۰۷ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۷ آذر ۱۴۰۳ - ۰۲:۴۷
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۳۴۴۰۷
تاریخ انتشار: ۱۵:۳۷ - ۲۱-۰۱-۱۴۰۱
کد ۸۳۴۴۰۷
انتشار: ۱۵:۳۷ - ۲۱-۰۱-۱۴۰۱

عباس عبدی: طرحي نو در اندازیم؛ همه ما به مردم و ميهن خود بدهكاريم

عباس عبدی: طرحي نو در اندازیم؛ همه ما به مردم و ميهن خود بدهكاريم
در اين فرهنگ سياسي، شعار اصلي «مرگ بر…» است. اين سه نقطه را هر نيروي سياسي بسته به موقعيت خود پر مي‌كند. تفاوت فقط در كلمه‌اي است كه به جاي اين سه نقطه مي‌نشيند و نه در اصل شعار.

عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت: در آغاز قرن ۱۵ بايد طرحي نو در انداخت و كوشيد كه ايران را از اين پيچ تاريخي آن به سلامت عبور داد. همه ما به مردم و ميهن خود بدهكاريم. شايد فراموش كردن ستيز و‌ مبارزه‌جويي تنها راه ما براي عبور از اين پيچ تاريخي باشد. هر كس در اين راه پيشگام شود شجاع‌تر و اخلاقي‌تر رفتار كرده است.

اين يادداشت طولاني‌تر از حد معمول است، ايرادي هم ندارد، چراكه آخرين يادداشت سال است و قصد طرح پرسش و ايده‌اي را درباره موقعيت ما در آستانه قرن جديد دارد.

امسال پايان قرن ۱۴ هجري خورشيدي است. كافي است كه نگاهي به سال ۱۳۰۰ و ۱۲۰۰ و ۱۱۰۰ يعني ابتداي سه قرن گذشته بيندازيم. سال ۱۱۰۰، زماني است كه صفويه ضعيف شده و سال بعد از آن محمود افغان خاك ايران را به توبره كشيد. ابتداي قرن ۱۳ خورشيدي ايران درگير جنگ با روسيه در قفقاز بود. حول و حوش ابتداي قرن ۱۴، درگير آثار جنگ جهاني اول، قحطي، بي‌ثباتي و اختلافات داخلي و خطر تجزيه‌طلبي بود.

اكنون كشور در ابتداي قرن ۱۵ نيز درگير تنش‌هاي كوچك و بزرگي است كه فعلا مهم‌ترين آن بحث برجام و تركش‌هاي جنگ اوكراين و تنش‌هاي منطقه‌اي است. هر چند جزييات وضعيت ايران در اين چهار مقطع يكسان نيست، ولي بي‌ثباتي و جنگ و فقر عمومي و گسيختگي اجتماعي وجه مشترك هر چهار مقطع زماني است.

البته در اين فاصله‌ها حركت‌هاي رو به رشد نيز بوده، ولي آنچه توصيف شد، وجه مشترك طليعه ۴ قرن‌ اخير ايران است. اميدواريم كه اين‌بار برخلاف گذشته گام‌هاي رو به پيش سريع‌تر برداشته شود.

تا پيش از قرن اخير، ساختار سياسي حاكم در كشور مثل ساير كشورهاي منطقه مبتني بر زور و غلبه يك خانواده، ايل و قبيله بود و كشور نيز بسيار بزرگ بود و هرگاه فرصتي پيش مي‌آمد، حكومت‌هاي محلي سر به شورش برمي‌داشتند و پرچم جدايي را برمي‌افراشتند.

جنگ‌هاي روس يا هجوم محمود افغان و هرج و مرج بعد از سقوط صفويه مصداق اين وضع است تا اينكه پس از يك دوره طولاني هرج و مرج، حكومت قاجار بر سر كار آمد و سپس دوره جديدي از ثبات نسبي آغاز شد هر چند به دليل تداوم حضور قدرتمند ايلات و خوانين همچنان كشور را ناپايداري و ظلم تهديد مي‌كرد لذا در پايان آن شاهد شكل‌گيري مطالبات گسترده براي تغيير مناسبات جامعه و قدرت هستيم و در پي آن مردم خواهان مشروط و مقيد و پاسخگو شدن قدرت شدند كه انقلاب مشروطيت شكل گرفت كه افتخار جامعه ايراني است.

شعار محوري آن «قانون» و عدليه بود. علي‌رغم اينكه بلوغ سياسي جامعه ايران در اين فرآيند مشهود است، ولي با آن انقلاب نتوانست مشكلات خود را حل كند، زيرا بي‌ثباتي و استبداد در پوشش ديگري خود را بازتوليد كرد و جامعه نيز نتوانست يا نخواست مانع آن شود، حتي عده‌اي راه نجات ايران را همين روش دانستند.

