بسیاری از خانوادهها بعد از ازدواج فرزندشان، عملا او را از دست داده اند؛ چون همسر فرزندشان مانع رفتوآمد آنها شدهاند... این فرزندان از محبت پدر و مادر، جمعهای خانوادگی در مناسبتهای مختلف و رفتوآمدهای صمیمانه با خانوادهشان محروم شدهاند، چون همسرشان نپذیرفته فردی که الان همسر اوست، قبلا در بستر یک خانواده رشد کرده و پیش از هر کس، متعلق به آنهاست.
چه خانوادهها که بعد از ازدواج فرزندشان، عملاً او را از دست دادهاند؛ چون همسر فرزندشان به هر دلیلی، جلوی رفتوآمد آنها را گرفته و بین فرزند و خانوادهاش ایستاده است... چه فرزندانی که از محبت پدر و مادر، جمعهای گرم خانوادگی در مناسبتهای مختلف و رفتوآمدهای صمیمانه با خانوادهشان محروم شدهاند، چون همسرشان نخواسته بپذیرد فردی که الان همسر اوست، قبلاً در بستر یک خانواده رشد کرده و پیش از هر کس، متعلق به آنهاست.
موارد مشابه در پیرامونمان فراوان دیدهایم. اما چه سود از غصه خوردن؟ بهتر دیدم دست بهکار شوم و قدمی بردارم که کمتر شاهد چنین ظلمهای بزرگ و رفتارهای چرکی باشیم.
در اولین گام به سراغ «مریم سیفیکار»؛ روانشناس بالینی و زوج درمانگر رفتم.
وقتی موضوع گفتوگو را برای خانم سیفیکار توضیح میدهم، بلافاصله چندین مراجعهکننده با همین مسأله را به خاطر میآورد. او دربارهٔ اینکه گاهی همسرها به فاز کنترل گری میروند و اجازه نمیدهند همسرشان با خانوادهاش ارتباط داشته باشد، میگوید: «یکی از مراجعان ما خانم و آقایی هستند که ۱۶ سال از زندگی مشترکشان میگذرد و یک پسر ۶ساله دارند. خانم به خاطر خشمی که از خانوادهٔ آقا دارد، اجازهٔ همراهی با خانوادهٔ آقا را نمیدهد. یعنی صریحاً به آقا گفته «دوست ندارم با خانوادهات رفتوآمد داشته باشی و بچه را به آنجا ببری؛ این بچهٔ من است و ترجیح میدهم به خانهٔ پدربزرگ و مادربزرگش نرود. چون خانوادهات خیلی به من بدی کردهاند.» از همه بدتر اینکه اگر هم گاهی همدیگر را میبینند و پدربزرگ و مادربزرگ، بچه را در آغوش میگیرند و میبوسند، خانم ناراحت میشود و احساس میکند دارند به او بیاحترامی میکنند.
چند مسأله در اینگونه موارد وجود دارد. اولین مسأله عدمسازگاری با افراد است. یعنی فرد خودش را محق میداند که اگر تصمیمی میگیرد حتماً دیگران به آن احترام بگذارند و حاضر نیست با دیگران از جمله خانوادهٔ همسرش همکاری کند.»
حتماً در اطرافتان افرادی را دیدهاید که همه چیز را بیخود به خودشان میگیرند و دلخور میشوند و دیگران در حضور آنها مدام باید نگران و مراقب باشند که حرف خاصی نزنند و رفتار خاصی نکنند که آنها بیهوا به خودشان بگیرند و داستان درست کنند. مریم سیفیکار میگوید اسم این اختلال؛ شخصیسازی در ارتباطات است. یعنی وقتی صحبتی در جمعی مطرح میشود، حتی اگر ارتباطی با آن فرد نداشته باشد، آن صحبت را به خودش ربط میدهد و نسبت به برداشتهای ذهنی خودش، واکنش نشان میدهد. چنین فردی اصول ارتباطی را بلد نیست، ارتباط مؤثر با خانوادهٔ همسر برای او توضیح داده نشده و جا نیفتاده. در بیشتر خانوادههایی که این مشکل را دارند، توقعات زیاد و عدمپذیرش دیده میشود و خودشان را محور میدانند.».
