۱۵ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - ۱۲:۵۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۱۷۳۹۸
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۲ - ۲۳-۰۹-۱۴۰۰
کد ۸۱۷۳۹۸
انتشار: ۱۲:۱۲ - ۲۳-۰۹-۱۴۰۰

اصغر فرهادی و همۀ مخالفانش

اصغر فرهادی و همۀ مخالفانش
عجالتاً، فرهادی در "قهرمان" توامان منتقد "مردم" و "حکومت" است و این نه به مذاق طرفداران حکومت خوش می‌آید نه به مذاق کسانی که انتقاد از "مردم ناراضی" را خوش ندارند.

عصر ایران؛ هومان دوراندیش- در خبرها آمده بود که فیلم "قهرمان" اصغر فرهادی، نامزد دریافت جایزۀ گلدن گلوب شده است. اگر در مراسم اعطای جوایز گلدن گلوب، جایزه بهترین فیلم خارجی (غیر انگلیسی زبان) نصیب "قهرمان" اصغر فرهادی شود، شانس این فیلم برای کسب اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان طبیعتا افزایش می‌یابد.

در سال 2012 "جدایی نادر از سیمین" ابتدا گلدن گلوب را برد، سپس اسکار را. اما اگر "قهرمان" برندۀ گلدن گلوب نشود، باز شانس کسب اسکار بهترین فیلم خارجی را دارد. در سال 2017 فیلم "فروشنده" نامزد دریافت گلدن گلوب شده بود ولی به عنوان بهترین فیلم خارجی انتخاب نشد؛ اما دو ماه بعد جایزۀ اسکار بهترین فیلم خارجی نصیبش شد.

خلاصه اینکه، ورود به جمع پنج نامزد نهایی دریافت جایزۀ گلدن گلوب، شانس هر فیلمی را برای کسب اسکار ارتقا می‌دهد. البته شخصا فکر نمی‌کنم "قهرمان" اسکار بهترین فیلم خارجی را بدست آورد ولی اگر اسکار برای سومین بار نصیب فرهادی شود، ماجرای مخالفت‌ها با اصغر فرهادی بیش از پیش بالا می‌گیرد!

در این یادداشت کاری با کیفیت فیلم "قهرمان" ندارم. راستش در این زمینه چندان هم صاحب‌نظر نیستم. به عنوان یک روزنامه‌نگار سیاسیِ علاقه‌مند به سینما، که از ایام نوجوانی خوانندۀ مجلۀ "فیلم" بوده، به کلی هم بی‌نظر نیستم، ولی هر نظری که دربارۀ کیفیت این فیلم یا هر فیلم دیگری داشته باشم، نظر یک تماشاگر نیمه‌حرفه‌ای سینما است.
بنابراین مسئله‌ام در این یادداشت نه داوری دربارۀ فیلم فرهادی، بلکه تفکیک و بررسی مخالفان سینمای فرهادی یا بهتر است بگویم مخالفان خود فرهادی است.

واقعیت این است که تا پیش از آنکه "جدایی نادر از سیمین" برندۀ جایزۀ اسکار شود، مخالفان فرهادی مخالف سینمای او بودند. یعنی عده‌ای به هر دلیلی فیلم‌های "شهر زیبا"، "چهارشنبه‌سوری" و "دربارۀ الی" را نپسندیده بودند (فیلم اول فرهادی را هم فاکتور می‌گیریم.).

اما بعد از اینکه "جدایی..." برندۀ جایزۀ اسکار شد، دو طایفه به شدت از در مخالفت با فیلم "جدایی..." برآمدند: راستگرایان رادیکال در داخل کشور، مارکسیست‌های داخل و خارج کشور.

نظرات راستگرایان رادیکال در روزنامه‌ها و خبرگزاری‌های این جناح سیاسی بازتاب یافت و طی دهۀ اخیر نیز بارها و بارها تکرار شده است. این افراد در یک کلام معتقد بودند آثار فرهادی تصویر خوبی از جامعۀ ایران ترسیم نمی‌کند؛ و چون جامعۀ ایران تحت حکمرانی و مدیریت نظام جمهوری اسلامی است، راستگرایان رادیکال معتقدند فرهادی با آثارش علیه ایران اسلامی سیاه‌نمایی می‌کند و لاجرم فیلمسازی ضد نظام و ضد انقلاب است.

