عصر ایران؛ - در دنیای فوتبال، بازیکنانی هستند که فکورانه بازی میکنند. چنین ادعایی کمی عجیب است، زیرا هر بازیکنی به هر حال ناچار است فکر کند که توپ را به چه کسی پاس بدهد، حریف را چگونه دریبل کند و ...
بنابراین حتی بیکلهترین بازیکنان هم ناچارند تا حدی با فکر بازی کنند و یکسره نمیتوانند تسلیم احساساتشان حین بازی فوتبال شوند. پس وقتی میگوییم فلان بازیکن فکورانه بازی میکند، یعنی چه؟
یعنی او معمولا قبل از هر حرکتی به همۀ جوانب کار فکر میکند، سپس تصمیم میگیرد با توپ یا بدون توپ چه باید بکند. چنین رویهای، ذهن چالاک و دید وسیع میخواهد. کار هر کسی نیست.
در بین بازیکنان مشهور تاریخ فوتبال، میشل پلاتینی و آندره پیرلو از این حیث شاخصاند. البته فهرست "بازیکنان فکور" بلندتر از این حرفهاست. قطعا رونالدو و فرانس بکنبائر و فرانکو بارسی و رونالد کومان و روبرتو باجو و ژاوی و لیونل مسی هم در این فهرست جای میگیرند. ولی دستکم بر نگارنده معلوم نیست چرا بازی پلاتینی و پیرلو در زمین فوتبال آن قدر فکورانه به نظر میرسید!
باری، آندره پیرلو خودش هم میداند که ویژگی اصلیاش در زمین بازی، همین اندیشیده بازی کردنش بود؛ به همین دلیل اتوبیوگرافیاش را با عنوان «میاندیشم، پس بازی میکنم»، منتشر کرده. کتابی که ماشاالله صفری آن را ترجمه کرده و از سوی نشر گلگشت منتشر شده است.
3 ذدنذد
پیرلو در این کتاب، فراز و فرود زندگی فوتبالیاش را مرور کرده و از خاطرات و احساسات و روزهای خوب و بدش در میادین فوتبال سخن گفته است. البته با اختصار و بیاطناب.
فصل اول کتاب با خداحافظی او از میلان شروع میشود. آدریانو گالیانی، نایب رئیس باشگاه میلان، به پیرلو میگوید: «برای همه چیز ممنون آندره.» و پیرلو به ما میگوید: «ده سال حضور در میلان پایان یافته بود.»
پیرلو از سال 2001 تا 2011 در میلان بازی میکرد. او در میلان زیر نظر کارلو آنجلوتی رشد کرد و یکی از بهترین هافبکهای بازیساز دنیای فوتبال شد. هافبک بازیسازی که هافبک دفاعی تیم هم بود و بیشتر نزدیک به خط دفاع بازی میکرد و فاصلۀ بیشترش با خط حمله، سبب میشد در موقعیتهای شوتزنی از راه دور قرار گیرد و بارها در چنین موقعیتهایی دروازۀ حریفان را فرو بریزد.
اما چرا پیرلو پس از ده سال باشکوه، مجبور شد از میلان جدا شود؟ گالیانی جواب این سوال را به پیرلو میدهد: «آندره، مربی ما ماسیمیلیانو الگری اعتقاد داره که اگر اینجا بمانی، نمیتوانی در جلوی مدافعان بازی کنی. او پست جدیدی برای تو در نظر دارد، همچنان در خط میانی اما سمت چپ.»
پیشنهاد قرار گرفتن در چنین پستی، در حکم نوعی توهین به پیرلو بود. همۀ هویت فوتبالی پیرلو گره خورده بود به بازیسازی از نقطۀ جلوی دو مدافع میانی. او سال 2006 در فینال جام جهانی، درست در همین منطقه بازی کرد و نهایتا هم بهترین بازیکن زمین شد. بازی درخشانش در برابر آلمان در نیمهنهایی همان جام، چطور میتوانست رقم بخورد اگر پیرلو در میانۀ زمین بازی نمیکرد.