«مادرزن وزیر جنگ است»، «مادرشوهر، مخل آسایش است»، «جاری، آدم حسودی است» و... این حرفها برای بسیاری از ما مایهٔ مسخرهبازی و شوخی است. اما عدهای واقعاً از روی این مَثَلها و کلیشهها زندگی میکنند. مریم سیفیکار در اینباره میگوید: «این برچسبها که به خانوادهٔ همسر زده میشود، در ارتباطات بین همسران و خانوادهها بسیار تأثیرگذار است. در طول زمان که در خانوادهها راجع به این برچسبها صحبت میشود و مادر، خاله، عمه و... تکرارش میکنند، برای فرد ذهنیت ایجاد میشود. یعنی فرد با خودش فکر میکند که «اگر مادر همسرم صحبتی کرد، نظری داد یا انتقادی کرد، قطعاً میخواهد به من آسیب بزند.» در حالی که اگر همان حرف را مادر خودش بزند ناراحت نمیشود. اما از مادر همسرش ناراحت میشود، چون یک پسزمینهٔ ذهنی دارد و فکر میکند مادر همسر، دشمن است و قرار است همیشه هر چه میگوید در راستای تخریب عروسش باشد.».
یکی از مصادیق صمیمیت بیجا این است که ریز و درشت زندگی خودتان و اخباری را که از هر جا به دستتان میرسد به کسی بگویید. چرا باید به کسی حجم انبوهی از اطلاعات را بدهید که نه سودی برایش دارد و نه به او ربطی دارد؟ ضمن اینکه طرف میتواند سربزنگاه، از همان اطلاعات علیه خودتان استفاده کند.
این روانشناس و زوجدرمانگر دربارهٔ آسیبهای چنین صمیمیتی میگوید: «ما در خانوادههای ایرانی یک سری ارتباطات صمیمی را ایجاد میکنیم که بیشتر سمی هستند تا صمیمی. مثلاً بعضیها با دخترخالهشان خیلی صمیمی هستند و هر چه در زندگیشان اتفاق میافتد برایش تعریف میکنند. او هم از نقطهنظر و نگاه خودش، یک سری پیشنهاد میدهد. این پیشنهادها که از طرف دخترخالهٔ صمیمی، دخترعمهٔ صمیمی، دوست صمیمی و... مطرح میشود، منطبق بر زندگی خودشان است. چون آنها در زندگی فرد حضور ندارند و فقط قطعهای از زندگی او را شنیدهاند، منطبق بر آن نظر میدهند و تجربهٔ خودشان را میگویند. بنابراین وقتی فرد آن پیشنهاد را در زندگیاش اجرا میکند، در بیشتر مواقع نهتنها نتیجهبخش نیست، بلکه حتی نتیجهٔ منفی میگیرد.»
بعضی روزها روز ما نیست. همهمان چنین روزهایی را تجربه کردهایم. اما این حالت فرق دارد با اختلالهایی که در روانشناسی شناختهشده و قابلدرمان هستند. مریم سیفیکار دربارهٔ این اختلالهای خلقی میگوید: «خیلی وقتها اختلالات خلقی افراد میتواند بر ارتباطاتشان اثر بگذارد. یعنی خانم یا آقایی که اختلال خلقی دوقطبی دارد، زمانی که در فاز افسردگی است، اصلاً حوصلهٔ برخورد یا رفتوآمد با کسی را ندارد، هر چیزی میتواند ناراحتش کند و در او خشم ایجاد کند.
اختلال خلقی دیگری که در این مسأله قابلبررسی است، افسردگی است. افراد افسرده معمولاً منفعل هستند. حوصلهٔ رفتوآمد ندارند و ترجیح میدهند کسی کاری به کارشان نداشته باشد.
اختلال دیگری که اگر در کودکی درمان نشود، در بزرگسالی خودش را با خشم نشان میدهد، ADHD است. هر حرفی میتواند این افراد را ناراحت کند.».
زمانی رایج بود که علت بسیاری از رفتارهای غلط را به شوخی «کمبود محبت» ذکر میکردیم. اما ظاهراً شوخی شوخی، جدی شد! سیفیکار، روانشناس بالینی، دربارهٔ اثر حمایت و توجه به همسر در حفظ رابطهٔ مؤثر با خانواده میگوید: «اگر در رابطهٔ زوجی، یکی از طرفین به اندازهٔ کافی حمایت و توجه از طرف مقابلش نگیرد، وقتی همسرش را در حال محبت به مادرش یا بقیه خانوادهاش میبیند، واکنش نشان میدهد. مثلاً مشکل یکی از زوجهایی که به من مراجعه کردهاند، رفتوآمد با خانوادهٔ خانم است. آقا میگوید «وقتی به خانهٔ خانوادهٔ خانم میرویم همسرم اصلاً یادش میرود که من هستم. آنقدر غرق خانوادهاش میشود و با آنها خوشرفتاری و بگو و بخند میکند، حضور و وجود من را به کل فراموش میکند. من دوست ندارم برویم آنجا، چون به او یاد میدهند که به من بیمحلی کند.» این حرف یعنی «من نیاز به دیدهشدن دارم.»
