۰۸ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۸ آذر ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۳۵۱۴۲
تاریخ انتشار: ۰۴:۵۸ - ۲۶-۰۱-۱۴۰۱
کد ۸۳۵۱۴۲
انتشار: ۰۴:۵۸ - ۲۶-۰۱-۱۴۰۱
به بهانۀ گفته‌ای از رضا کیانیان

فیلم تلخ و فرهنگ روشنفکری

فیلم تلخ و فرهنگ روشنفکری
از «گاو» تا «ابد و یک روز»، نمایش تلخی و سیاهی سکوی پرتاب فیلمسازان جوان و تازه‌کار سینمای ایران بوده است. فیلم تلخ برآمده از فرهنگ و سنت روشنفکری است.

    عصر ایران؛ جمشید گیل- در خبرها آمده بود که رضا کیانیان – باریگر سرشناس سینمای ایران - گفته است: «در سینمای روشنفکری ما اکثرا فیلم تلخ ساخته می‌شود که به تماشاگر اعلام کنند قطعا شکست می‌خوریم. چه دوران رونق باشد چه رکود، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، اکثر فیلم‌های سینمای روشنفکری ما تلخ است.»

   اینکه چرا روشنفکری در ایران گره خورده به تلخی و اندوه، سؤالی اساسی است. در نمایشنامۀ "از پشت شیشه‌ها"، اثر اکبر رادی، بامداد، روشنفکری تنها و منزوی است که نمی‌تواند از زندگی لذت ببرد. نه با کسی رفت‌و‌آمدی دارد، نه به درخواست‌های همسرش مریم برای رفتن به گردش و سفر پاسخ مثبت می‌دهد و نه نگاه توأم با احترامی به معدود آدم‌هایی دارد که گاهی آن‌ها را می‌بیند.

  آقا و خانم، دو شخصیت دیگر این نمایشنامه هستند که گاهی به دیدن بامداد و مریم می‌آیند. زن و مرد موفقی که اهل کار و سفر و معاشرت و ترقیات اجتماعی‌اند. بامداد در آقا و خانم به دیدۀ تحقیر می‌نگرد. سبک زندگی‌شان، شخصیت برون‌گرا و معاشرتی‌شان، تلاش‌شان برای موفقیت، لذت بردن‌شان از زندگی، و خلاصه همه‌ چیزشان به چشم بامداد حقیر می‌آید.

  در واقع بامداد زندگی نمی‌کند بلکه زندگی را از پشت شیشه‌ها تماشا می‌کند و علی‌رغم تمایل مریم به شاد زیستن و لذت بردن از زندگی، بامداد می‌کوشد که آلودۀ زندگی نشود. او تنهایی و تلخ‌کامی و اندوه را به "حقارتِ زندگی‌کردن" ترجیح می‌دهد.  در کنج عزلت مدام سیگار می‌کشد و زندگی‌اش را صرف نوشتن یک کتاب می‌کند.

  قلم‌ و کتابی که مایۀ جدایی بامداد از "زندگی" شده است، در واقع نماد دانایی بی‌ارتباط به واقعیت است. بامداد با دانایی‌ و آگاهی‌اش نمی‌تواند واقعیت جهان خارج را تغییر دهد و دنیای بهتری بسازد. هم از این رو نمی‌تواند شاد و سرزنده و فعال باشد. منفعل در گوشه‌ای، فقط می‌تواند به دیدۀ تحقیر در کسانی نظر کند که با فعالیتشان دنیای زشت و پلشتی ساخته‌اند.

  با این حال، بامداد فقط از نادرستی‌های جهان انسانی ناراضی نیست؛ او زندگی را ذاتا آمیخته به حماقت و حقارت می‌داند و حتی‌المقدور تن به زندگی نمی‌دهد.

  حکایت بامداد، حکایت بسیاری از روشنفکران است و چنین روشنفکری‌یی تقریبا در اکثر نمایشنامه‌های رادی وجود دارد. در واقع این فقط سینمای روشنفکری ایران نیست که عمیقا آمیخته به تلخی است. ادبیات و شعر روشنفکرانه هم در ایران مثل قهوۀ تلخی است که مشتری‌های خاص خودش را دارد و باب طبع همگان نیست.

فیلم تلخ و فرهنگ روشنفکری

  تلخی غلیظ شعر شاملو، فضای سیاه نمایشنامه‌های ساعدی، رنج چشم‌گیری در که رمان "جای خالی سلوچ" اثر محمود دولت‌آبادی موج می‌زند، انتقادهای شدید و غلیظ صادق هدایت از فکر و فرهنگ و زیست‌جهان ایرانیان، و انبوه نوشته‌هایی از این دست در شعر و ادب روشنفکری ایران، گویای این است که روشنفکری اساساً تلخ‌مزاج و اندوهناک بوده است.