جریان راست رادیکال این نقد را متوجه رخشان بنی‌اعتماد و عباس کیارستمی هم کرده است. چهره‌های فرهنگی و سیاسی تندروتر جناح راست، دست کم از زمان ساخت "روسری آبی"، معتقد بوده‌اند که بنی‌اعتماد مشغول سیاه‌نمایی علیه نظام جمهوری اسلامی است.

آن‌ها همین ادعا را علیه عباس کیارستمی نیز مطرح می‌کردند؛ اما چون کیارستمی فیلمسازی بود که اهمیت جهانی داشت، او را با شدت و حدت بیشتری می‌کوبیدند. کیارستمی علاوه بر سیاه‌نمایی، متهم به ارائۀ تصویری "بدوی" از جامعۀ ایران بود و به همین دلیل، جرمش از بنی‌اعتماد بیشتر بود.

اگر بنی‌اعتماد متهم به ترسیم "جامعه‌ای فقیر" بود و کیارستمی متهم بود که ایران و ایرانی را در آثارش بدوی ترسیم می‌کند، جرم فرهادی این بود که چرا "جامعه‌ای دروغگو" را به تصویر می‌کشد. چطور ممکن است جامعه‌ای در ذیل یک حکومت دینی، این قدر غرق دروغ و بی‌اخلاقی باشد؟

خلاصه اینکه، مخالفت راستگرایان وطنی با اصغر فرهادی، بویژه راستگرایان تندرو، در چنین اتمسفری شکل گرفته است.
اما مخالفت مارکسیست‌های ایرانی با سینمای فرهادی، ابتدا صبغۀ جامعه‌شناسانه داشت. از آنجایی که رشتۀ جامعه‌شناسی در ایران فضایی کاملا چپگرایانه دارد، اکثر فارغ‌التحصیلان این رشته در دانشگاه‌های برجستۀ کشور کم‌وبیش مارکسیست‌اند.

البته مارکسیسم در جهانی کنونی به قدری بی‌آبروست که این افراد ترجیح می‌دهند خودشان را سوسیالیست یا حتی سوسیال‌دموکرات معرفی کنند؛ ولی اگر نیک بنگریم، نگاهشان به مسائل اجتماعی، آبشخورهایی دارد برآمده از آثار مارکس و انگلس و البته مارکسیست‌های اروپای غربیِ دیروز و امروز.

به هر حال این افراد ابتدا مدعی بودند نگاه جامعه‌شناسانۀ فرهادی ایرادهای اساسی دارد و جامعۀ ایران چنان نیست که اصغر فرهادی در فیلم‌هایش ترسیم می‌کند. مثلا می‌گفتند فرهادی زندگی طبقۀ متوسط جدید را عمیقا آمیخته به خیانت جنسی و عاطفی ترسیم می‌کند (چهارشنبه‌سوری و دربارۀ الی)، در حالی که این مدعا دربارۀ طبقه‌ای که دغدغۀ سیاسی دارد و به خیابان‌ها آمده و جنبش سبز را خلق کرده، صحت ندارد.

در فرهنگ سیاسی چپ، حضور در خیابان به قصد اعتراض سیاسی، نوعی کنش مقدس است و زیر سوال بردن سلوک اخلاقی چنین کنشگرانی، طبیعتا باب طبع یک مارکسیست یا مارکسیَن هوادار آکسیون‌های سیاسی خیابانی نیست.

اما در دهۀ 1390 که طبقۀ متوسط جدید در شهرهای بزرگ ایران در لاک خودش خزید و از اعتراض سیاسی در خیابان‌ها پا پس کشید و حداکثر کنش سیاسی‌اش در قالب رای دادن در انتخابات رقم خورد (دقیقا شش انتخابات در فاصلۀ سال‌های 1392 تا 1396)، چپگرایان وطنی هم به جمع منتقدین طبقۀ متوسط جدید پیوستند و دیگر چندان برایشان مهم نبود که در فیلم‌های فرهادی چه اشارات و تصریحاتی به سلوک عملی و پستوهای زندگی این طبقۀ اجتماعی وجود دارد.

