کیفیت پایین:
کیفیت خوب:
عصر ایران؛ محسن ظهوری - «من ملت ایران را به شورش و انقلاب خونین دعوت میکنم» این سرآغاز یکی از مهمترین نشریات ایران است؛ «شورش». هفتهنامهای جسور با لحنی تند و بیپروا از «امیرمختار کریمپور شیرازی». کسی که عاقبت در زندان قصر تهران در آتش سوخت. مرگ غمانگیزی که هنوز هم پس از این همه سال مبهم باقی مانده.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیشتر ببینید:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«کریمپور شیرازی» را بیش از هر چیز به جسارتش میشناسند؛ به سرمقالههایی که از سال ۱۳۲۹ تا کودتای ۱۳۳۲ مینوشت؛ بهخصوص در هفتهنامه «شورش» که در کنار «باختر امروز» با مدیریت «حسین فاطمی» به مهمترین مدافعان مصدق تبدیل شده بودند:
«باید اقرار کنم که اغلب این زجر و شکنجهها و توقیف و مشقتها و بیکاریها مستقیما از ناحیه دربار و یا از ناحیه وابستگان و ایادی دربار بوده است.»
همین سرمقالهها بود که باعث شد «شورش» چندینبار توقیف شود، اما «کریمپور» هربار نشریه دیگری راه میانداخت و مثل قبل مینوشت تا فرصتی دست دهد و دوباره بتواند «شورش» را منتشر کند:
«شروع اصلاحات اساسی یا انقلاب خونین؟ / کارچاقکنهای پرمدعا میخواهند مصدق محبوب را از مردم جدا کنند»
«امیرمختار کریمپور شیرازی» مدافع سرسخت مصدق و مخالف آتشین دربار بود. او در زمان کوتاهی که مشهور شد، در هیچ شمارهای از نشریهاش این عقاید را پنهان نکرد. خود را افشاگر توطئههای پشت پرده مینامید و قدرتهای جهانی را عامل عقبماندگی ایران معرف میکرد. زبان تند و تیزی هم داشت:
«هیچچیز جز شعلههای گرم و سوزان آتش مقدس انقلاب، این شکاف عمیق طبقاتی را از بین نخواهد برد.»
گرچه با معیار امروز او را بیشتر خطابهنویس میدانند تا روزنامهنگار، اما در آن روزگار اکثر روزنامهنگاران مطرح با همین طرز نوشتهها مشهور شدهاند:
«اینجا دربار ایران است یا کعبه آمال لندن؟»
تیغ تیز «کریمپور» بیش از همه به سمت «اشرف» خواهر «محمدرضاشاه» بود؛ کسی که «مصدق» در زمان نخستوزیریاش بارها او را به دخالت در امور مملکت متهم میکرد. «کریمپور شیرازی» هم تندترین سرمقالهها را علیه او مینوشت:
«مردم میگویند اشرف چه حق دارد در تمام شئونات مملکت دخالت کند و مقدرات و حیثیت یک ملت کهنسال را به بازی بگیرد... مردم میگویند چرا خواهر شاه در امور قضائیه و مقننه و اجرائیه این مملکت دخالت نامشروع میکند.»
مصدق دوره پرتلاطمی را در نخستوزیریاش طی میکرد. او دو ماه پس از رسیدن به این سمت، تعیین وزیر جنگ را برعهده خود میدانست اما شاه مخالف این امر بود. مصدق استعفا داد و با حمایت آیتالله کاشانی اعتراضات گستردهای علیه شاه و «قوامالسلطنه» نخستوزیر جدید شکل گرفت. این اعتراضات در سیام تیر سال ۱۳۳۰ به اوج رسید و مصدق دوباره به نخستوزیری برگشت. «کریمپور» برای این روز ویژهنامهای منتشر کرد که اوج طرفداریاش از مصدق را نشان میدهد:
«اگر زندگانی توأم با آزادی و استقلال نباشد، به قدر پشیزی ارزش نخواهد داشت.»
این نطق مصدق است هنگام بازگشت به نخستوزیری که تیتر «شورش» شده. نشریهای که با انتشار عکس کشته شدگان این واقعه، بیانیهای تند و تیز علیه مخالفان مصدق صادر کرد:
«پایههای حکومت دکتر مصدق با خون و آتش بنا شده است؛ خونهای پاک و گلگون شهدای جانباز سیام تیر ضامن استقلال و عظمت ملت ایران است.»
تا اینجای کار کاشانی با مصدق همراه و رفیق است و «کریم پور شیرزای» هم از هواداران اوست. او را «حضرت آیتالله کاشانی پیشوای عالیقدر»، «رهبر نهضت مقدس ملی و مذهبی» و «حافظ استقلال و حامی سعادت و رفاه عمرم مردم» خطاب میکند.
پس از واقعه سیتیر، مجلس شورای ملی «کاشانی» را بهعنوان رئیس مجلس انتخاب میکند و از اینجاست که اختلافش با مصدق کمکم بروز میکند. سال ۱۳۳۲ این اختلافات دیگر آشکار شده و همگان از آن باخبر شدهاند.
