بیونگ چول هان
ترجمۀ: محمدحسن شریفیان / فصلنامه ترجمان
مرجع: Nation
بیونگچول هان، نیشن - کووید ۱۹ آینهای است که بحرانهای جامعهمان را باز میتاباند و نشانگان آسیبشناختیای را که پیش از همهگیری وجود داشتهاند مشهودتر عرضه میکند. یکی از آنها خستگی است. همۀ ما بهنوعی احساس میکنیم که خیلی خستهایم، خستگیای بنیادی که مثل سایه همهجا و همهوقت همراه ماست. اما طی این همهگیری حتی احساس خستگی بیشتری کردهایم. بطالتِ تحمیلشده به ما در زمان قرنطینه خستهمان کرده است. بعضیها ادعا میکنند که ممکن است زیبایی فراغت را از نو کشف کنیم و از سرعت زندگی کاسته شود. درواقع، آنچه بر زمان قرنطینه مسلط است نه فراغت و آهستگی، بلکه خستگی و افسردگی است.
چرا اینقدر احساس خستگی میکنیم؟ امروزه خستگی پدیدهای جهانی به نظر میرسد. ده سال پیش، کتابی به نام جامعۀ فرسودگی۱ منتشر کردم و در آن خستگی را بهمثابۀ بیماریای وصف کردم که «جامعۀ نئولیبرال موفقیتمحور»۲ از آن رنج میبرد. خستگیای که طی همهگیری تجربه شد مرا مجبور کرد تا دوباره به آن موضوع فکر کنم. کار، هر چقدر هم که سخت باشد، منجر به خستگی بنیادی نمیشود. ممکن است پس از کار از پا بیفتیم، اما این ازپاافتادگی با خستگی بنیادی همسان نیست. کار در نقطهای به پایان میرسد. اما اجبار به موفقیت، که خود را بردۀ آن ساختهایم، از آن نقطه فراتر میرود. در زمان فراغت همراه ماست، حتی در خواب عذابمان میدهد و اغلب منجر به بیخوابی میشود. خلاصی از این اجبار ممکن نیست. دقیقاً همین فشار درونی است که ما را خسته میکند. بنابراین تفاوتی میان خستگی و ازپاافتادگی وجود دارد. نوعِ درستِ ازپاافتادگی حتی میتواند ما را از شرّ خستگی خلاص کند.
اختلالات روانیای از قبیل افسردگی و فرسودگی نشانگانِ گونهای از بحران جدی آزادیاند. اینها نشانههای یک بیماری هستند و بیانگر اینکه امروزه آزادی اغلب به اجبار تبدیل میشود. ما فکر میکنیم آزادیم. اما درواقع خود را مشتاقانه تا سرحد متلاشیشدن استثمار میکنیم. تا دم مرگ به خود تحقق میبخشیم و خود را بهینه میکنیم. منطقِ موذی «موفقیت» ما را دائماً مجبور میکند که از خودمان جلو بزنیم. همینکه موفق شدیم، میخواهیم موفقتر شویم، یعنی میخواهیم دوباره از خودمان پیش بیفتیم. اما، البته، جلوزدن از خودمان غیرممکن است. این منطق مضحک درنهایت به درهمریختگیِ روانی منجر میشود. شخصی که به دنبال موفقیت است تصور میکند که آزاد است اما درواقع برده است. او بردۀ محض است، تاجاییکه داوطلبانه خود را، حتی زمانیکه اربابی حضور ندارد، استثمار میکند.
جامعۀ نئولیبرال موفقیتمحور استثمار را حتی بدون سلطه ممکن میکند. آن «جامعۀ انضباطی» و فرمانها و منعهایش که میشل فوکو در مراقبت و تنبیه تحلیل کرده است جامعۀ موفقیتمحور امروز را توصیف نمیکند. جامعۀ موفقیتمحور از خودِ آزادی بهرهکشی میکند. خوداستثماری۳ از استثمار به دست دیگران کاراتر است زیرا با احساس آزادی ارتباطی تنگاتنگ دارد. کافکا با وضوح بسیار تناقضِ آزادیِ بردهای را که فکر میکند ارباب است بیان کرده است. او در یکی از گزینگویههایش مینویسد: «حیوان وحشی تازیانه را از چنگ اربابش میرباید و برای آنکه بدل به ارباب شود خود را با آن میزند، بیخبر از اینکه این تنها خیالی است ساختهوپرداختۀ گرۀ تازهای در تازیانۀ ارباب». این تازیانهزنی همیشگی به خویش ما را خسته و، درنهایت، افسرده میکند. میشود گفت نئولیبرالیسم برپایۀ تازیانهزنی به خویش بنا شده است.
