۰۲ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۲ دی ۱۴۰۳ - ۲۰:۱۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۶۵۸۳۷
تاریخ انتشار: ۱۶:۴۰ - ۲۳-۰۲-۱۴۰۳
کد ۹۶۵۸۳۷
انتشار: ۱۶:۴۰ - ۲۳-۰۲-۱۴۰۳

چه بود آن همه شوری و این چه بی‌نمکی است؟/ شعر شهریار دربارۀ کتاب و به بهانۀ نمایشگاه کتاب

به بهانۀ برگزاری نمایشگاه کتاب بازخوانی شعر استاد شهریار دربارۀ کتاب با عنوان «کتاب یتیم» مناسبت دارد. شعری که اول بار چند سال قبل یک روزنامه‌نگار و منتقد سینمایی منتشر کرد و گفت شهریار شخصا این شعر منتشر نشده را در اختیار او قرار داده است

 عصر ایران- به بهانۀ برگزاری نمایشگاه کتاب بازخوانی شعر استاد شهریار دربارۀ کتاب با عنوان «کتاب یتیم» مناسبت دارد. شعری که اول بار چند سال قبل علی سرهنگی - روزنامه‌نگار و منتقد سینمایی- منتشر کرد و گفت شهریار شخصا این شعر منتشر نشده را در اختیار او قرار داده است:

خزیده اند به یک گوشه گرد وخاک‌آلود
چو کودکان یتیمی که در شب سرما

به هم فشرده و لولیده، خواب‌شان برده است
نه بالشی ونه روپوشی ونه زیر انداز...

***
به کارشان نه دگر نظمی و ترتیبی
نه گردگیری ونه رفت ورو و جاروئی


نشسته گرد یتیمی به هر سر و روئی
مگر نه این همه معشوقکان من بودند


مگر نه منزلشان روی زانوی من بود
مگر نه نور دوچشمم نثار این ها بود


مگر نه غالب شب ها نهاده لب بر لب
بسان عاشق و معشوق خوابمان می برد


چه شد که حالی از اینان کسی نمی پرسد
نوازشی دگر از کس به خود نمی بینند


چه شد که دوست به سر وقت شان نمی آید
چه عاشقی که فراموش کرده ازمعشوق


چه گنج های در و گوهری که با این هاست
چه شد که این همه بازارشان کساد شده است
عزیزکان من آخر چه شد که خوار شدند

تو گو که با همه از بی نوازشی قهرند
دگر به گوش دل کس سخن نمی گوید

چه چشم خورد ندانم به بزم الفت ما
که شب نشینی و آن چشم و آن چراغش نیست...

***
به گوش دل شنو این ها کتاب های من اند
دوسالی هست که دستی نخورده بر سرشان
نرفته دست دل من به سمت هیچ کدام...

***
در این اطاق که چون مغز من بر آشفته است
همه غبار غم از سقف تا در و دیوار

به قطعه فرش لک و پیس رنگ و رو رفته
ز دود و دوده فضا هم گرفته و ابری است
گذشته بر سر طوفانیش زمستان ها...

***
نهیب باد که کوبیده در بخاری "ارج"
همه اثاث به چرک و به دوده آلوده است
ولی هنوز نشان اصالتش باقی است
نمونه ای است به هرچیز از سلیقه و ذوق
چه قدمتی که گرفتار بی مراقبتی است
تو گو که گوشه ای از کاخ "قیصر روم" است
گذشته از پل طولانی فتنه ایام...

***
به جای مانده یکی تختخواب اشرافیش
که یادگار شباب و شب عروسی ماست
چه تختخواب که روزی حجله گاهی بود
ولی به دوش زمان رفت وشد یکی تابوت
بسان حجله شیرین، نشانی از خسرو
ولی حکایت شیرویه هم به بالینش...

***
برای من اگرش قصه تلخ یا شیرین
هنوز بستر رویا و مهد خاطره هاست
دقایق خوشی از عمر من به یادش هست
چو شمع، شاهد بزم عروسی است و عزا
زفاف و شام غریبان کنار هم دیده است
لبش به خنده و چشمش به گریه آلوده است...

***
به نقد، سمبلی از درد و رنج و بیماری است
به تخت گوشه بیمارگاه می ماند
چرا که حامل نعشی است چون من بیمار...

***
دو صندلی و یک مبل تک، که چون مهمان
نشسته اند به بالین تخت این بیمار
حساب کن که برای عیادت امده اند
یکی تشکچه چرکین به کنج دیگر پهن
بدان مخده چرکین تکیه بر دیوار
به چشم دل همه چون یادگار عهد عتیق
همه به حرمت تاریخ و گرد و خاک قرون...

***
اثاث خانه در این جا همیشه هست ولو
چو موزه ای که به عمدا، نمی زنندش دست
چرا که دست عزیزی به روی آن گشته است
اجاق نفتی و جارختی و چراغ شبش
بسان آینه اش غرق در غبار غمند
به گرد و خاک هم این جا بهای قدمت است
بهل ترا به خدا تا به حال خود باشند
به هرچه می نگرم یادی و نشانی از اوست
کتاب های عزیز من از همه بدتر
به سرنوشت یتیمی من گرفتارند...

***
دل شب است و جهانی به خواب و من بیدار
به گوش راز زبان های حال می شنوم
زبان حال زبان بستگان همه گویاست
شبی است داده به بهت و سکوت ما پایان
تو گو که دمل دل ها رسید و سر وا کرد
یکی پس از دگری بغض ها که می ترکند...

***
کتاب های من اول شکسته قفل سکوت
خطاب با دل من با عتاب می گویند:

چه جرم رفته که با ما سخن نمی گویید؟
چه بود آن همه شوری و این چه بی نمکی است؟

***
دل شکستۀ من مانده سخت در محظور
سری به گوش دل هریکی فرو برده


بدان زبان فسون کار شعر می گوید:
عزیزکان من این قصه بازگو مکنید


که چشم داغ دل از خواب می شود بیدار
چه جای گفت وشنودی مگر نمی‌بینید


که حجله هنر ما دگر عروسش نیست
همه به داغ عروس هنر سیه پوشند


دگر چراغ دل شهریار خاموش است...!

ارسال به دوستان