اما جدا از این نقد جامعه‌شناسانه، نقد مارکسیست‌های ایرانی به سینمای فرهادی، دلیل دیگری هم داشت که این یکی نه جامعه‌شناسانه که ایدئولوژیک بود و آن‌ها را از مخالفت با سینمای فرهادی به مخالفت با شخص فرهادی کشاند.

زمانی که فیلم "جدایی..." برندۀ جایزۀ اسکار شد، نفس تلاش فرهادی برای کسب جایزۀ اسکار، و سپس شرکت او در این مراسم سینمایی مجلل، که جزو نمادهای سرمایه‌داری آمریکا محسوب می‌شود، روح و روان مارکسیست‌های ایرانی را به شدت آزرده کرد.

نمونۀ اعلای این آزردگی در مواضع تند و تیز هوشنگ اسدی و نوشابه امیری علیه فیلم "جدایی..." در زمستان 1390 قابل مشاهده بود. بعدها نیز مارکسیست‌های بسیاری، بویژه در خارج کشور، به شکل هیستریک، علیه فرهادی گفتند و نوشتند. مسئلۀ این افراد نه ضعف‌های احتمالی "جدایی..." یا "فروشنده"، بلکه فتح مهم‌ترین جایزۀ سینمای "سرمایه‌داری بیرحم آمریکا" از سوی کارگردان این دو فیلم بود.

تحقیقات تاریخی نشان داده است که در تاریخ مارکسیسم، بین 80 تا 100 میلیون انسان به انحاء گوناگون سربه‌نیست شدند. مارکسیست‌های ایرانی حاضر نیستند یک کلمه در محکومیت تاریخ پرجنایت مارکسیسم بنویسند، ولی از وقتی اصغر فرهادی جایزۀ اسکار را برد، مکرراً در نقد او می‌نویسند.

در واقع مسئلۀ آن‌ها نه آثار فرهادی بلکه موفقیت آثار او در مراسم اسکار بود. این نکته را به خوبی می‌توان از شدت یافتن نقد مارکسیست‌های ایرانی بر آثار فرهادی، پس از کسب جوایز اسکار دریافت. در واقع فرهادی تا قبل از آنکه برندۀ اسکار شود، فیلمسازی بود که با نقدهای جامعه‌شناسانۀ چپ‌های ایرانی مواجه می‌شد، اما پس از بردن اسکار، در معرض نفرت ایدئولوژیک این افراد قرار گرفت.

کسانی که حاضر نیستند جنایات لنین و استالین و مائو و پل‌پوت را محکوم کنند، یکسره مشغول محکوم کردن اصغر فرهادی‌اند. اما چرا فرهادی را پس از "دربارۀ الی" با غلظت کمتری محکوم می‌کردند؟ چون پس از "جدایی نادر از سیمین"، فرهادی برندۀ جایزۀ اسکار شده بود؛ جایزه‌ای به شدت آمریکایی و عمیقا سرمایه‌دارانه. و به قول شاملو: جرم این است، جرم این است...

اما مخالفان فرهادی به همین دو طایفه خلاصه نمی‌شوند. بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی در خارج کشور، بویژه سلطنت‌طلب‌ها، پس از اسکار دوم فرهادی (بابت فیلم فروشنده) تدریجاً به صف منتقدین او پیوستند. فرهادی دومین اسکارش را در سال 2017 دریافت کرد. کسب دو جایزۀ اسکار از سوی یک ایرانی، البته برای بسیاری از ایرانی‌ها خوشایند نیست؛ چه در فرهنگ ما ایرانیان، به قول محمود دولت‌آبادی در کتاب "نونِ نوشتن"، بخل نقش مهمی دارد.

اینکه ما از قدیم می‌گفتیم "بترکه چشم حسود" و مدام اسپند دود می‌کردیم تا از تنگ‌چشمی و حسد حاسدان در امان باشیم، به خوبی نشان می‌دهد که خودمان هم عمیقا واقفیم که حسادت در فرهنگ ما ریشه‌های کهنی دارد. تناور شدن درخت حسد در فرهنگ سرزمینی گرم و خشک و کویری، که بسیاری از مردمانش از مواهب دنیوی و وفور نعمات این‌جهانی محروم بوده‌اند، چندان هم عجیب نیست.

