عصرایران ؛ هومان دوراندیش - نود روز از آغاز حملۀ نظامی روسیه به اوکراین گذشته و طی این مدت معلوم شده که ارتش روسیه فاقد توان لازم برای تصرف کل اوکراین و یا حتی کییف است.
روسها بخشی از شرق اوکراین را در اختیار گرفتهاند و اکنون به آتشبس روی خوش نشان میدهند ولی دولت اوکراین طبیعتا نمیتواند به از دست رفتن بخش شرقی این کشور رضایت دهد چراکه این کار مایۀ بدنامی این دولت در تاریخ اوکراین خواهد شد.
هنری کسینجر، وزیر خارجۀ پیشین ایالات متحدۀ آمریکا، روز دوشنبه در اجلاس داووس پیشنهاد کرد که اوکراین به واگذاری اراضی شرقیاش به روسیه رضایت دهد تا جنگ خاتمه یابد.
کیسینجر در این اجلاس گفت: «به لحاظ ایدهآل، نقطۀ تعیینکننده و حد فاصل باید بازگشت به وضعیت پیشین باشد. دنبال کردن جنگ فراتر از آن مرحله، دربارۀ آزادسازی اوکراین نخواهد بود، بلکه به معنای جنگ جدیدی علیه خود روسیه است... برای غرب مرگبار خواهد بود که در حالوهوای همین لحظه غرق شود و موقعیت و قدرت روسیه در اروپا را به دست فراموشی بسپارد. روسیه برای بیش از چهار قرن بخش اساسی اروپا بوده و رهبران اروپایی نباید از روابط بلندمدت غافل شوند چون در غیر این صورت خطر قرار دادن روسیه در یک اتحاد دائمی با چین را ایجاد میکنند.»
وی نهایتا افزود: «امیدوارم اوکراینیها شجاعتی را که به نمایش گذاشتهاند، با خِرد همراه کنند.»
نظرات کیسینجر در حالی مطرح شد که ولادیمیر زلنسکی رئیس جمهوری اوکراین در سخنرانی خود برای گشایش اجلاس داووس گفته بود: «اگر اجازه داده شود که حملۀ روسیه به اوکراین همین طور بیپاسخ بماند، بار دیگر نیروی بیرحم بر جهان حاکمیت خواهد کرد.»
اما یک روز بعد از سخنان کیسینجر، جرج سوروس سرمایهدار مشهور آمریکایی در همین اجلاس داووس گفت: «جنگ اوکراین بخشی از مبارزۀ گسترده بین جوامع باز غربی و جوامع بستۀ شرقی است و بهترین و شاید تنها راه برای حفظ تمدن ما شکست دادن پوتین در سریعترین زمان ممکن است.»
جرج سوروس اعلام آمادگی روسیه برای آتشبس را ناشی از شکستهای این کشور در جنگ اوکراین دانست.
اگر عجالتا از سخنان زلنسکی بگذریم و عذر او را در رویکردی پرشور و احساساتی به جنگ با دشمن خارجی موجه بدانیم، تفاوت نگاه کیسینجر و سوروس به مسئله و نتیجۀ جنگ اوکراین، ناشی از این است که هنری کیسینجر یک واقعگرای کلاسیک است که موازنۀ قدرت در نظام بینالملل را برای حفظ ثبات در این نظام مهم میداند.
کیسینجر البته مخالف ارزشهای دموکراتیک نیست ولی اصراری هم ندارد که این ارزشها با فشار جهان غرب در کشورهای توتالیتر یا اقتدارگرا تحقق یابند.
کیسینجر سیاست بینالملل را در قالب دو مدل باثبات و انقلابی تشریح میکند. به نظر او نظام بینالملل انقلابی، نظامی است که در آن یک قدرت نظامی مهم از وضع موجود عمیقا ناراضی و در پی دگرگون کردن آن است. نظام باثبات هم نظامی است که بازیگران عمدهاش آن را مشروع میدانند و قواعد حفظ آن را رعایت میکنند.