نکتۀ عجیب دربارۀ کووید ۱۹ این است که مبتلایان به آن از خستگی مفرط و فرسودگی رنج میبرند. این بیماری ظاهراً همان ویژگیهای خستگی بنیادی را دارد. همچنین هر روز گزارشهای بیشتری از بیمارانی میرسد که بهبود یافتهاند، اما هنوز از علائم شدیدِ درازمدتِ آن رنج میبرند که یکی از آنها «سندروم خستگی مزمن» است. عبارت «باتریها دیگر شارژ نمیشوند» توصیف خوبی از این وضع است. مبتلایان به این خستگی دیگر قادر به کارکردن نیستند. حتی برای پرکردن لیوانی آب هم باید به خود فشار بیاورند. وقتی راه میروند، مجبورند مکرراً توقف کنند تا نفسشان جا بیاید. احساسی همچون مردۀ متحرک دارند. یکی از بیماران میگوید: «درواقع انگار گوشی همراه فقط ۴ درصد شارژ شده است و تو واقعاً فقط ۴ درصد شارژ برای کل روز داری و نمیشود دوباره شارژش کرد».
اما این ویروس فقط مبتلایان به کووید را خسته نمیکند. حتی افراد سالم را هم خسته میکند. اسلاوی ژیژک در کتابش، همهگیری! کووید۱۹ جهان را تکان میدهد۴، یک فصل کامل را به این سؤال اختصاص میدهد: «چرا ما همیشه خستهایم؟». ژیژک هم آشکارا این را حس میکند که همهگیری ما را خسته کرده است. در همان فصل، ژیژک با کتابِ من، جامعۀ فرسودگی، از در مخالفت درمیآید و میگوید که خوداستثماری جای استثمار توسط دیگران را نگرفته، بلکه تنها به کشورهای جهانسوم منتقل شده است. من دربارۀ اینکه این انتقال رخ داده با ژیژک موافقم. اما کتاب من بیشتر به جوامع نئولیبرال غربی میپردازد، نه وضعیت کارگران چینی. اما شکل نئولیبرال زندگی نیز از طریق شبکههای اجتماعی در حال گسترش به سراسر جهانسوم است. افزایش خودستایی، اتمیزهشدن و خودشیفتگی در جامعه پدیدهای جهانی است.
شبکههای اجتماعی همۀ ما را به تولیدکننده تبدیل میکند، به کارآفرینانی که تجارتشان خویشتنشان است. شبکههای اجتماعی آن فرهنگ خودپسندی را جهانی میسازند که جامعه و هر چیز اجتماعی را محو میکند. ما خود را تولید میکنیم و خویشتنهایمان را در معرض نمایشی دائمی قرار میدهیم. این تولید خویشتن، این «در معرض نمایش» بودنِ همیشگیِ خود، ما را خسته و افسرده میکند. ژیژک به این خستگی بنیادی که ویژگی زمان حال ماست و توسط این همهگیری تشدید شده نمیپردازد.
ژیژک گویا در قطعهای از کتاب همهگیریاش نسبت به فرضیۀ خوداستثماری نرم میشود و مینویسد «آنها [افرادی که از خانه کار میکنند] ممکن است زمان حتی بیشتری برای ’استثمار خود‘ [نقلبهعین] پیدا کنند». در دورۀ همهگیری، اردوگاه نیروی کار نئولیبرالی نام جدیدی پیدا کرده است: دفتر کار خانگی. کار در دفتر کار خانگی خستهکنندهتر از کار در دفتر است. هرچند این را نمیتوان در چارچوبِ خوداستثماری مضاعف توضیح داد. آنچه خستهکننده است انزوای موجود در این شیوۀ کارکردن است، نشستن بیپایان با پیژامه در برابر نمایشگر. ما با خودمان رویارو شدهایم و دائماً مجبوریم نگرانِ خودمان باشیم و گمانهزنی کنیم. خستگی بنیادی درنهایت نوعی خستگیِ خود است. دفتر کار خانگی، به این دلیل که ما را حتی عمیقتر از قبل در خودمان گرفتار میکند، خستگیمان را شدت میبخشد. دیگرانی که میتوانند حواس ما را از خودمان پرت کنند غایباند. ما بهخاطر فقدان تماس اجتماعی، آغوشها و لمس جسمانی خسته میشویم. تحت شرایط قرنطینه رفتهرفته متوجه میشویم که شاید دیگران آنطور که سارتر در نمایشنامۀ دوزخ۵ گفته «جهنم» نیستند، بلکه شفایند. این ویروس همچنین ناپدیدشدن «دیگری» را که در برونراندن دیگری۶ شرح دادهام شتاب میبخشد.
