۰۸ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ۱۹:۲۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۲۷۴۵۷
تاریخ انتشار: ۰۹:۲۹ - ۲۸-۱۱-۱۴۰۰
کد ۸۲۷۴۵۷
انتشار: ۰۹:۲۹ - ۲۸-۱۱-۱۴۰۰

اپوزیسیون غرب‌نشین، غرب‌گرا نیست!

اپوزیسیون غرب‌نشین، غرب‌گرا نیست!
در ادبیات سیاسی جامعۀ ایران واژۀ غربگرا مصادیق گسترده‌ای دارد که از سلطنت‌طلبان خارج کشور تا اصلاح‌طلبان داخل کشور را شامل می‌شود. اما به نظر می‌رسد که تعیین مصادیق این مفهوم، نیازمند دقت بیشتری است.

   عصر ایران؛ هومان دوراندیش- در ادبیات سیاسی جامعۀ ایران واژۀ غرب‌گرا مصادیق گسترده‌ای دارد که از سلطنت‌طلبان خارج کشور تا اصلاح‌طلبان داخل کشور را شامل می‌شود. اما به نظر می‌رسد که تعیین مصادیق این مفهوم، نیازمند دقت بیشتری است.

   مخالفان جمهوری اسلامی در خارج کشور عمدتا به سه گروه بزرگ تقسیم می‌شوند که البته هر گروه در داخل خودش انقساماتی دارد که این انقسامات خارج از موضوع این یادداشت است.

  این سه گروه عبارتند از سلطنت‌طلبان، مارکسیست‌ها و مخالفانی با داعیۀ گرایش شیعی* (‌فارغ از اینکه مقامات مذهبی داخل کشور، آن‌ها را شیعه بدانند یا خیر).

   مثلا در ادبیات سیاسی رسمی ایران، گروهی از مخالفان جمهوری اسلامی "شیعۀ انگلیسی‌" قلمداد می‌شوند. قاعدتا "شیعیان انگلیسی" از نظر مقامات جمهوری اسلامی، شیعۀ راستین نیستند ولی چون به کلی هم غیر شیعه قلمداد نمی‌شوند، ترکیب "شیعۀ انگلیسی" در توصیف آن‌ها ابداع شده است تا حساب آن‌ها از شیعیان متعارف جدا شود.

   و یا طرفداران دکتر شریعتی در بین اپوزیسیون خارج کشور، قطعا خودشان را شیعه می‌دانند. این افراد از نظر نظام سیاسی ایران هم احتمالا شیعه محسوب می‌شوند ولو که تشیعشان چنانکه باید "کامل و خالص" ارزیابی نشود.

  چهره‌هایی مثل محسن کدیور یا بقایای اعضای دفتر تحکیم وحدت هم شیعه محسوب می‌شوند ولی تفاوتشان با روحانیان شیعه داخل کشور در این است که به "عصمت" یا "مهدویت" اعتقادی ندارند.

   سازمان مجاهدین خلق هم داعیۀ تشیع دارد ولی بر نگارنده روشن نیست که باغی و یا محارب قلمداد شدن اعضای این سازمان از نظر نظام سیاسی ایران، آیا آن‌ها را از شیعه‌‌ بودن نیز ساقط می‌کند یا خیر؟

   به هر حال قاعدتا می‌توان فرض کرد که کسی شیعۀ دوازده‌امامیِ معتقد به عصمت یعنی یک شیعۀ ارتدوکس باشد، ولی مخالف نظام جمهوری اسلامی هم باشد. نمونۀ بارز این افراد، آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری و بعدها آیت‌الله منتظری بوده است.

   باری، نکتۀ اصلی این یادداشت این است که شیعیان یا نیمه‌شیعیان مخالف جمهوری اسلامی در غرب، و نیز مارکسیست‌ها و سلطنت‌طلبان، که مجموعاً سه شاخۀ اصلی اپوزیسیون را تشکیل می‌دهند، هیچ کدام غربگرا نیستند. یعنی اینکه، هر غرب‌نشینی لزوما غربگرا نیست. اکثر این افراد از سر ناچاری به غرب پناه برده‌اند تا بتوانند در آن‌جا فعالیت سیاسی داشته باشند اما این به این معنا نیست که آن‌ها غرب را قبول دارند.