البته کیسینجر چون واقعگرا است، منازعه را امری محتوم میداند و معتقد است منازعه در نظام بینالملل باثبات هم رخ میدهد اما شدت آن در حدی نیست که منجر به تغییر نظام شود. کیسینجر با تزریق ایدئولوژی به سیاست بینالملل مخالف است و دیپلماسی را راه حفظ مناسبات و ثبات بینالمللی میداند.
او توان نظامی، میل به بقای ملی و ارادۀ هدایت عقلایی منابع برای کسب منافع ملی در عین حفظ ثبات بینالمللی را بسیار مهم میداند و معتقد است هر چه منافع بازیگران در چارچوب نظام بینالملل موجود بیشتر حفظ شود، تلاش آنها برای حفظ این نظام بیشتر خواهد بود.
هنری کیسینجر بر اساس چنین نگاهی مذاکرات مربوط به محدودسازی سلاحهای استراتژیک میان آمریکا و شوروی را به سرانجامی قابل قبول رساند (پیمان سالت) و رابطۀ آمریکا و چین را با اجرای "دیپلماسی پینگپنگ" در 1972 برقرار کرد و با مشارکت له دوک تو، ارتشبد ویتنامی، به بحران ویتنام پایان داد و جایزۀ نوبل صلح را مشترکاً با له دوک تو در 1973 دریافت کرد.
در عرصۀ سیاست بینالملل، واقعگرایانی مثل هنری کیسینجر برای "قدرت" احترام قائلاند و سیاست داخلی کشورهای غیردموکراتیک را آن قدر مهم نمیدانند که موجب درگیری کشورهای غربی با این کشورها شود. کیسینجر دفاع از ارزشهای دموکراتیک در کشورهای غیردموکراتیک را، اگر قرار باشد به از دست رفتن ثبات نظام بینالملل منتهی شود، رد میکند.
اما جورج سوروس لیبرالی ملهم از آرای کارل پوپر است و در سیاست خارجی اهل واقعگرایی نیست. او برای قدرت، از آن حیث که قدرت است، احترامی قائل نیست و قدرت را در صورتی محترم میداند که در خدمت تحقق و حفظ ارزشهای لیبرالدموکراتیک باشد.
به همین دلیل است که جورج سوروس برای قدرت روسیه احترامی قائل نیست و از اتخاذ رویکردی دفاع میکند که هدفش "شکست پوتین" است؛ برخلاف کیسینجر که برای قدرت چینِ دهۀ 1970 و چین کنونی و نیز روسیۀ فعلی احترام قائل بوده و از اتخاذ سیاستی نابودگرانه در قبال این قدرتها دفاع نکرده است.
سوروس به بسط لیبرالدموکراسی در جهان میاندیشد و حذف پوتین را زمینهساز این امر میداند. هم از این رو میگوید «اگر پوتین را شکست ندهیم تمدن غرب شکست میخورد.» اما کیسینجرِ رئالیست، حرکت در مسیر شکست پوتین را ریسک بزرگی میداند که ممکن است به شکست تمدن غرب و حتی نابودی تمدن روی کرۀ زمین منتهی شود.
زلنسکی طبیعتا نمیخواهد نامش در تاریخ به عنوان رئیسجمهوری ثبت شود که شرق اوکراین را به روسها واگذار کرد. این بدنامی میتواند ننگی ابدی برای زلنسکی باشد و تمام شجاعت و استواری او در طول این جنگ را زیر سایۀ خودش محو کند.
اما کیسینجر با بیان این جمله که «امیدوارم اوکراینیها شجاعتی را که به نمایش گذاشتهاند، با خِرد همراه کنند»، زلنسکی را دعوت به عقلانیت و نهراسیدن از بدنامی میکند. انصاف باید داد که در جهان کنونی رضایت دادن به واگذاری بخشی از یک کشور به دشمن خارجی از سوی دولت آن کشور، کار دشواری است.
اینکه زلنسکی و غرب باید به توصیۀ کیسینجر گوش دهند یا به توصیۀ جورج سوروس، تصمیم دشواری است. برخی از منتقدان کیسینجر معتقدند او با برقراری رابطۀ چین و آمریکا، راه رشد اقتصادی چین را هموار کرده است؛ و به همین دلیل احترام کیسینجر برای قدرت را، فارغ از اینکه آن قدرت چه ماهیتی دارد، رویکرد استراتژیک نادرستی میدانند که نهایتا به زیان توسعۀ دموکراسی در جهان است.