در جام جهانی 1994 هم مربی تیم ملی هلند از رود گولیت خواست در پست هافبک راست بازی کند و وسط زمین را به دیگران واگذارد. همین باعث جدایی گولیت از تیم ملی شد. گولیت قید جام جهانی را زد و پیرلو قید میلان را.
پیرلو مینویسد: «بدون پشیمانی خداحافظی کردیم. ظرف سی دقیقه برای همیشه آنجا را ترک میکردم. وقتی عاشقید، برای دلکندن به زمان نیاز دارید، ولی زمانی که احساسات از بین میروند داشتن یک بهانه کافی است.»
پیرلو همان سال با میلان قهرمان لیگ ایتالیا شده بود ولی راحت قید میلان را زد. شاید چون دیگر به اندازۀ سابق در میلان درخشان نبود و در سن 32 سالگی در آغاز دوران افولش قرار گرفته بود. ولی رفتن به یوونتوس، او را احیا کرد و موجب درخشش او در یورو 2012 نیز شد. درخششی فراموشنشدنی.
پیرلو در کتابش از فضای داخل رختکن و تمرینات و اردوها و هتلها زیاد نوشته است و با این توصیفاتش، خواننده را با پشت صحنۀ یک تیم فوتبال ردهبالا (میلان، یوونتوس، تیم ملی ایتالیا) آشناتر میکند.
از توصیفات پیرلو، در مجموع میتوان گفت از بازیکنان فوتبال انتظار چندانی نباید داشت. یعنی آنها اکثرا به کلی عاری از روشنفکری و فرهیختگیاند. ضمنا شوخیهای فیزیکی مکرر و دیوانهوارشان نیز به خوبی دلالت دارد بر اینکه فوتبال و کلا بسیاری از ورزشهای پر زد و خورد، نوعی گلادیاتوریسم را در بطن خود دارند.
اعضای آکادمی علوم آمریکا، اهل چنین شوخیهایی نیستند. ولی اگر شما در رختکن میلان باشید، گتوسو ناگهان ممکن است از راه برسد و یک بطری آبجو بر سرتان خالی کند و ناگهان پیرلو و دیگران هم به کمک او بیایند و چند نفری شوخیشوخی کتکتان بزنند!
فوتبالیست جوان، سرشار از انرژی است و انرژی او فقط در زمین تمرین و بازی تخلیه نمیشود. شوخیهای خرکی نیز راهی برای تخلیۀ انرژی اوست. خلاصه، دیوانهبازیهای گتوسو و سایر رفقای پیرلو در میلان و تیم ملی، بخش جالبی از کتاب پیرلو است که مثلا در زندگینامۀ پله یا مارادونا دیده نمیشود.
اگر این جمله توهینآمیز نباشد، باید گفت که پیرلو، لااقل چنانکه کتابش نشان میدهد، دچار خودشیفتگی هم است. او بسیار از خودش تعریف میکند و دربارۀ تواناییهایش به عنوان یک فوتبالیست، زیاد توضیح میدهد؛ چیزی که در بیوگرافی پله یا مارادونا دیده نمیشود. یا کمتر دیده میشود.
شاید هم پیرلو حق داشته باشد. او احتمالا بهترین هافبک تاریخ فوتبال ایتالیا است. با حضور او، خلاء تاریخی یک "هافبک بازیساز" در تیم ملی ایتالیا، برطرف شد. گلهای تماشاییاش، پاسهای کوتاه و بلند دقیقش، اینکه نبض بازی را مثل پلاتینی و کرایف در اختیار داشت، همه و همه، امتیازاتی چشمگیر بودند که نمیتوان پیرلو را بابت این مزیتها ستایش نکرد. ولی ای کاش پیرلو کمتر از خودش تعریف میکرد و ستودن خودش را به ما واگذار میکرد!