  شاعری می‌گفت "از اندوهم مثل مادر مراقبت می‌کنم." چرا کسی باید از اندوهش مراقبت کند؟ احتمالا چون این اندوه در شکل‌گیری هویت او نقش مهمی دارد. اگر این اندوه را از او بگیریم، او یکی می‌شود مثل دیگران.

  بنابراین اگرچه روشنفکری با جهل و بی‌عدالتی ستیزه دارد و روشنفکران در این درگیری تلخ‌کام و اندوهناک می‌شوند، چراکه معمولا دستشان هم در برابر جاهلان و ظالمان چندان گشوده نیست، اما از جایی به بعد چیزی به نام "فرهنگ روشنفکری" شکل می‌گیرد که تلخ‌کامی و اندوهناکی جزو ارکان آن است.

  پیدایش چنین فرهنگی، به سر بر آوردن شبه روشنفکرانی منجر می‌شود که نه چیز زیادی می‌دانند، نه آن‌چنان با جهل و بی‌عدالتی در ستیزه‌اند، اما با این حال تلخ‌کام و اندوه‌ناک‌اند. در واقع چنین روشنفکرانی میراث‌بر چهره‌های برجستۀ روشنفکری‌اند، ولی از آن میراث عمدتا همین تلخ‌کامی و اندوه‌ناکی و افسردگی و "نه" گفتن به زندگی نصیب‌شان شده است.

  اگر روشنفکران راستین در اثر "دانایی" از "زندگی" بازمی‌مانند، مقلدان آن‌ها از زندگی دست می‌کشند تا دانا به نظر آیند! چراکه چیزی به نام فرهنگ روشنفکری پدید آمده و بسیاری بی‌آنکه حقیقتا روشنفکر باشند، از این فرهنگ تاثیر می‌پذیرند.

 این تاثیرپذیری به بازتولید تلخی و اندوه در اتمسفر فرهنگی جامعه منتهی می‌شود و هم از این رو هر کسی که چهار تا کتاب خوانده و مثلا دانشجو یا روزنامه‌نگار یا بازیگر تئاتر و سینما شده یا هنرجویی تازه‌کار در عرصۀ فیلم‌سازی یا داستان‌نویسی است، معمولا ضروری می‌داند که آدمی افسرده و دل‌مرده باشد تا عمیق و متفاوت به نظر آید.

  فیلم تلخ هم در بسیاری از موارد در چنین فضای فرهنگی‌‌یی ساخته می‌شود. وقتی تلخی مایۀ اعتبار باشد، چرا فیلم‌ساز جوان فیلم تلخ نسازد؟ او جوان و جویای نام است و می‌داند اگر تلخ باشد و تلخ بسازد، سری در میان سرها درمی‌آورد.

  داریوش مهرجویی زمانی که فیلم گاو را ساخت، سی ساله بود. او قبل از گاو، فیلم الماس 33 را ساخته بود و کسی برای اثرش تره هم خرد نکرده بود. البته الماس 33 فیلم اول او بود و فیلم خوبی هم نبود. گاو قطعا فیلم خوبی بود ولی فضای تلخ و سیاه فیلم هم بی‌تردید در موفقیت چشمگیرش در فضای روشنفکری جامعۀ ایران نقش بسزایی داشت.

  از گاو تا ابد و یک روز، نمایش تلخی و سیاهی سکوی پرتاب فیلمسازان جوان و تازه‌کار سینمای ایران بوده است. فیلم تلخ برآمده از فرهنگ و سنت روشنفکری است و بعید است به این سادگی‌ دست از سر سینمای ایران بردارد. به ویژه اینکه شرایط اجتماعی ایران هم آب در آسیاب تلخ‌اندیشی روشنفکران می‌ریزد.

   اگر جامعه‌ای‌ به آیندۀ خودش امیدوار باشد، هیچ فیلم تلخی نمی‌تواند شکست محتوم را به مردم القا کند. به رغم همۀ نقدهایی که به فرهنگ روشنفکری و فرهنگ سیاسی و عمومی ایرانیان وارد است، بدبختانه وضعیت اجتماعی ایران هم چه قبل از انقلاب چه امروز، در حکم بستری بوده برای ساخته‌ شدن و سر بر آوردن فیلم‌های تلخ با وعدۀ شکست محتوم. انگار که حرف روشنفکر ایرانی هنوز همان حرف اخوان است: نادری پیدا نخواهد شد امید!/ کاشکی اسکندری پیدا شود.

ارسال به دوستان