مواقعی که یک زوج نمیتوانند آن حس خوب را با هم داشته باشند و یکی از طرفین اصطلاحاً کمکاری میکند، طرف مقابل به فاز «منفعل-پرخاشگر» میرود. یعنی به جای اینکه مسأله را حل کند میگوید «من دوست ندارم با پدر و مادرت رفت و آمد کنی». یا وقتی میخواهد خانوادهاش را دعوت کند، همسرش بهانه میآورد. یا وقتی پدر و مادر همسرش به خانهشان میآیند اخم میکند. و... این رفتارها منفعلانه پرخاشگرانه هستند. یعنی فرد خشم دارد و مسألهاش را نمیتواند حل کند. چون بلد نیست یا طرف مقابل فضا نمیدهد.».
مریم سیفیکار؛ روانشناس و زوجدرمانگر در جمعبندی نکات مؤثر در ارتباطات بین فردی از جمله مشکل در روابط با خانوادهٔ همسر، سه دسته علت را نام میبرد؛ مسائل شناختی، مسائل روانشناختی و مسائل عاطفی. و در توضیح میافزاید: «اگر فرد از نظر روانشناختی دچار اختلال باشد، در ارتباطش با دیگران دچار مشکل میشود. از لحاظ شناختی، اگر از نظر ادراک و تعبیر و تفسیر مسائل، فرد دچار برداشتهای منفی باشد و مادرشوهر را با برچسب «آزاردهنده» ببیند، این مسأله روی ارتباطاتش تأثیر میگذارد. از لحاظ عاطفی اگر فرد به بلوغ عاطفی نرسیده باشد و هیجانات خودش را نشناسد، درک نکند، همدلی بلد نباشد و نتواند با دیگران ارتباط مؤثر برقرار کند، تمام اینها بر ارتباطات بین فردی او اثر میگذارد.».
فرض کنیم خدای ناکرده با چنین مسألهای دست به گریبانیم و رابطهٔ نامناسبی با خانوادهٔ همسرمان یا همسر فرزندمان داریم. راهکار چیست که از این موقعیت ناجور خلاص شویم؟ مریم سیفیکار میگوید: «یکی از مهمترین نکاتی که میتواند در ارتباط بین فردی اثرگذار باشد، پذیرش بالا و توقع بهجا است. یعنی بپذیرم فردی که بهعنوان مادر همسر، خواهر همسر یا... روبهروی من قرار دارد، یکسری ویژگیهای مثبت و یکسری ویژگیهای منفی دارد. مجموعهای از خوبیها و بدیهاست. نباید او را صرفاً سیاه یا صرفاً سفید ببینم.
توقعاتی را که از او دارم، اول با خودم بررسی کنم. ببینم اصلاً او توانایی برآوردهکردن این توقعات را دارد؟ آیا اصلاً توقعات من بهجاست؟ آیا چیزهایی که بهعنوان توقع، در پس ذهن من هست، واقعی است یا صرفاً یکسری خواسته و تصورات است که نمیتوان اجرایشان کرد؟
مثلاً اگر مادر من بگوید «خستهام. امروز خانهمان نیا.» توقعش را دارم. ولی اگر مادرشوهر بگوید «اگر میشود امروز نیایید. من دارم به کارهای خودم میرسم.»، چون اصلاً از او توقع ندارم که با من مخالفت کند و به من «نه» بگوید، از او ناراحت میشوم. و اگر جنگ راه نیندازم، قطعاً رابطهام را با او کمتر میکنم.