آنچه كه در اين چند قرن در عرصه سياسي شاهد آن بوديم و به عنوان يك قاعده كلي همواره جاري و ساري بوده است، كنش سياسي «دوگانه سركوبگري- سرنگوني‌طلبي» مبتني بر حذف است. خصوصيتي كه به هنجار سياسي و به تعبير دقيق‌تر فرهنگ سياسي غالب بر ذهن و عمل انسان ايراني تبديل شد.

انقلاب مشروطيت كه براي حل اين مساله ايران رخ داده بود نيز نتوانست اين مشكل را حل كند، هر چند چهره آن را تغيير داد. از قتل آشكار در ميدان نظامي بدون قانون آن را به عرصه ترور و كميته مجازات و سپس كودتا و خونريزي و پس از آن سركوب حكومتي و نيز قدرتمندي پزشك احمدي و… و از همه بدتر سركوب در ذيل قانون بود كه نمونه‌هاي آن را در قوانين رضاخاني مي‌بينيم.

تحولات دوره رضاشاه بسيار چشمگير و گسترده بود ولي چون با استبداد راي همراه شد، مثل گاو نه من شيرده عمل كرد. روزي كه در ۴ شهريور ۱۳۲۰ دو فروند طياره، بالاي تهران به پرواز درآمدند و اعلاميه‌هاي دولت‌هاي متفقين را بر فراز تهران منتشر كردند، پادگان‌هاي ارتش رضاشاه كه در سركوب و اختناق كارآمد بودند، فوري خالي شد و پرسنل آن لباس‌هاي خود را در آوردند و اسلحه را زمين گذاشتند و آن ارتش بيش از صد هزار نفري و نسبتا مجهز در چشم به هم زدني تسليم شد، به‌طوري كه رضاشاه براي رفتن از كاخ مرمر به كاخ سعدآباد نيز فاقد نيروي محافظ بود و شد آنچه كه همه مي‌دانيم و در ميان شادي مردم، با خفت از ايران تبعيد شد. چرا؟ به اين علت كه علي‌رغم تغييراتي كه ايجاد كرده بود، مردم و نخبگان را طي ۱۰ سال تحقير و از صحنه بيرون كرد و با اقدامات مستبدانه خود بذر كينه و نفرت را كاشت.

پس از شهريور ۱۳۲۰ نيز شكل‌گيري مبارزه در مفهوم لنينيستي، سكه رايج بود و هيچ‌گاه گامي در جهت حل اين ماجرا برداشته نشد، حتي مصدق نيز به نوعي به سياست ستيزه‌جويانه روي آورد كه در جريان انحلال مجلس و توقف انتخابات و حتي انتصاب سيدحسين فاطمي به وزارت ‌خارجه، اين فرهنگ سياسي ستيزه‌جويانه مشهود است و نتيجه آن نيز آرامش نبود كه كودتا و بازداشت‌ها و اعدام و سركوب محصول آن شد.

پس از او نيز شاه بر طبل حذف و انحصار كوبيد، اتفاقات ۳۹ تا ۴۲ نيز او را از اين راه پشيمان نكرد و تا انقلاب ادامه يافت. اين شيوه عمل حكومت شاه زمينه را براي رشد و گسترش فرهنگ سياسي «دوگانه سركوبگري- سرنگوني‌طلبي» در بين مخالفان شاه مساعد ساخت كه در جنبش چريكي آشكار‌ترين شكل تجلي آن را مي‌بينيم.

با تاسف بسيار بايد گفت اين فرهنگ سياسي هم‌چنان دوام داشته و بر ذهنيت نيروهاي سياسي و مردم عادي چيره شده است. مبارزه‌جويي و ستيز به عنوان يك ارزش همچنان محور اصلي سياست در ايران است. منظور من از فرهنگ سياسي ستيزه‌جويانه اين است كه يك نيروي سياسي بقا و رشد خود را در گرو حذف و نابودي نيروهاي سياسي مخالف مي‌داند و همه همت خود را براي حذف و نابودي ديگري صرف مي‌كند.

در اين فرهنگ سياسي، شعار اصلي «مرگ بر…» است. اين سه نقطه را هر نيروي سياسي بسته به موقعيت خود پر مي‌كند. تفاوت فقط در كلمه‌اي است كه به جاي اين سه نقطه مي‌نشيند و نه در اصل شعار. بر اين اساس، مبارزه‌جويي به سياستِ هويت و مرزبندي ميان ما و ديگران منجر مي‌شود. مبارزه فارغ از محتواي آن يك ارزش ذاتي تلقي مي‌شود. همه مبارزان كمابيش خود را در يك مقوله جاسازي مي‌كنند.

