عصر ایران ؛ احسان اقبال سعید - گاه انگارههای تاریخی چنان قطعی و سیمانی میشوند که برای خود دیواری بلوکی تشکیل داده و هرگونه تشکیک در آن در حکم سنگیست که سرشکن است. اما انسان با پرسشگری و تردید است که میتواند تا آستانه دانایی راه ببرد و پایان بازی برای هر قصه بگذارد تا دیگرانی هم روایت، باور و نیز مستند خود را ارائه نمایند.
یکی از موارد همواره زنده و در حکم نقطه عطف تاریخ در سرزمین ما کودتای بیست و هشتم مرداد است. تا هنوز کتاب و مقاله در این باب بسیار تولید میشود و هر سال انگار چیز جدیدی بر ابعاد یا زوایای آن افزوده میشود.
برخی گزارهها در تحلیل پیش، هنگام و پس از وقوع کودتا وجود دارد که آنها را نام برده و پس از آن راه تشکیک را پیش میگیریم:
ـ تا وقوع کودتا در ایران تمامیت نظام مشروطه، با آزادی مطبوعات و انتخابات آزاد و سایر ملزوماتش برقرار بوده است و با کودتا مشروطه و آزادی از میان رفته است.
ـ شاعران و نویسندگان و جماعت اهل هنر همگی با جنبش همراه و همدل بودهاند و پس از آن افسرده، عاصی و البته خراباتی و افتاده شدهاند.
ـ علت انقــلاب اسلامی در سال 1357 کودتای بیست و هشتم مردادماه بوده است.
برویم سروقت گزاره اول، با برآمدن رضاشاه از مجلس و انتخابات عملاً چیزی باقی نمانده بود. شاه پهلوی علناً مجلس را طویله میخواند و فهرست نمایندگان پیشتر تهیه و توشیح میشد. با افتادن رضاشاه و اشغال کشور قدرت میان دربار، تودهایها، نیروهای خارجی، خوانین و بخشهای دیگر تقسیم شد. نمایندگان مجلس با اعمال نظر و قدرت هرکدام از این طیفها انتخاب میشدند. مثلاً در صفحات شمالی کشور نزدیکان به شوروی و تودهایها و در جنوب نیروهای نزدیک به انگلستان و بخشهایی از خوانین و البته تعدادی هم نیروهای ملی و مذهبی بهطور مستقل و با وثوق شخص به بهارستان راه مییافتند.
انتخاب جمهور مردم به علت فقر عمومی و بیسوادی محلی از اعراب نداشت. مجالس شانزدهم و هفدهم شورای ملی که در زمان دولتداری دکتر مصدق تشکیل شدند از نظر کیفیت و تأثیر با قبل و بعد از خود چندان تفاوت معناداری نداشتند.
از یاد نبریم که مجلس هفدهم که در زمان دولت خود دکتر مصدق تشکیل شد توسط خود ایشان منحل گردید و اتفاقاً دلیل سلطنتطلبان برای کودتا نبودن بیست و هشتم مرداد ماه دقیقاً همین است که در دوران غیبت مجلس شاه اختیار عزل نخستوزیر را دارد.
اگر همان مجلس براستی آزاد، یا مطبوع و مطلوب بود پس چرا خود نخست وزیر منتخب، ملی و قانونی آن را منحل نمود؟ آزادی مطبوعات البته کمی بهتر از سالهای رضاخانی بود اما میان دوران پس از اشغال ایران تا کودتای مرداد تفاوت چندانی وجود نداشت. روزنامهها گاه با نامه متفقین و گاه دادستانی ارتش موقوف میشدند اما با سربرگی نو زیر یک تابلوی جدید باز میگشتند. این از یک آزادی بیان نهادینه حکایت ندارد اما در اثر ناتوانی تام و تمام قدرت برای چنگ و دندان نشان دادن است و نه چیزی بیش از آن.
اگر به روزنامههای سالهای بیست تا سی نگاهی بیفکنید انواع اتهام، مقاله، نقد و کاریکاتورهای تند را درباره صدر و ذیل مملکت میبیند و عملاً اتفاق نویی در سالهای دولت ملی نیفتاده است. القصه آن که دولت ملی نتوانست و البته ملزومات بروکراسی و شرایط کشور هم همراهی کافی را نداشت تا در زمینه احیای روح آزادیخواهی نهفته در مشروطه گام متفاوتی با اسلاف خود بردارد. شاید اگر دولت مصدق هم درکار نبود نرم نرمک و با قدرت گرفتن دربار همان خزان بر سر انتخابات و مطبوعات و آزادی بیان میآمد و نوحهسرایی برای آن دوران به نظر مقداری اغراقآمیز میآید.