   اما مراد از غرب چیست؟ اگر منظور از غربگرایی، اعتقاد به هر ایدئولوژی و عقیده‌ای باشد که در غرب روییده و به صحنۀ تاریخ آمده، طبیعتا مارکسیست‌های ایرانی هم می‌توانند ادعا کنند که غربگرا هستند. حتی فاشیست‌های وطنی هم می‌توانند داعیۀ غربگرایی داشته باشند؛ چراکه فاشیسم نیز در غرب پا به عرصۀ تاریخ نهاد.

  اما واقعیت این است که غرب یعنی غرب لیبرال. مارکسیست‌ها از اینکه غرب صورت لیبرال به خودش گرفته، همواره ناراضی بوده‌اند و مارکس و پیروانش تلاش زیادی هم کردند که این صورت را دگرگون سازند، ولی موفق نشدند. بنابراین غرب کنونی، غربی نیست که مقبول و مورد تایید مارکسیست‌ها باشد.

   مارکسیست‌های ایرانی مخالف جمهوری اسلامی، اکثرا مارکسیست‌لنینیست هستند ولی چون تشت رسوایی مارکسیسم روسی سال‌هاست از بام افتاده، خودشان را سوسیال‌دموکرات معرفی می‌کنند. اما هر کسی که مارکسیسم‌شناس باشد و در کار و بار مارکسیست‌های ایرانی هم تامل کرده باشد، نیک درمی‌یابد که بین مارکسیست‌های ایرانی و سوسیال‌دموکرات‌های منطقۀ اسکاندیناوی، تفاوت از زمین تا آسمان است.

   در دایره‌المعارف دموکراسی آمده است که سوسیالیست‌های سوئد در آغاز قرن بیستم، با یکدیگر توافق کردند که به هیچ وجه از "مبارزۀ طبقاتی" و "انقلاب" دفاع نخواهند کرد. در واقع آن‌ها پس از کنار گذاشتن جوهرۀ اندیشۀ سیاسی مارکس، برخی از آموزه‌های اقتصادی وی را پذیرفتند.

   اما مارکسیست‌های ایرانی غرب‌نشین، از حزب کمونیست کارگری گرفته تا بقایای فداییان خلق، همگی بر طبل "مبارزۀ طبقاتی" می‌کوبند و این مبارزه را عملی مترقی می‌دانند و مدافع "انقلاب" هستند. یعنی نه فقط انقلاب در ایران بلکه انقلاب در کشورهای غربی را نیز خوش دارند.

   سلطنت‌طلبان ایرانی مقیم غرب هم مدام این دروغ ایدئولوژیک را تکرار می‌کنند که انقلاب اسلامی محصول ارادۀ جهان غرب بود و اگر آمریکا و بریتانیا و فرانسه دست به دست هم نمی‌دادند، انقلاب به رهبری آیت‌الله خمینی پیروز نمی‌شد و اعلیحضرت از تخت بخت سرنگون نمی‌شد.

 
   آن‌ها رادیو بی‌بی‌سی را رهبر اصلی انقلاب ایران می‌دانند و از ایالات متحدۀ آمریکا نیز به شدت شاکی‌اند که چرا آب در آسیاب سرنگونی رژیم شاه ریخت.

   اما جدا از اینکه این تحلیل‌ها مضحک است و برآمده از ذهنیت توطئه‌اندیش جماعتی که "رسانه‌های آزاد و مستقل" جایی در جهان فکری‌شان ندارد، باید گفت سلطنت‌طلبان ایرانی که هیچ خال عیبی بر چهرۀ رژیم شاه نمی‌بینند، رژیمی که به قول خوان لینتز یکی از بدترین "نظام‌های سلطانی" قرن بیستم بود، طبیعتا فرسنگ‌ها با لیبرالیسم سیاسی فاصله دارند.

   اگر مارکسیست‌های ایرانی با لیبرالیسم اقتصادی ستیزه دارند، سلطنت‌طلبان ایرانی نیز دشمن لیبرالیسم سیاسی‌اند. لیبرالیسم سیاسی یعنی آزادی تحزب و آزادی مطبوعات. این جماعت که حتی حاضر نیستند تاسیس حزب رستاخیر را محکوم کنند و از پوشش وقایع انقلاب ایران از سوی رسانه‌های آزاد جهان غرب به شدت خشمگین‌اند، تفکر سیاسی‌شان تضاد ذاتی دارد با لیبرالیسم سیاسی.