خیلی از افراد از رابطههای کاملاً نزدیک خانوادگی هم اغنا نمیشوند و از محبت نزدیکان خود بهره نمیبرند. چون گاهی آنقدر درگیر حساسیتهای خودشان و مسائل گذشته هستند که فقط بهدنبال سوژهای برای بهانهگیری و روشنکردن آتش زیر خاکسترِ سوءتفاهمهای پیشین میگردند. به قول مریم سیفیکار باید یاد بگیریم که در رابطههایمان دنبال ارتباط مؤثر باشیم. یعنی «در ارتباطاتمان رفتارهای تأثیرگذار داشته باشیم، رفتارهایی که منوط به هدف باشد. هدفم از رفتوآمد چیست؟ اینکه لحظات خوشی را کنار هم بگذرانیم، اما وقتی حساسیتم را بالا میبرم، روی هر چیز بیاهمیتی تمرکز میکنم، هر مسألهای را بزرگنمایی میکنم و نکات منفی را به بقیهٔ شرایط تعمیم میدهم، نمیتوانم ارتباط تأثیرگذار داشته باشم. چون آنقدر در ذهنم مسائل و مشکلات گذشته وجود دارد که همهٔ رفتارهایم متأثر از دلخوریهای قبل است. پس برای یک رفتار سازنده، باید اجزای آن رفتار را اصلاح کنیم.»
با پیشزمینهٔ منفی و کینه و کدورت نمیتوان انتظار یک رابطهٔ گرم و سالم داشت. سیفیکار میگوید: «اولین نکتهای که باید در رفتار اصلاح شود این است که کاملاً بیطرف با افراد روبهرو شویم. برای هر مسألهٔ ناراحتکننده و دلخوری که از گذشته در نظرمان هست، راهحل پیدا کنیم یا مسأله را مطرح و دربارهاش صحبت کنیم تا حل شود. اگر طرف مقابل این پتانسیل را ندارد که مسأله را با او مطرح و حل کنیم، در این حالت باید مسأله را به فاز پذیرش ببریم و پروندهاش را ببندیم.».
وقتی در ذهن ما پر از دلخوریها و اما و اگرها و سوءتفاهمهاست، نمیتوانیم رفتارهای عادی افراد را هم بپذیریم و همه را با منظور برداشت میکنیم. فکر میکنیم طرف مقابل هر حرفی که میزند و هر رفتاری که میکند قطعاً پشتش نیت خاصی دارد. سیفیکار میگوید: «در این حالت نمیتوانیم بدون در نظر گرفتن شرایط گذشته، رفتار موقعیتی انجام بدهیم.
خیلی مواقع رفتارهایی که از ما سر میزند، برمیگردد به سوءتفاهمها و دلخوریهای گذشته. پس یک راهحل مفید که به خانوادهها پیشنهاد میکنم این است که اگر سوءتفاهم یا مسألهای بینشان پیش آمد، به جای اینکه نادیده بگیرند یا بگذارند مرور زمان شامل حالش شود، با هم قرار بگذارند که راجع به آن موضوع صحبت کنند. مثلاً با مادرشوهرمان صحبت کنیم و بگوییم اگر مسألهای یا سوءتفاهمی پیش آمد، حتماً از خودم بپرسید تا توضیح بدهم و اگر باعث دلخوریتان شدم، حتماً با خودم مطرحش کنید.».
نباید توقع داشته باشیم همسرمان به جای ما با خانوادهاش بحث کند و مشکلات بین ما را حل کند. یکی از مسائلی که باعث میشود زن و شوهر نسبت به خانوادهٔ همدیگر گارد بگیرند و از همدیگر دلخور شوند، این است که خواستههایی را که از خانوادهٔ همسرشان دارند، به گردن همسرشان میاندازند. یعنی مثلاً وقتی خانم از مادرشوهرش ناراحت است، توقع دارد که همسرش برود با مادرش دعوا کند. و چون همسرش این کار را نمیکند، از او ناراحت میشود و به فاز تدافعی میرود. به این شکل، نهتنها مشکل حل نمیشود، بلکه بیشتر بین زن و شوهر مشکل ایجاد میشود.
سیفیکار، مشاور روانشناس و زوجدرمانگر میگوید: «یادتان باشد؛ اگر با خانوادهٔ همسرتان مشکل دارید، همسرتان نمیتواند به جای شما حرف بزند و جلوی خانوادهاش از حق شما دفاع کند. شرایط را به گونهای پیش ببرید که اگر امکانش هست، خودتان مستقیم و با ادبیات و لحن مناسب با آنها صحبت کنید. در غیر اینصورت بپذیرید و پروندهاش را ببندید.»
منبع: فارس