بخل البته در اصل به معنای امساک است اما امروزه بیشتر به معنای حسد به کار می‌رود. دولت‌آبادی هم آن را به همین معنا به کار برده. بگذریم که امساک هم دلالت بر همان محرومیت تاریخیِ برآمده از جغرافیای کویری ایران دارد. فرد ممسک، معمولا در اثر کمبود نعمت، ممسک شده و لاجرم وفور نعمت برای دیگری را خوش ندارد؛ چون وفور نعمت به تمایز و برتری دیگری بر او می‌انجامد. بخل معنای تنگ‌چشمی هم می‌دهد البته. معنایی کاملا مرتبط با مانحن‌فیه.

باری، در کنار تاثیر غیر قابل انکار بخل و حسد زید و عمرو نسبت به توفیقات روزافزون فرهادی، فرهادی اندکی پس از کسب دومین جایزۀ اسکار (در اسفند 1395)، مرتکب خبطی نابخشودنی از سوی اپوزیسیون خارج شد. و آن هم اینکه در اردیبهشت 1396 مردم را به رای دادن در انتخابات ریاست جمهوری تشویق کرد.

فرهادی کمی پیش از انتخابات اعلام کرد: «به حسن روحانی رای می‌دهم و امیدوارم کسانی که هنوز برای رای دادن در تردیدند با همه شرایط و دلایل قابل درکی که در نظر دارند به خاطر سرنوشت فرزندان این سرزمین و نسل آینده با رای دادنشان از این حداقل حق انتخاب خود، استفاده کنند.»

اینکه او حامی رای دادن به حسن روحانی بود، البته برای اصولگرایان هم عمیقا ناخوشایند بود، ولی نفس دعوت مردم به شرکت در انتخابات برای بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی نیز آزاردهنده بود.

اینکه بعدا سلطنت‌طلب‌ها بیش از دیگران علیه فرهادی موضع گرفتند، ناشی از شعارهایی بود که معترضان داخلی از دی ماه 96 به این سو، سر داده‌اند. شعار "رضاشاه روحت شاد"، اپوزیسیون سلطنت‌طلب خارج کشور را در چند سال اخیر به این نتیجه رسانده که در یک‌قدمی احیای تاج‌وتخت از دست رفته هستند و افرادی مثل اصغر فرهادی که در سال 96 مردم را به رای دادن تشویق کردند و بعدها نیز در فیلم‌ها یا نوشته‌هایشان به صراحت علیه نظام سیاسی ایران موضع‌گیری نکردند، در مجموع در خدمت این نظام‌اند.

از دی 96 به این سو، هر چه جلوتر آمده‌ایم، افراد مشهور یا گمنام اپوزیسیون خارج کشور، با صراحت بیشتری به اصغر فرهادی تاخته‌اند. یکی از دلایل این امر، نقد جامعۀ ایران در آثار فرهادی است.

فرهادی مثل مصطفی ملکیان و محمود سریع‌القلم به اولویت فرهنگ بر سیاست قائل است و به همین دلیل بیشتر منتقد "جامعه" است تا "حکومت". مدافعان چنین نگاهی، معتقدند هر حکومتی نهایتا محصول جامعه است و نباید اسیر این انگارۀ مارکسیستی شویم که «مردم خوبند و حکومت بد است»؛ چراکه در سال 1357 هم روشنفکران چپگرای ایران چنین ایده‌ای را ترویج می‌کردند ولی نهایتا از دل جامعۀ ایران حکومتی سر بر آورد که خود همان روشنفکران منتقد سرسختش شدند.
بنابراین، مطابق نگاه فرهادی، اگر مشکلی هست، که هست، نمی‌تواند به "جامعۀ ایران" بی‌ربط باشد. به عبارت دیگر، مشکلات اساسی "ایران" ربط عمیقی به "مردم ایران" دارد.