غیاب عادات همیشگی یکی دیگر از دلایل خستگی ناشی از دفتر کار خانگی است. ما، بهخاطر انعطافپذیری، داریم عادات ثابتی را از دست میدهیم که به زندگی ثبات و جانِ تازه میبخشند. غیاب ضرباهنگ امور، بهویژه، افسردگی را تشدید میکند. این رسوم و عادات همیشگیِ آفرینندۀ اجتماعْ بدون ارتباط هستند، حالآنکه امروزه آنچه غالب است ارتباط بدون اجتماع است. حتی همان عاداتی که هنوز در اختیار داشتیم، از قبیل تماشای مسابقات فوتبال، کنسرتها و رفتن به رستوران، تئاتر یا سینما، لغو شدهاند. بدون رسوم همیشگی احوالپرسی، مجبوریم به خود اتکا کنیم. اینکه بتوانیم بهگرمی با کسی احوالپرسی کنیم بار خویشتنمان را سبکتر میکند. فاصلهگذاری اجتماعی بساط زندگی اجتماعی را برمیچیند. ما را خسته میکند. سایر مردم را به ناقلین بالقوۀ ویروسی تقلیل میدهد که باید فاصلۀ فیزیکی با آنها را حفظ کرد. این ویروس بحرانهای فعلی ما را دامنهدارتر میکند؛ در حال نابودکردن اجتماعی است که خود ازپیش دچار بحران بود؛ و ما را با یکدیگر بیگانه میکند. در این زمانۀ شبکههای اجتماعی که امر اجتماعی را تقلیل میدهد و ما را منزوی میکند، حتی از آنچه بودهایم تنهاتر شدهایم.
فرهنگ نخستین چیزی بود که طی قرنطینه رها شد. فرهنگ چیست؟ آنچه اجتماع را به وجود میآورد! بدون آن ما به جایی میرسیم که، مثل حیوانات، صرفاً در پی بقا باشیم. این اقتصاد نیست که باید در اسرع وقت از این بحران خلاص شود بلکه، ورای همهچیز، فرهنگ یا بهعبارتی زندگی اجتماعی است که باید نجاتش دهیم.
جلسات مداوم در زوم نیز ما را خسته میکنند. آنها ما را تبدیل به زامبیهای زوم میکنند. مجبورمان میکنند تا دائماً به درون آینه بنگریم. نگاهکردن به چهرۀ خود روی نمایشگر خستهکننده است. ما پیوسته با چهرههای خود مواجهیم. عجیب آنکه این ویروس دقیقاً در زمانۀ سلفی پدیدار شده است، رسمی که میتوان آن را بهمنزلۀ چیزی منتج از خودشیفتگی جامعهمان توضیح داد. ویروس این خودشیفتگی را تشدید میکند. طی همهگیری، همگی ما دائماً با چهرههای خود مواجهیم؛ ما در مقابل نمایشگرهایمان نوعی سلفی بیانتها تولید میکنیم. اینها ما را خسته میکند.
خودشیفتگیِ زوم عوارض جانبی عجیبوغریبی به بار آورده است؛ منجر به رونق جراحی زیبایی شده است. تصاویر کجوکوله و تیرهوتار روی نمایشگر باعث مأیوسشدن آدمها از ظاهرشان میشود، و اگر از قضا وضوح نمایشگر بالا باشد، ناگهان چینوچروک، طاسی، لکههای کبدی، پف پای چشم و سایر نواقص پوستی نامطبوع را در خودمان کشف میکنیم. از زمان آغاز همهگیری، جستوجوها در گوگل برای جراحی زیبایی اوج گرفته است. طی قرنطینه، جراحان زیبایی با سیلی از پرسوجوهای مشتریان برای بهبود ظاهر تکراریشان مواجه بودهاند. حتی صبحت از «دیسمورفیای۷ زوم» است.
آینۀ دیجیتالیْ مروج این دیسمورفیا (دلمشغولی اغراقشده دربارۀ نقایص فرضی در ظاهر جسمانی شخص) است. این ویروسْ جنونِ بهینهسازی را که از پیش از همهگیری ما را در چنگال خود داشت تا منتهی درجۀ خود پیش میراند. اینجا نیز ویروس آینهای در برابر جامعهمان میگیرد. و درمورد دیسمورفیای زوم، این آینه واقعی است! یأس محض از ظاهرمان در ما بیدار میشود. دیسمورفیای زوم، این دلمشغولی نامعقول دربارۀ خودمان، ما را خسته میکند.