   سلطنت‌طلبان و مارکسیست‌های ایرانی حتی با لیبرالیسم معرفتی هم مخالف‌اند. لیبرالیسم معرفتی جان کلامش این است که حقیقت روشن نیست و همه باید حق اظهار نظر داشته باشند و دقیقا به همین دلیل پشتوانۀ آزادی بیان و آزادی رسانه است.

   مارکسیست‌ها و سلطنت‌طلبان ایرانی که هنوز هم حاضر نیستند فقدان آزادی بیان در شوروی و ایران عصر پهلوی را محکوم کنند، پیداست که با مفروضات و مدلولات لیبرالیسم معرفتی نیز مخالف‌اند. کسی که حقیقت را در مشت خودش نداند، برای مخالفان نیز حق حرف زدن قائل است.

اپوزیسیون غرب‌نشین، غرب‌گرا نیست!

   نیز در بین چهره‌های اپوزیسیون خارج کشور، کسانی که داعیۀ تشیع دارند، اولا همگی به دولت‌های لیبرال جهان غرب به شدت بدبین‌اند، ثانیا فرهنگ سیاسی‌شان یکسره مبتنی بر ناسازگاری است؛ چراکه از "خوش‌بینی لیبرالیستی به انسان" به کلی بری‌اند و پافشاری بر دگم‌های خودشان را مصداق پافشاری بر "اصول" می‌دانند و به این نکته واقف نیستند که سازگاری سیاسی یعنی کوتاه آمدن از اصول.

   آنچه "اصول" قلمداد می‌شود، نهایتا تراواشات اذهان انسانی است و اگر هیچ کس از اصولش کوتاه نیاید، هیچ کجا هیچ نوع سازش سیاسی‌ای حاصل نخواهد شد. بگذریم که این افراد، اصول عقیدتی‌شان نیز عمدتا غیر دموکراتیک است و تصورشان این است که با اندکی پاره‌دوزی رفرمیستی، عقایدی سازگار با لیبرالیسم و دموکراسی پیدا کرده‌اند.

   در اینکه سازمان مجاهدین خلق صدها سال نوری با لیبرال‌دموکراسی فاصله دارد، احتمالا کسی تردید ندارد. ولی پیروان دکتر شریعتی در خارج کشور نیز اگرچه در قیاس با دهه‌های 60 و 70 فتیلۀ چپگرایی را پایین کشیده‌اند، هنوز گرفتار رسوبات تفکر مارکسیستی‌اند. تجلیل از زندانیان سیاسی و کوبیدن بر طبل "فرهنگ مبارزه"، یکی از مظاهر این چپگرایی است.

   بقایای خارج‌نشین دفتر تحکیم وحدت نیز آشکارا چنین نگاهی به عالم سیاست دارند. مطابق این نگاه، زندانی سیاسی غالبا از آن حیث که زندانی سیاسی است، ستایش می‌شود؛ چراکه چنین ستایشی مصداق دمیدن در تنور "فرهنگ مبارزه" است.

   در حالی که "فرهنگ مبارزه" در سراسر عالم سرشتی پارتیزانی و آنتی‌لیبرال دارد. دلیل جدایی نلسون ماندلا از همسرش در بحبوحۀ روند گذار به دموکراسی در آفریقای جنوبی، دقیقا همین بود که همسر ماندلا معتقد بود "مبارزه" فرهنگ و اقتضائات خاصی دارد ولی ماندلا خواهان دست کشیدن از "فرهنگ مبارزه" و تن دادن به مصالحه و سازش بود.

   آنچه که "فرهنگ مبارزه" می‌نامیم، یکی از کارکردهای اصلی‌اش فرشته‌سازی از زندانیان سیاسی است. اگرچه هر کسی ممکن است روزی به دلیلی سیاسی راهی زندان شود، ولی هر عاقلی به خوبی متوجه می‌شود که برخی افراد به دلیل جاه‌طلبی یا شهرت‌طلبی، خوش دارند که زندانی سیاسی باشند.

   اما کسی که دغدغۀ آزادی خودش را ندارد، آیا اگر به قدرت برسد دغدغۀ آزادی دیگران را خواهد داشت؟ بسیار بعید است. ارجاع به نمونه‌ای استثنایی مثل نلسون ماندلا نیز پاسخ مقنعی نیست؛ چراکه تاریخ سیاسی قرن بیستم نشان می‌دهد بسیاری از زندانیان سیاسی، پس از به قدرت رسیدن، جنایتکاران بزرگی شدند.