پیرلو البته تواضع هم از خودش نشان میدهد. یعنی صادقانه میگوید در زدن ضربات آزاد، از جایی به بعد، جونینیوی برزیلی را الگوی خودش قرار داده و همین موجب ارتقای کیفی ضربات آزادش شده.
جونینیو بهترین کاشتهزن تاریخ است. بنابراین عجیب نیست پیرلو از روش عجیب او در زدن ضربات آزاد استفاده کرده باشد. ضربۀ ایستگاهی پیرلو به انگلستان در جام جهانی 2014، که به شکل عجیبی جو هارت را فریب داد ولی بدبختانه توپ روی تیر افقی فرود آمد و گل نشد، اوج تاثیرپذیری پیرلو از جونینیو را نشان میدهد.
پیرلو مینویسد: «از همان ابتدا میتوانستم بگویم که {جونینیو} به صورت غیر معمولی به توپ ضربه میزند. میتوانستم ببینم که چگونه ضربۀ متفاوتی میزند ولی نمیفهمیدم چطور این کار را انجام میدهد.»
پیرلو هر چه تلاش میکند، نمیتواند مثل جونینیو ضربۀ ایستگاهی بزند. تا اینکه عاقبت روزی به رازی پی میبرد که علت تمایز جونینیو بود: «فقط سه انگشت پای جونینیو با چرم توپ تماس پیدا میکرد نه تمام پایش.»
پیرلو فردای آن روز دوباره به میلانلو رفت و توپ را کاشت و درست به سهجاف دروازه فرستاد. به قول خودش: یک هندسۀ فوقالعاده.
فکور بودن آندره پیرلو در همین ماجرا مشخص میشود. او مدتها فکر کرد که جونینیو چطور آن ضربات ایستگاهی عجیب را میزند. فکر کرد و به جواب مسئله رسید. مثل یک فیزیکدان یا مهندس. یعنی ضربات ایستگاهی خیرهکنندۀ پیرلو دقیقا زادۀ تفکر و غور کردن در مسئلهای غامض بود. تکنیکی برآمده از تفکر، نه برآمده از آموزش و غریزه و تمرین.
پیرلو در جای دیگری از کتابش میگوید پائولو مالدینی بهترین بازیکن دنیاست. او نوشته است: «از نظر قابلیتهای تکنیکی، رونالدو (برزیلی) بهترین بازیکنی است که افتخار بازی کردن در کنارش را داشتهام. او یک ماشین بود. اما در کل پائولو مالدینی، بهترین است. بله، یک مدافع. مدافعی بیهمتا. بهترین دفاع تاریخ فوتبال. هم از نظر بدنی و هم از نظر روانی.»
در انتخاب بهترین تیم تاریخ فوتبال نیز غالبا مالدینی جزو یازده بازیکن اصلی قرار میگیرد. یعنی در تیم اول. کمتر پیش میآید که او را در تیم دوم تاریخ فوتبال انتخاب کنند. چه سیستم انتخابی 2-4-4 باشد چه 3-4-3. چه بک چپ باشد، چه مدافع میانی.
عیار دفاعی پائولو مالدینی شگفتانگیز بود و عجیب نیست که پیرلوی برآمده از فوتبال دفاعی ایتالیا، مالدینی را بهترین بازیکن دوران خودش بداند. یعنی بالاتر از رونالدوی برزیلی و رونالدینیو و زیدان و چندین غول دیگر.
پیرلو همچنین پنهان نمیکند که از انتخابهای مجلۀ فرانس فوتبال برای اهدای جایزۀ توپ طلا راضی نیست. او مینویسد: «در سال 2012 با وجود رسیدن به فینال یورو و قهرمانی در اسکودتو ... هفدهم شدم. عملا هیچی... طی این سالهامتوجه شدهام که مربیان، کاپیتانها و خبرنگارانی که در این رایگیری جهانی شرکت میکنند توجه خاصی به گلزنها دارند.»