همهگیری عوارض جانبی منفی دیجیتالیشدن را نیز آشکار کرده است. ارتباط دیجیتال رویدادی بسیار یکطرفه و فروکاسته است: هیچ نگاه خیره، هیچ بدنی در کار نیست. حضور جسمانی دیگری را کم دارد. همهگیری این را تضمین میکند که این شکلِ ارتباطِ ذاتاً غیرانسانی به هنجار تبدیل شود. ارتباط دیجیتال ما را خیلیخیلی خسته میکند. ارتباطی بدون طنین، ارتباطی عاری از شادی. ما در جلسهای در زوم بنابه دلایل فنی نمیتوانیم به چشمان یکدیگر نگاه کنیم. تمام کاری که میکنیم خیرهشدن به نمایشگر است.
غیاب نگاه خیرۀ دیگری ما را خسته میکند. امیدوارم این همهگیری ما را متوجه کند که حضورِ دیگری چیزی است که با خود شادی میآورد، اینکه زبان متضمن تجربهای جسمانی است، اینکه گفتوگویی موفق مستلزم حضور بدنها است، اینکه ما مخلوقاتی جسمانی هستیم. عادات همیشگیای که طی همهگیری از دست دادهایم نیز متضمن تجربۀ جسمانیاند. آنها بازنمودی از اشکال ارتباط جسمانیاند که جامعه را میآفرینند و بنابراین شادی میآورند. مهمتر از همه، ما را از خودمان دور میکنیم.
در وضعیت فعلی، آن عادات و رسوم همیشگی پادزهری برای خستگی بنیادی خواهد بود. بههمینترتیب، فینفسه، جنبهای جسمانی در اجتماع وجود دارد. دیجیتالیشدن انسجام اجتماعی را تضعیف میکند، تاجاییکه موجب حذف حضور فیزیکی میشود. ویروس ما را با بدنهایمان بیگانه میکند.
توجه زیاد به سلامتی از پیش از همهگیری فراگیر بوده است. اینک ما در وهلۀ اول دلمشغول بقا هستیم، گویی در وضعیت جنگی دائمی قرار داریم. در نبرد بر سر بقا، مسئلۀ زندگیِ خوب مطرح نیست. ما تمام نیروهای زندگی را فرا میخوانیم تنها به این منظور که هرطور شده زندگی را طولانیتر کنیم. با این همهگیری، این نبرد سهمگین برای بقا متحمل گسترشی ویروسی شده است. ویروس جهان را به بخش قرنطینهای تبدیل میکند که در آن تمام زندگی بهخاطر بقا معلق میشود.
امروزه سلامت مهمترین هدف بشر شده است. جامعۀ بقامحور درکش از زندگی خوب را از دست میدهد. حتی لذت نیز در پیشگاه سلامت، که هدفی غایی است، قربانی میشود. نیچه قبلاً سلامتی را ایزدبانویی جدید نامیده است. ممنوعیتِ سفتوسخت سیگارکشیدن نیز این شیفتگی به بقا را بیان میکند. لذت باید جای خود را به بقا بدهد. طولانیکردن زندگی والاترین ارزش است. ما هرآنچه زندگی را لایق زیستن میکند، رضایتمندانه، به نفع بقا قربانی میکنیم.
منطق حکم میکند که حتی در زمانۀ همهگیری تمام جنبههای زندگی را قربانی نکنیم. این وظیفۀ سیاست است که تضمین کند زندگی فقط به حیات، به بقای صرف، فروکاسته نمیشود. من کاتولیکم. دوست دارم، بهخصوص در این زمانۀ عجیب، به کلیسا بروم. کریسمس پارسال در یک مراسم عشای ربانی شبانه شرکت کردم که علیرغم همهگیری برگزار شد. باعث خوشحالیام شد. متأسفانه از کُندُر، که عاشقش هستم، خبری نبود. از خودم پرسیدم: آیا علیه کُندُر نیز ممنوعیت سفتوسختی در طول همهگیری وجود دارد؟ چرا؟ وقتی از کلیسا خارج میشدم، از روی عادت دستم را به درون سنگاب۸ دراز کردم و شوکه شدم: سنگاب خالی بود. یک قوطی مایع ضدعفونیکننده کنار آن گذاشته بودند.