ولی کیسینجر هم میتواند در دفاع از خودش بگوید که رویکرد او در قبال چین و شوروی مانع وقوع جنگ جهانی و جنگ اتمی شده است و اگر واقعگرایی او نبود، چیزی از تمدن روی کرۀ زمین باقی نمیماند که حالا بخواهیم دربارۀ دموکراتیک بودن یا نبودنش بحث کنیم. همچنین کیسینجر میتواند بگوید که با پایان دادن به جنگ ویتنام، به تلفات گستردۀ کشور ویتنام و ارتش آمریکا در آن جنگ طولانی پایان داده است.
مطابق تحلیل کیسینجر، پوتین و جورج سوروس به دلایل گوناگون مستعد انقلابی کردن وضعیت نظام بینالملل هستند و به همین دلیل پوتین علیرغم مخالفت جهان غرب و سازمان ملل به اوکراین حمله کرد و جورج سوروس هم بر ضرورت شکست پوتین پافشاری میکند و آن را مانع شکست تمدن غرب میداند.
نگارنده دو روز قبل از آغاز جنگ اوکراین در یادداشت "دموکراسی غرب مهمتر از تمامیت ارضی اوکراین است"، نوشت: « آمریکا و اتحادیۀ اروپا نباید برای حفظ تمامیت ارضی یک کشور نیمهدموکراتیک ناپیشرفته، سطح تنش با روسیه را چنان بالا ببرند که کلیت جهان دموکراتیک به سمت جنگ جهانی سوم حرکت کند.»
اما رویکرد کیسینجر، برخلاف نظر خودش، ارزش استراتژیک ندارد و جهان غرب همیشه نباید به آن پایبند باشد. مثلا حفظ تایوان اهمیت اساسی دارد چراکه تایوان در کنار ژاپن و کرۀ جنوبی، جزو معدود "دموکراسیهای پیشرفتۀ غیرغربی" است. در شرق آسیا کشورهای پیشرفتۀ زیادی وجود دارند ولی فقط دو کشور ژاپن و کرۀ جنوبی به علاوۀ سرزمین تایوان پیشرفت را با دموکراسی گره زدهاند.
رویکرد کیسینجر را باید به نحو تاکتیکی به کار برد. یعنی هر قدرتی شایستۀ احترام نیست اما هر قدرتی را هم با انگیزههای دموکراسیخواهانه نمیتوان در عمل نادیده گرفت و خواستار نابودیاش شد.
دست نگارنده درد نکند
خیلی باهوشه
پوتین بازاری است بخورد و نباید به دیکتاتور امتیازی داد
جهان سیاست مکان منازعه واقه گرایی با توهم ارزش هاست.
شما مثل اینکه فراموش کردید این زلسنکی بود که آنو به دست روسیه داد و اکراین را به این روز انداخت
"برخی از منتقدان کیسینجر معتقدند او با برقراری رابطۀ چین و آمریکا، راه رشد اقتصادی چین را هموار کرده است؛ و به همین دلیل احترام کیسینجر برای قدرت را، فارغ از اینکه آن قدرت چه ماهیتی دارد، رویکرد استراتژیک نادرستی میدانند که نهایتا به زیان توسعۀ دموکراسی در جهان است."
اینکه عده ای نادان که درکی از تاریخ چند هزار ساله جهان ندارند فکر میکنند آمریکا چین و چند سال آینده هند را جزی دو یا سه کشور با بزرگترین اقتصاد دنیا تبدیل کرده و خواهد کرد به درک پایین خودشون از تاریخ بر میگرده والا با نگاهی به تاریخ دو تا سه هزار ساله دنیا خواهید دید که تا سیصد سال پیش این دو کشور بزرگترین اقتصادهای دنیا را داشتند و با و بدون آمریکا و غرب با چند دهه تاخیر به جایگاه اصلیشون بر می گشتند