   خشونت‌های تاریخ مارکسیسم را کسانی رقم زدند که "زندانیان سیاسی" حکومت تزار بودند. مائو و پیروانش نیز بخش بلندی از عمرشان را وقف "مبارزه" کرده بودند.

   مثال‌ در این زمینه زیاد است ولی جان کلام این است که از لنین و تروتسکی گرفته تا همسر ماندلا و آنگ سان سوچی، کسانی که بر طبل "فرهنگ مبارزه" می‌کوبیدند و یا زندانی سیاسی بودند یا اینکه علی‌الاصول از زندانیان سیاسی تجلیل می‌کردند، اکثریت قریب به اتفاقشان عناصری آنتی‌لیبرال و جزو موانع تاسیس یک نظام سیاسی لیبرال‌دموکراتیک بوده‌اند.

     در میان لایه‌های کم‌وبیش شیعی اپوزیسیون، ارتجاع فرهنگی کسانی که به "شیعۀ انگلیسی" شهرت یافته‌اند، عیانی است که حاجت به بیان ندارد. اما چهره‌هایی نظیر محسن کدیور نیز که آشکارا از سکولاریسم سیاسی دفاع می‌کنند، اولا به شدت به جهت‌گیری سیاسی جهان غرب بدبین‌اند، ثانیا در برابر نقد عقاید مذهبی‌شان عمیقا بی‌تحمل‌اند و این نکته را از خشونت کلامی‌شان در سخنرانی‌ها و مکتوباتشان به وضوح می‌توان دریافت.

   در حالی که اگر قرار است هر گونه گفت‌وگوی انتقادی با دینداران و افراد مذهبی به خشونت کلامی آن‌ها بیانجامد، چه نیازی است که ارتدوکس‌های وطنی جای خودشان را به رفرمیست‌هایی مثل محسن کدیور بدهند؟

   به هر حال این فقدان تحمل، که در پرسش و پاسخ‌های سخنرانی‌های جناب کدیور کاملا مشهود است و در ادبیات به کار رفته در سلسله سخنرانی‌های وی در نقد دکتر سروش نیز موج می‌زد، ادبیاتی که گاه مصداق توهین آشکار بود و در توصیف نظرات سروش به واژه‌هایی نظیر "چرت‌وپرت‌ها" و "مزخرفات" نیز آلوده می‌شد، بوضوح برآمده از فقدان تسامح لیبرالیستی و عدم اعتقاد به لیبرالیسم معرفتی است.

  به عنوان جمع‌بندی باید گفت که اگر مراد از غربگرایی موافقت عمیق با لیبرالیسم است، سلطنت‌طلبان و مارکسیست‌ها و شیعیان یا نیمه‌شیعیان اپوزیسیون، صرفا عناصری غرب‌نشین هستند نه غربگرا.

  این افراد در بهترین حالت، پاره‌هایی از لیبرالیسم را که با دگم‌های شخصی و عقیدتی، آرای سیاسی و تاریخی، و رویاهای اقتصادی و اجتماعی‌شان منافات ندارد، پذیرفته‌اند یا می‌توانند بپذیرند.

  وجه مشترک همگی آن‌ها نیز نفرتی نهانی از غرب لیبرال است. حالا هر کدام به دلیلی. سلطنت‌طلبان به دلیل سقوط رژیم شاه از جهان غرب بیزارند، مارکسیست‌ها به دلیل سقوط بلوک شرق، اپوزیسیون کم‌وبیش شیعه نیز به دلیل خاستگاه فکری و هویت تاریخی‌اش.

   گروه اخیر هر چقدر هم که با جمهوری اسلامی ستیزه داشته باشد، بنیادهای فکری‌اش با پذیرش لیبرالیسم منافات دارد؛ بویژه اینکه این بنیادها در دوران پیش از انقلاب، تحت تاثیر دکتر شریعتی، به مارکسیسم آلوده شده است؛ و نیز به نوعی ناسیونالیسم که واکنشی به وقایع عصر قاجار و کودتای 28 مرداد است و همچنان مایۀ بدبینی عمیق این اپوزیسیون غرب‌نشین به دولت‌های لیبرال جهان غرب است.

   چهره‌های گوناگون این طایفۀ سیاسی، که در واقع اصلاح‌طلبان رادیکالی هستند که منتقد تند و تیز دولت محمد خاتمی شدند و اکثرا در دهۀ 1380 به خارج از کشور مهاجرت کردند، تصورشان این است که اگر روحانیت به لحاظ سیاسی خلع ید شود و سلطنت هم بازتولید نشود و زمام سیاست ایران به دست آن‌ها بیفتد، قادر خواهند بود یک نظام لیبرال‌دموکراتیک در ایران تاسیس کنند.