در اين فرهنگ سياسي، زندان رفتن، هزينه دادن، شعار دادن، چريك بودن و… به ارزش‌هاي متعالي سياسي و حتي معياري براي تشخيص حق از باطل تبديل مي‌شود و از آن طرف حذف و پرونده‌سازي و زندان كردن، تحقير كردن، راه‌هاي زندگي متعارف را بر مخالفان و منتقدان محدود كردن به عنوان روش مقابله به كار گرفته مي‌شود.

هر دو طرف در به كارگيري ادبيات تحقير و توهين و دروغ و جدل اشتراك دارند. دو طرف يكديگر را به نحو ناخواسته و خطرناكي توجيه و بازتوليد مي‌كنند. در نهايت هم دو طرف مثل هم مي‌شوند و از نظر رفتاري و گفتاري به يكديگر مي‌رسند و در پايان نيز يكي از اين دو قدرت را در دست مي‌گيرد و اين چرخه باطل همچنان ادامه دارد.

اگر ايران در سه قرن گذشته توانست از اين مراحل عبور كند، به دليل آن بود كه جهان تا اين حد كوچك و به هم پيوسته نبود. فراموش نكنيم كه حتي اين عبور نيز كم‌هزينه نبود. جدا شدن قفقاز، هرات و اشغال ايران و… هزينه‌هاي سنگين و زخم‌هاي ماندگار اين وضعيت بود، كه در كنار هزينه‌هاي فراوان انساني و مادي ديگر، كم هزينه‌هايي محسوب نمي‌شود.

اكنون در يك پيچ تاريخي جدي و پرخطر قرار داريم. اگر در اين پيچ تاريخي مرتكب اشتباه شويم، هزينه‌هاي اين نابخردي از هر دو طرف (حكومت يا مردم و نخبگان) بسيار بيشتر از گذشته خواهد بود، چراكه اكنون برخلاف گذشته چيزهاي بيشتري براي از دست دادن داريم. جهان كوچك و كوچك‌تر شده و متغيرهاي خارج از اراده ما به‌شدت اثرگذار هستند. طليعه اين اشتباه آشكار شده است.

آنچه كه در خرداد ماه آخرين سال قرن ۱۴، يعني همين سال ۱۴۰۰ رخ داد، نشانه‌اي از يك تحول كيفي خطرناك بود و همچنان نيز هست.

انتخابات خرداد ماه نقطه عطفي در مفهوم و كاركرد انتخابات در حفظ ثبات و قدرتمندي جامعه بود. بدون احياي اين قدرت در كنار ساير مولفه‌هاي قدرت نمي‌توان انتظار داشت كه ايران بتواند به سلامت از اين پيچ تاريخي عبور كند. پيچ تاريخي ايران، مبتني بر جبهه‌بندي حق و باطل نيست. نه اينكه هيچ نيرويي واجد عناصري از حق يا باطل نيست. در درجه اول حق و باطل چنان در هم تنيده شده است كه تمييز دادن آنها و تطبيق مصداق به دولت‌ها ممتنع است. نكته مهم‌تر اين است كه مساله ما در سطح بين‌المللي بيش از آنكه مرتبط با مساله حق يا باطل باشد، متاثر از قدرت است.

وظيفه حكومت‌ها حداقل در عرصه بين‌المللي تامين و تقويت مولفه‌هاي قدرت ملي است. همان‌طور كه آقاي رييس‌جمهور به درستي گفته‌اند: «دستيابي به فناوري پيشرفته حضور در فضا از جمله جلوه‌هاي اقتدار ملي است.» ولي اين جمله فقط بخش كوچكي از حقيقت وجوه گوناگون قدرت ملي است.

آنان كه با تاريخ آشنا هستند مي‌دانند كه ۶۰ سال پيش هنگامي كه اتحاد جماهير شوروي يوري گاگارين را به عنوان اولين فضانورد به دور كره زمين فرستاد چه وضعيتي در روابط دو بلوك ايجاد شد و چه غروري براي كمونيست‌ها و طرفداران آنها و چه سرشكستگي براي امريكا و غرب ايجاد شد؟ ولي كيست كه نداند اين مسابقه تازه در ابتداي راه بود.

قدرت فقط فناوري يك بعدي و نظامي نيست، ‌گرچه اين هم هست. اكنون و در درجه اول قدرت نرم‌افزاري و به ويژه در عرصه حكمراني خردمندانه مهم‌تر از هر چيز ديگري است. مولفه ديگر قدرت كه اهميت بسيار دارد، اعتماد اجتماعي و فقدان شكاف ميان دولت و ملت است كه از خلال نهاد دموكراسي تحقق مي‌يابد. اين قدرت در آزادي رسانه‌ها و قدرت رسانه بازتاب پيدا مي‌كند.