«اندوه کرونا»۹نامی است که کُرهایها به افسردگیای دادهاند که در زمان همهگیری در حال سرایت است. تحت شرایط قرنطینه، بدون تعامل اجتماعی، افسردگی تشدید میشود. همهگیری واقعی افسردگی است. کتاب جامعۀ فرسودگی با تشخیص زیر آغاز میشود:
هـر عصـر ابتلائـات خـاص خـود را دارد. بـه همیـن منـوال، یـک عصـر باکتـری وجـود داشـت کـه حداکثر تا کشـف آنتیبیوتیکهـا پایـان یافـت. بـا وجـود تـرس گسـترده از همهگیرشـدن آنفولانـزا، مـا در عصـر ویـروس هـم زندگـی نمیکنیـم. بـهلطـف فنـاوری ایمنیشناسـی، چنـان عصـری را پشـت سـر گذاشـتهایم. از منظـر آسیبشـناختی، نـه باکتریهـا یـا ویروسهـا، بلکـه نورونهـا شـاخص تعیینکننـدۀ قـرن بیسـتویکم هسـتند کـه تـازه در ابتـدای راهـش هسـتیم. بیماریهای عصبی از قبیـل افسـردگی، اختلال کمتوجهی-بیشفعالـی، اختلال شـخصیت مـرزی و سـندرم خستگی علامتهای شـاخص آسـیبهای سلامت در آغاز قرن بیسـتویکماند.۱۰
ما بهزودی واکسن کافی برای شکستدادن ویروس خواهیم داشت. اما هیچ واکسنی در برابر همهگیری افسردگی در کار نخواهد بود.
افسردگی همچنین نشانهای از جامعۀ فرسوده است. فردی که در جامعۀ موفقیتمحور به دنبال موفقیت است، در لحظهای که دیگر قادر به «توانستن» نیست، به خستگی مبتلا میشود. در رسیدن به خواستۀ موفقیت که بر خود تحمیلش کرده ناکام میماند. رسیدن به مرحلهای که در آن دیگر قادر به «توانستن» نیستیم منجر به تهمتزنی و خشونتورزی علیه خویش میشود.
موفقیت جو جنگی علیه خودش به راه میاندازد و در آن تباه میشود. پیروزی در این جنگِ علیه خویشتن خستگی نام دارد.
سالانه چندین هزار نفر در کرۀ جنوبی خودکشی میکنند. علت اصلی افسردگی است. در سال ۲۰۱۸، حدود ۷۰۰ کودک مدرسهای اقدام به خودکشی کردند. رسانهها حتی از یک «قتلعام خاموش» سخن میگویند. در مقابل، تا اینجا تنها۱۷۰۰ نفر در کرۀ جنوبی در اثر کووید۱۹ مردهاند. این نرخِ بسیار بالای خودکشی بهسادگی بهعنوان تلفات جانبی جامعۀ موفقیتمحور پذیرفته شده است. هیچ اقدام قابلتوجهی در راستای کاهش این نرخ صورت نگرفته است. همهگیریْ مسئلۀ خودکشی را تشدید کرده است؛ از زمان آغاز شیوع، نرخ خودکشی در کرۀ جنوبی بهسرعت بالا رفته است. ویروس آشکارا افسردگی را وخیمتر میکند. اما در گوشهوکنار جهان توجه کافی به پیامدهای روانشناختی همهگیری نمیشود. مردم به حیات بیولوژیکیشان فروکاسته شدهاند. همه فقط به حرف ویروسشناسهایی گوش میدهند که اقتدار مطلق را در تفسیر این وضعیت به دست گرفتهاند. بحرانِ واقعیِ ناشی از این همهگیری این واقعیت است که صرف حیات تا حد یک ارزش مطلق بر کشیده شده است.
ویروس کووید۱۹، از طریق تعمیق گسلهای اجتماعی ناشی از بیماری، جامعۀ فرسوده را مستهلک میکند و ما را بهسوی یک خستگی دستهجمعی سوق میدهد. بنابراین ویروس کرونا میتواند ویروس خستگی نیز نامیده شود. اما این ویروس همچنین بحرانی است در معنای یونانی واژۀ کریسیس، یعنی نقطۀ عطف. زیرا ممکن است ما را قادر سازد تا سرنوشتمان را دگرگون کرده و از عذابمان روی بگردانیم. مصرّانه از ما درخواست میکند: باید زندگیات را عوض کنی! اما ما فقط بهشرطی میتوانیم این کار را بکنیم که بهنحوی بنیادین جامعهمان را اصلاح کنیم، بهشرطی که موفق به یافتن شکل تازهای از زندگی شویم که در مقابلِ ویروس خستگی مقاوم باشد.