روی جلد شماره ۳ مرداد ۱۳۳۲ شورش، تصویری منتشر شد از مردی که پرچم پیروزی مصدق بر دست دارد و بر فرق اسکلتهایی میکوبد که یکیشان «کاشانی» است. در تابستان سال ۳۲، جنگ سیاست در ایران به اوج خود رسیده؛ «کریمپور» در شمارههای مختلف «شورش» تصاویری علیه آیتالله کاشانی منتشر میکند و از آنسو نشریههای مخالف مصدق هم بیکار نمینشینند؛ «نبرد ملت» نشریه هوادار کاشانی تنها را رهایی را دار زدن مصدق و فاطمی وزیر خارجهاش میداند. هفتهنامه «چَلِنگَر» از حزب توده، مصدق را چون بوزینهای ترسیم میکند که آلت دست آمریکاست.
روز ۲۸ مردادماه ۳۲ نبرد به خیابان میکشد؛ ارتش و اوباش کودتا را به انجام میرسانند و دولت مصدق سقوط میکند. حالا وقت فرار «کریمپور شیرزای» است که میداند تشنه به خونش هستند.
او در دفتر هفتهنامهاش «شورش» در خیابان «اکباتان» نشسته بود که خبر نزدیک شدن دارودسته «شعبان جعفری» را به سمت دفتر نشریه شنید. «کریمپور» بام به بام خود را به «خیابان چراغبرق» در نزدیکی «چهارراه سرچشمه» رساند که امروز تقاطع خیابانهای «امیرکبیر و مصطفی خمینی» است. از آنجا سوار اتوبوس شد و به «شمیران» رفت. چند روز بعد توسط یکی از دوستانش به قم رفته و آنجا با لباس روحانی در مقبرهای خانوادگی پنهان میشود. اما نمیتواند یکجا بند شود. دوباره به شمیران برمیگردد؛ به خانهای در خیابان «مقصودبیک» که حالی «دربندی» نام دارد. هیمنجاست که او را شناسایی و نیمهشب ۲۶ مهرماه ۳۲ دستگیرش میکنند.
عکسی از او در روزنامه اطلاعات (۲۶ مهرماه ۱۳۳۲) منتشر شده که کریم پور را در اطاق فرماندار نظامی تهران نشان میدهد؛ کتک خورده و دستمالی خونی را روی صورت گذاشته. او را ابتدا به زندان فرمانداری نظامی فرستادند که در ساختمان شهربانی بود؛ ساختمانی که هنوز هم در میدان مشق تهران خودنمایی میکند. مقصد بعدی او زندان لشکر ۲ زرهی در پادگان قصر بود. جایی که حالا به باغموزه قصر تبدیل شده و در آن روزگار محل حبس مصدق و یاران نزدیکش بود.
کریمپور در زندان بیش از دیگران شکنجه میشود. این را «شعبان جعفری» هم در خاطرات خود تعریف کرده. او یکبار از پنجره طبقه دوم ساختمان دادرسی ارتش در «خیابان ثبت» قدیم که حالا «فناخسرو» نام دارد، پرید و پایش شکست. روزنامهها به نقل از او نوشتند که میخواسته خودکشی کند، اما «پرویز خطیبی» فیلمساز و روزنامهنگار که هم سلولی او در زندان بوده میگوید «کریمپور» قصدش فرار بوده، نه خودکشی.
نیمهشب ۲۴ اسفند سال ۳۲، «کریمپور شیرازی» درون زندان در آتش میسوزد و غروب همان روز در بیمارستان ارتش از دنیا میرود.
قتل او را به دستور اشرف پهلوی دانستهاند که میگویند به زندان آمد و او را در شب چهارشنبه سوری آتش زد. اما اشرف در آن زمان در ایران حضور نداشت و مرگ کریمپور هم در شب چهارشنبهسوری نبود.
اطلاعیه رسمی منتشر شده در روزنامهها اینطور میگوید که کریمپور قصد فرار داشته؛ پارچهای آغشته به نفت چراغِ درون سلول را آتش زده به سمت سربازی پرت میکند و میخواهد بیرون برود که آتش به ریش خودش میگیرد و صورتش میسوزد.
خطیبی هم در خاطراتش آورده که شب واقعه صدای شلیک دو گلوله را شنیده و صبح به او گفتهاند کریمپور که آتش گرفته بود همچنان میدوید و آنها هم تیر هوایی زدهاند.
شعبان جعفری در خاطرات خود آورده که برخی از سربازان لحافهای آغشته به نفت را درون سلول او انداخته و آتشش زدهاند.
آخرین اظهارنظر رسمی درباره مرگ او هم گفتههای «اسدالله مبشری» وزیر دادگستری دولت «مهدی بازرگان» است، حدود دو هفته بعد از پیروزی انقلاب. او میگوید شخص شاه کریمپور را آتش زده و نوید رو کردن اسنادی را در اینباره داد که هیچگاه منتشر نشد.
هرچه بود کریمپور شیرزای ۳۳ ساله بود که در آتش سوخت و پس از مرگ او را در گورستان قدیمی مسگرآباد در شرق تهران دفن کردند؛ او زاده استان فارس بود؛ در زمستان سال ۱۲۹۹ در روستای «دِهویِه» شهرستان «استهبان». به تهران آمد و حقوق خواند، و به سرعت مشهور شد؛ روزنامهنگار جسوری که خودش را همیشه در حال مبارزه ترسیم میکرد.