  ولی چطور ممکن است افرادی که یا با مارکسیست‌ها ائتلاف کرده‌اند و یا نگاهشان به سیاست در جهان غرب ریشه‌ و صبغۀ چپگرایانه دارد و در مواجهه با نقد دیگران به اعتقاداتشان نیز آشکارا فاقد تسامح و تحمل‌اند، قادر به تاسیس و تثبیت لیبرال‌دموکراسی باشند؟ دولت لیبرال در غیاب دولتمردان لیبرال چگونه می‌تواند پدید آید؟

اخیرا عبدالکریم سروش به این نکته اشاره کرد که چهره‌ها و لایه‌های گوناگون اپوزیسیون خارج کشور جز پرخاشگری به یکدیگر، هنری ندارند و اگر هم در کشورهای غربی به جان هم نمی‌افتند، دلیلش این است که از قانون آن ممالک در هراسند.

  اما به فرض وقوع انقلاب در ایران و بازگشت اپوزیسیون خارج‌نشین به داخل کشور، طبیعتا در ایرانی که تازه از کوران انقلاب بیرون آمده، خبری از قوانین سفت و سخت دموکراسی‌های غربی نیست و کاملا می‌توان حدس زد که اجزای متخاصم اپوزیسیون در "بی‌قانونیِ پس از انقلاب" چگونه بر سر تصاحب قدرت به جان هم می‌افتند و دعواهای توئیتری‌شان را به سطح خیابان‌های تهران و سایر شهرهای ایران می‌کشانند.

   باری، این سه طایفۀ مذکور سال‌هاست که در خارج از ایران با یکدیگر دست به گریبانند و در فیس‌بوک و توئیتر و سایر عرصه‌های فضای مجازی با ناسازگاری‌های ناشی از عقاید و فرهنگ سیاسی‌شان مشغول فحاشی و تهاجم و طعنه زدن به یکدیگرند و حرفشان هم به مردم ایران این است که شما انقلاب کنید تا ما بیاییم و دعواهایمان را در داخل ایران ادامه دهیم، بلکه نهایتا یکی از ما به قدرت رسید و کشوری ساخت لبریز از گل و بلبل!

   اما آیندۀ ایران مهم‌تر از این است که به دست نیروهای متخاصمی سپرده شود که تنش‌ها و تضادهایشان در همان بیرون از ایران هم بوی یوگسلاویزاسیون می‌دهد!

   در سال 57 که همۀ انقلابیون ایران پشت سر رهبر واحدی بودند، بعد از پیروزی انقلاب هزار و یک درگیری در کشور پدید آمد و چپ‌ها و تجزیه‌‌طلبان و مجاهدین خلق و تندروهای جریان غالب، کشور را گرفتار خون و جنون کردند.

  در انقلاب مشروطه از رهبر واحد و بلامنازع خبری نبود، ولی چند رهبر برجسته حضور داشتند که توانستند با یکدیگر متحد شوند و دفتر تاریخ ایران را به نیکی ورق بزنند.

    اما الان لایه‌های سه‌گانۀ مذکور در اپوزیسیون خارج کشور، نه آن چند رهبر برجسته را دارند نه توان متحد شدن با یکدیگر را دارند و نه اگر متحد شوند، آیندۀ خوبی برای ایران رقم می‌زنند؛ زیرا اتحاد کسانی که پس از یکی دو دهه اقامت در غرب لیبرال، هنوز مخالف صدر و ذیل لیبرالیسم هستند، همچو صندوقی است که در آن جز لعنت چیز دیگری یافت نخواهد شد و لاجرم مایۀ امیدواری هیچ عاقلی در ایران امروز نیست.

  و دقیقا به همین دلیل است که این اپوزیسیون غرب‌نشین نمی‌تواند نیروهای اجتماعی غربگرای جامعۀ ایران را به عرصۀ "انقلاب" بکشاند و از سر استیصال به معترضان دی 96 و آبان 98 امیدوار است؛ یعنی به اقشاری که هر چه باشند، لیبرال و غرب‌گرا نیستند.

------------------------------

*نویسنده، تعبیر «شیعیان» را به کار برده است

ارسال به دوستان