جامعه‌اي كه نمي‌تواند با اتكا به رسانه خود، مردم را درباره يك‌ خبر ساده قانع كند و منتظر است كه رسانه‌هاي فرامرزي آن را اطلاع‌رساني نمايند، اين جامعه، قدرتمند نيست. مولفه بعدي، قدرت مردم و متشكل بودن در نهادهاي مستقل از دولت و حكومت است. وقتي اين نهادها ضعيف باشند، دولت ناچار است همه اين وظايف را ايفا كند و اين فشار مضاعفي بر دولت وارد مي‌كند و آن را ناتوان‌تر از پيش مي‌سازد.

مولفه بعدي، دستگاه قضايي مستقل و حاكميت قانون به تمام معنا است. مولفه بعدي، قدرتمندي نظام آموزشي و استقلال دانشگاه‌هاي كشور است. جامعه‌اي كه نتواند به دانشگاهش استقلال دهد، قطعا نمي‌تواند از دانش و علم و فناوري به صورت پايدار و ماندگار بهره‌مند شود. قدرت در وجود عدالت و نبود تبعيض و فساد و فقر است. جامعه‌اي كه چهره كريه فقر در آن آشكار است نمي‌تواند قدرتمند تلقي شود.

در عرصه سخت‌افزاري، قدرت نظامي، قدرت اقتصادي، قدرت فناوري، در همه ابعاد و نه فقط يك‌بعدي، مولفه‌هاي اصلي قدرت ملي هر كشور هستند. از آن جشن‌هاي اتحاد جماهير شوروي براي سفر گاگارين به فضا چيز چنداني نمانده است، آنچه كه مانده جدايي جمهوري‌هاي آن امپراتوري و جنگ‌هاي داخلي و ميان-كشوري و آخرين آنها جنگ اوكراين است.

يادداشت طولاني شد. ايرادي ندارد. آخرين يادداشت سال است. در يك كلام در پيچ تاريخي مهمي قرار داريم. در قرون پيش، حكومت و نيروهاي سياسي درك درست و دقيقي از جهان جديد و تحولاتي كه در پي آن مي‌آيد، نداشتند. فاقد چشم‌انداز بودند و در ميانه ميدان سرگردان اسير تندباد حوادث شدند. امروز نيز كم و بيش همين است، چنين دركي در حكومت و نيروهاي سياسي غايب است.

اميد همه اين بود كه برجام به نتيجه برسد، هنوز هم نااميد نيستيم، ‌گرچه اميدمان كمتر شده است. سياست خارجي ايران در ۴۳ سال گذشته هيچ‌گاه تا اين حد تحت‌تاثير متغيرهاي بيروني و خارج از كنترل نبوده است. طولاني شدن تحريم‌ها رمق اقتصاد را كشيده است. توقف رشد اقتصادي، فقر و نابرابري را بيشتر كرده است.‌ گرچه در سال ۱۴۰۰ از شدت افول اقتصادي كاسته شد، زيرا با آمدن بايدن در امريكا از فشار تحريم‌ها نيز كاسته گرديد، ولي بايد به يك حقيقت اشاره كرد كه در چنين شرايطي جامعه ايران ظرفيت تحمل اين حد از تنش‌هاي منطقه‌اي و اقتصادي را ندارد و ممكن است به دليل تنش‌هاي مكرر به نقطه خستگي برسد.

از يمن تا فلسطين، تا سوريه و عراق، جنوب خليج‌فارس و افغانستان و اكنون در سطح بين‌المللي و تحت تاثير جنگ اوكراين قرار گرفتن و تحريم طولاني مدت، تناسبي با توانايي‌هاي ما ندارد. ولي راه‌حل عبور از اين وضعيت در نهايت نيز ستيز و مبارزه‌جويي و خشونت‌هاي كلامي و گفتاري و تحليلي ميان نيروهاي سياسي نيست. اگر بنا بود اين فرهنگ سياسي موثر باشد، امروز در اين موقعيت نبوديم. در آغاز قرن ۱۵ بايد طرحي نو در انداخت و كوشيد كه ايران را از اين پيچ تاريخي آن به سلامت عبور داد. همه ما به مردم و ميهن خود بدهكاريم. شايد فراموش كردن ستيز و‌ مبارزه‌جويي تنها راه ما براي عبور از اين پيچ تاريخي باشد. هر كس در اين راه پيشگام شود شجاع‌تر و اخلاقي‌تر رفتار كرده است.

ارسال به دوستان