بیشتر اهل هنر و خصوصاً نوپردازان در آن دوران گرایش تودهای داشتند و چون هنوز تشت رسوایی جنایات استالین توسط خروشچف پایین نیفتاده بود و رسانهها خبر از پشت پرده دیوار آهنین نیاورده بودند دل به رویای مد روز یعنی برابری و کشور شوراها سپرده بودند. بیشتر این جماعت با سیاست حزب توده در مورد دکتر مصدق همراهی داشتند که آن هم توسط مسکو عملاً توسط نیروهایی مثل عبدالصمد کامبخش و نورالدین کیانوری دیکته و انشا میشد.
بیشتر سرودهها و تولید آثار محزون در سالهای پس از کودتا از جانب این هنرمندان برای سازمان افسری حزب بود که توسط بختیار کشف و بسیارانی به جوخه اعدام سپرده شدند. در یک بیزمانی تاریخی بعدتر این تولیدات به سوگ دولت دکتر مصدق تعبیر شدند و بخشی از همین هنرمندان فرصتطلبانه و پس از افتادن تشت رسوایی کشور شوراها و افرادی مثل خسرو روزبه و کیانوری مقصد و ضمیر اشعار را دگری معرفی نمودند. افسرگی و یاسسرایی سالهای پس از آن نیز همهگیر نبود و بسیاری از اهل هنر یا همرا و یا همکار دستگاه شدند(توللی، گلستان، و...) و بعضاً با فرارسیدن زمزمههای انقلاب بار دیگر فیلشان یاد خال هندوی قدیم کرد. این نوعی خواندن تاریخ از آخر است.
اینکه ریشه و علت انقلاب اسلامی در سال پنجاه و هفت کودتای بیست هشتم مردادماه سال سی و دو بوده است نیز از آن گزارههایی است که نیاز به تعمق و البته تأمل دارد. دکتر مصدق مشروطهخواه بود و به پادشاهی باور داشت. پشت قرآن مهر کرده بود که هرگز درصدد برانداختن سلطنت نباشد. همراهانش هم عموماً از خانوادههای قدیمی و رده بالای بوروکراسی در ایران بودند.
دولت ملی میخواست دست تحقیر و غارت بریتانیا در مسئله نفت را کوتاه کند. این رسالت اصلی دولت دکتر مصدق بود و نه چیزی بیشتر از آن. دعواهای بعدی با شاه و نیروهای مذهبی نیز بر سر روشهای بکار گرفته شده برای رسیدن به آن مهم بود و البته خودخواهیها و تفرقههای خاص فرهنگ سیاسی ایران.
دکتر مصدق هم مثل دولتهای پیش از خود، از ائتلاف و اختلاف با نیروهای دیگر میدان پروایی نداشت. از قدرت جریان مذهبی برای بسیج عمومی و البته از سر راه برداشتن رزمآرا استفاده میکرد و البته سرلشکر زاهدی و علی امینی هم از اعضای کابینه بودن و این امر کاملاً طبیعی مینمود و چیز خلاف آمدی هم نبود.
مصدق و یارانش هرگز درصدد تغییر نظام مشروطه سلطنتی در ایران نبودند. حتی فردای کودتای ناکام بیست و پنج مرداد در ایران در برابر پافشاری دکتر فاطمی وزیر خارجه برای اعلام انقراض سلطنت و اعلام جمهوری دکتر مصدق مقاومت کرد و پس از کودتا هم تنها فاطمی جوان به مجازات سخت دچار شد.
یاران دکتر مصدق که در جریان نهضت نفت همراه او بودند هیچکدام نظر تغییر ساختار نداشتند، حتی تا یک سال قبل از بپا خواستن شعلههای انقلاب خواهان اجرای قانون مشروطه، اصلاح امور هستند و البته اینکه به بازی گرفته شوند و نه بیش از آن.
نسل جوان حاضر در جریان پیروزی انقلاب عموماً بالیده بعد از کودتا بودند و یا در زمان کودتا دوران خردی را سپری میکردند. اینان خواهن رفع ظلم و تعدی و نیز تحقیر و دخالت بیگانه در سرنوشت کشور بودند و جماعتی هم البته دیدگاههای تند چپگرایانه در اشکال مختلفش داشتند.
حالیا به داوری این نگارنده علیرغم محترم و محتشم بودن دولت دکتر مصدق و تلاشهای صورت گرفته برای بهبود شرایط کشور در آن دوران، نقشی بیش از حقیقت برای آن سالها در تقویم ذهنی ایرانیان نشسته است و این وزنه برای آن که نقطعه عطف خوانش تاریخ ایران شود کمی نامتناسب است.