۲۴ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۴ آذر ۱۴۰۳ - ۰۱:۳۸
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۷۱۶۲۷
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۰:۱۴ - ۰۶-۱۰-۱۴۰۱
کد ۸۷۱۶۲۷
انتشار: ۰۰:۱۴ - ۰۶-۱۰-۱۴۰۱

امروز با احمد عزیزی : حضرت زهرا دلش از یاس بود

امروز با احمد عزیزی : حضرت زهرا دلش از یاس بود
احمد عزیزی، شاعر کُرد ایرانی در ۴ دی ماه ۱۳۳۷ در سرپل ذهاب به دنیا آمد. وی قبل از رفتن به دبستان، خواندن و نوشتن را بدون داشتن معلم و تنها از روی کنجکاوی و دقت به نوشته‌های روی تابلوها و اسامی خیابان‌ها و… فراگرفت. وی قبل از پیروزی انقلاب به‌دعوت شمس آل احمد به تهران رفت. او ارائه‌دهندهٔ سبک جدیدی از مثنوی با درونمایه ای عرفانی بود. عزیزی در ۱۵ اسفند ۱۳۸۶ بر اثر اختلالات کلیوی دچار اغما شد و تا ۱۶ اسفند ۱۳۹۵ به مدت 9 سال در سطح هشیاری کمتر از نرمال سپری کرد و در کرمانشاه درگذشت.

عشق من پاییز آمد مثل پار
باز هم ما بازماندیم از بهار

احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما

باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكی‌پوش بود

یاس بوی مهربانی می‌دهد
عطر دوران جوانی می‌دهد

یاس‌ها یادآور پروانه‌اند
یاس‌ها پیغمبران خانه‌اند

یاس در هر جا نوید آشتی‌ست
یاس دامان سپید آشتی‌ست

در شبان ما كه شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما كه می‌خندید؟ یاس

یاس یك شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یك سحر مهمان ماست

بعد روی صبح پرپر می‌شود
راهی شب‌های دیگر می‌شود

یاس مثل عطر پاك نیت است
یاس استنشاق معصومیت است

یاس را آیینه‌ها رو كرده‌اند
یاس را پیغمبران بو كرده‌اند

یاس بوی حوض كوثر می‌دهد
عطر اخلاق پیمبر می‌دهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه‌های اشكش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
می‌چكانید اشك حیدر را به راه

عشق معصوم علی یاس است و بس
چشم او یك چشمه الماس است و بس

اشك می‌ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا گل یاس كبود

گریه آری گریه چون ابر چمن
بر كبود یاس و سرخ نسترن

گریه كن حیدر كه مقصد مشكل است
این جدایی از محمد مشكل است

گریه كن زیرا كه دخت آفتاب
بی‌خبر باید بخوابد در تراب

این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش  ای زمین

نیمه‌شب دزدانه باید در مغاك
ریخت بر روی گل خورشید خاك

یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدك زخم از گل این باغ دید

مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز دو كس از قبر او آگاه نیست

گریه بر فرق عدالت كن كه فاق
می‌شود از زهر شمشیر نفاق

گریه بر طشت حسن كن تا سحر
كه پر است از لخته خون جگر

گریه كن چون ابر بارانی به چاه
بر حسین تشنه‌لب در قتلگاه

خاندانت را به غارت می‌برند
دخترانت را اسارت می‌برند

گریه بر بی‌دستی احساس كن
گریه بر طفلان بی‌عباس كن

باز كن حیدر تو شط اشك را
تا نگیرد با خجالت مشك را

گریه كن بر آن یتیمانی كه شام
با تو می‌خوردند در اشك مدام

گریه كن چون گریه ابر بهار
گریه كن بر روی گل‌های مزار

مثل نوزادان كه مادر‌مرده‌اند
مثل طفلانی كه آتش خورده‌اند

گریه كن در زیر تابوت روان
گریه كن بر نسترن‌های جوان

گریه كن زیرا كه گل‌ها دیده‌اند
یاس‌های مهربان كوچیده‌اند

گریه كن زیرا كه شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است

ما سر خود را اسیری می‌بریم
ما جوانی را به پیری می‌بریم

زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان

زخم آن گل در تن من چاك شد
آن بهار مرده در من خاك شد

ای بهار گریه‌ بار نا امید
ای گل مأیوس من یاس سپید  

ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۵
غیر قابل انتشار: ۱
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۱۰ - ۱۴۰۱/۱۰/۰۶
0
6
خیلی زیبا بود
درود بر عصر ایران عزیز
درود و رحمت خدا بر احمد عزیزی