ترویج چنین نگاهی در شرایط فعلی، خوشایند اپوزیسیون امیدوارشده به تحولات سیاسی و اجتماعی ایران نیست. به همین دلیل امروزه بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی نیز فرهادی را به سیاه‌نمایی متهم می‌کنند.

اگر قبلا طرفداران حکومت می‌گفتند فرهادی (یا کیارستمی و بنی‌اعتماد) با سیاه‌نمایی جامعۀ ایران موضعی سیاسی علیه حکومت اتخاذ می‌کند، امروز برخی از مخالفان حکومت معتقدند فرهادی با سیاه‌نمایی جامعۀ ایران، موضعی به سود حکومت اتخاذ می‌کند؛ چراکه وقتی جامعه را این قدر سیاه و عاری از اخلاق نشان دهیم، پیشاپیش این پیام را صادر کرده‌ایم که هیچ تحول سیاسی رادیکالی به بهروزی ملت ایران منتهی نخواهد شد و در صورت وقوع چنین تحولی، فقط از ورطه‌ای به ورطۀ دیگر خواهیم افتاد؛ چراکه مشکل ایران نهایتا ملت ایران (یا جامعۀ ایران) است.

اما به نظر می‌رسد چنین نگاهی به آثار فرهادی، ناشی از نقدناپذیری نهادینه شده در فرهنگ سیاسی و عمومی ما ایرانیان است. اگرچه ما در فضای مجازی، شبانه‌روز مشغول بدگویی و انتقاد از خودمان هستیم، ولی صدای ما آدم‌های عادی برد چندانی ندارد. ولی وقتی یک فیلمساز مشهور و بسیار معتبر، که هر فیلمش در سراسر دنیا به خوبی دیده می‌شود، از در نقد جامعۀ ایران درمی‌آید، نقادی او بر بسیاری از ما گران تمام می‌شود.

گویی در این‌جا انتظار نوعی معاملۀ محبوبیت-مجیزگویی در لایه‌هایی از افکار عمومی حاکم است. هنرمندی که لذت محبوبیت ملی را می‌چشد، باید مجیز ملت را بگوید وگرنه به سرنوشت همان قهرمان فیلم فرهادی دچار می‌شود که مردم او را بالا بردند و سپس بر زمینش زدند!

قطعا رادیکالیسم سیاسی فزاینده در جامعۀ ایران و تاثیرگذاری روزافزون رسانه‌های خارج کشور، که تاثیر قابل توجهی بر تشدید نارضایتی‌های داخلی دارند، نقش مهمی در پیوستن بسیاری از مردم عادی به صف منتقدین اصغر فرهادی داشته است.

این تحول از چشم فرهادی نیز پنهان نمانده و موضع‌گیری تند و تیز اخیر او علیه داوود مرادیان، مدیر گروه مستند بنیاد روایت فتح، دال بر وقوف وی به ضرورت بالاکشیدن فتیلۀ انتقاداتش از حکومت و برقراری نوعی توازن بین نقد جامعه و نقد حکومت است؛ تحولی که شاید در آثار بعدی فرهادی، بیش از آنچه که در "قهرمان" به چشم آمد، به چشم آید.

اما عجالتاً، فرهادی در "قهرمان" توامان منتقد "مردم" و "حکومت" است و این نه به مذاق طرفداران حکومت خوش می‌آید نه به مذاق کسانی که انتقاد از "مردم ناراضی" را خوش ندارند.

در واقع همان طور که بسیاری از چهره‌های حکومتی همیشه گفته‌اند "در شرایط حساس کنونی" نباید از حکومتی که در برابر امپریالیسم جهانی ایستاده، انتقاد کرد، بسیاری از چهره‌های اپوزیسیون هم همیشه می‌گویند در شرایط حساس کنونی، نباید از مردمی که به عملکرد حکومت اعتراض دارند، انتقاد کرد.

این دستۀ دوم، معمولا چند دهه بعد مشغول انتقاد از مردمی می‌شوند که به عملکرد حکومت وقت اعتراض داشتند! اما چه سود، که آب رفته به جوی بازنمی‌گردد؛ حتی اگر سلطنت‌طلبان فعلی خواب‌های خوشی برای آیندۀ تاج‌وتخت ببینند!

ارسال به دوستان