پیرلو اگرچه در کنار آنجلوتی به بلوغ و تکامل رسید، ولی کونته را موثرترین مربی عمرش میداند و مینویسد: «وقتی کونته صحبت میکند، کلماتش به شما حمله میکنند... کونته رهبر بود نه یک جادوگر. تنها کاری که میکرد این بود که از کلاهش سخنرانیهای دیوانهکننده خارج میکرد. شما یا کاری که او گفته است را انجام میدهید یا بازی نمیکنید. یکی از برتریهای او وسواس روی کوچکترین جزئیات است. در زمان جلسات تاکتیکی ما را مجبور میکند تا برای ساعتها فیلم بازیها را تماشا کنیم و بارها و بارها توضیح میدهد که کجا و چرا اشتباه کردهایم. او مشخصا به اشتباه آلرژی دارد.»
پیرلو در کتابش به تیم ملی ایتالیا هم میپردازد ولی دربارۀ جام جهانی 2006 و جزئیاتش حرف چندانی نمیزند. کتاب به شکلی روشمند نوشته شده و هر فصلش حدود 5 تا 6 صفحه است. بنابراین پیرلو وارد جزئیات نمیشود.
او این کتاب را پس از یورو 2012 و قبل از جام جهانی 2014 نوشته است. شاید به همین مقدمۀ کتاب را چزاره پراندلی نوشته است؛ کسی که در آن زمان مربی تیم ملی ایتالیا بود و لاجوریپوشان را به فینال یورو 2012 رساند ولی در جام جهانی 2014 ناکام ماند. به هر حال پیرلو در کتاب وعده داده که پس از جام جهانی 2014 از تیم ملی خداحافظی خواهد کرد؛ وعدهای که عملی هم شد.
پیرلو کاناوارو را "شاه کاناوارو" مینامد و کاملا پیداست خاطرۀ خوشی از اقتدار و درخشش بینظیر او به عنوان کاپیتان تیم ملی ایتالیا در جام جهانی 2006 دارد.
آندره پیرلو هیچ وقت کاپیتان اول تیم ملی ایتالیا نبود ولی قلب این تیم بود. نبض بازی ایتالیا در دست پیرلو بود و او از این حیث اهمیت تاکتیکیاش بالاتر از هر لاجوردیپوش دیگری بود. حتی بالاتر از بوفون و کاناوارو و توتی. عشق او به تیم ملی در کلماتش موج میزند.
اینتر و میلان و یوونتوس برای پیرلو، وقتی پای تیم ملی به میان میآمد، هیچ بودند. پیرلو مینویسد آنتونیو کاسانو آدم خوشگذرانی بود و جایگاهش را در تیم ملی از دست داد: «کاسانو میگوید که در تمام دوران خود خوشگذرانی کرده و از زندگی لذت برده است، اما او دیگر برای تیم ملی انتخاب نمیشود. آیا واقعا در اعماق وجودش احساس خوشبختی میکند؟ اگر جایش بودم هرگز از زندگیام لذت نمیبردم... ترجیح میدهم سربازی درون زمین باشم تا خوشگذرانی در باشگاههای شبانه.»
با این حال پیرلو سرباز نبود. او ژنرالی فکور و طراح بود. هافبکی که در تاریخ فوتبال ایتالیا بینظیر است؛ چراکه تیم ملی ایتالیا تا قبل از پیرلو همیشه از فقدان یک بازیساز بزرگ رنج میبرد و نقاط قوتش خط دفاعی و خط حملهاش بود. پیرلو تا حد زیادی این کاستی را برطرف کرد و خط میانی تیم ملی ایتالیا را واجد اعتبار و تشخصی تازه و کمسابقه کرد.
و نهایتا باید گفت پیرلو اگرچه حال و هوای روشنفکرانه ندارد، ولی معلوم است که تماشاگر جدی سینماست. او در جایجای کتابش به فیلمهایی که دیده ارجاع میدهد و این و آن را به شخصیتهای سینمایی تشبیه میکند.