اما امیر عباس هویدا نخست وزیر وقت یک ماه بعد از انتشار نامه و در 23 تیر 1356 چنین واکنش نشان می دهد:
« اینها هر چند سال یک بار به این تصور که صدای تشویق آمیز ارباب خارجی را شنیده اند از خواب بیدار می شوند و سر و صدا راه می اندازند. اینها انگشت شمارند و اهمیتی ندارند و متعلق به دنیای نمایش روحوضی اند.»
پیش از او داریوش همایون قائم مقام حزب رستاخیز از این سه نفر با عنوان «سنگوارهها [فسیلها]ی سیاسی» نام برده و گفته بود مثل سال 1340 می خواهند پای قدرت های بیگانه را باز کنند.
در مقاله نیامده ولی منظور داریوش همایون این بود که کارتر میخواهد مثل جان. اف.کندی در اوایل دهۀ 40 یک نخست وزیر مانند علی امینی تحمیل کند و زیر بار نمیرویم و شاید به همین خاطر شاه دهنکجی کردند و به جای یک رجل سیاسی یک تکنوکرات (جمشید آموزگار) را به نخستوزیری برگزید.
علی میرزایی نوشته است: سال ها منتظر شماره 120 بودم و اینک شمارۀ 120. اکنون اما به انتظار شماره 132 است یعنی اسفند 1400. ما نیز چنین آرزو می کنیم...