عصر ایران؛ مهرداد خدیر- همان 40 روز پیش که اعلام شد آیتالله شیخ محمد یزدی به دلیل بیماری و کهولت از ادامۀ عضویت در فقهای شورای نگهبان کناره گرفته و سید احمد خاتمی که 28 سال از او کوچکتر است جای او را گرفته مشخص بود که فقیهِ کهنسال و سیاستمدارِ پُرسابقه و محافظهکارِ ایرانی، حالِ خوشی ندارد چرا که او اهل استعفا و کنار نشستن نبود.
چندان که در انتخابات دورۀ پنجم مجلس خبرگان رهبری در هفتم اسفند 1394 رأی نیاورد زیرا در فهرست مورد حمایت هاشمی رفسنجانی، سید محمد خاتمی و حسن روحانی همچون یزدیِ دیگر (آقای مصباح) جای نداشت اما درگذشتِ هاشمی رفسنجانی کمتر از یک سال بعد (19 دی 1395) و هاشمی شاهرودی دو سال بعد از آن (دوم دی 1397) جا را برای شیخ محمد یزدی خالی کرد تا یک سال پس از آن در انتخاباتی بیرقیب (به خاطر رد صلاحیت 26 نامزد دیگر) و در دوم اسفند 1398 این بار نه از استان تهران که از استان قم به همان مجلسی بازگردد که در اسفند 94 گفته بود «خوشحال است که رأی نیاورده و بار آن از دوش او برداشته شده» و شایعۀ فشار برای استعفای برخی اعضا برای امکان ورود خود را هم البته تکذیب کرد.
این عضویت دوباره اما انگار چندان برای او خوشیُمن نبود و امروز 19 آذر 1399 درگذشت. یک ماه دیگر اگر زنده میماند با چهارمین سالگرد درگذشت هاشمی رفسنجانی مقارن میشد. هر دو هم در جامعه بیشتر با صبغۀ سیاسی شناخته می شدند تا وجه روحانی و همین مجال میدهد تا قلم برای پرداختن به او مجال فراختری داشته باشد تا روحانیونی که به زهد و عبادت خود مشغولاند و کاری با دنیای سیاست و قدرت ندارند. اتفاقا آقای یزدی روحانیون کنارهگیر را سرزنش و به همسویی با حکومت تشویق یا ملزم میکرد و در دو دهۀ آخر عمر همۀ همت او صرف ایجاد نوعی ساختار اداری در حوزه های علمیه شد و این به مذاق بسیاری خوش ننشست.
هر چند شیخ محمد یزدی و هاشمی رفسنجانی در سالهای مبارزه و نیز دو دهۀ پس از پیروزی انقلاب، رفیق بودند و هر دو در زمرۀ یاران نزدیک امام خمینی به حساب میآمدند اما اولی که سهسال بزرگتر بود سنتیتر میاندیشید و پیوند محکمتری هم با جناح بازار داشت و از منظر سنت و نه توسعه، سیاستورزی میکرد حال آن که هاشمی در میانه قرار میگرفت.
در سالهای آخر اما میانۀ آنان بسیار شکرآب شده بود و مکاتبات تندی بین آن دو علنی شد تا جایی که یک بار هاشمی رفسنجانی به این پاسخ طعنهآمیز و به تعبیر روزنامۀ جمهوری اسلامی «پندآموز» بسنده کرد: «متأسفانه ایشان بر اثر مشکلات جسمی، گاهی دچار عصبانیت میشود و عجولانه اعلام نظر میکند. سالهاست که جواب من به آقای یزدی درخواست شفا برای ایشان است و ارسال سلام.»
روابط شیخ محمد یزدی و شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی در حالی در دهۀ آخر عمر آن دو بسیار تیره شده بود که در دهۀ 60 و در حالی که هاشمی ریاست مجلس را بر عهده داشت یزدی یکچند نایب رییس بود و مهمتر از آن در جریان اختلاف اولین رییس جمهوری با «سران حزب جمهوری اسلامی و نخستوزیر» که کار به تشکیل هیأت حل اختلاف کشید دکتر بهشتی دبیر کل حزب جمهوری اسلامی و رییس دیوان عالی کشور (معادل رییس قوۀ قضاییه)، هاشمی رفسنجانی رییس مجلس شورای اسلامی و محمد علی رجایی نخستوزیر، محمد یزدی را به عنوان نمایندۀ خود در هیأت سه نفره تعیین کردند. از جانب امام هم آیتالله مهدوی کنی انتخاب شد و خود بنیصدر نیز آیتالله اشراقی داماد امام را برگزید. روند حوادث و شدت اختلافات در بهار 1360 البته چنان بود که این هیأت به اعلام نظر نرسید و بلاموضوع شد.
با این که متولد شهرستان ورزنه در استان اصفهان بود اما در تابستان 1358 از این استان کاندیدا و نمایندۀ مجلس خبرگان قانون اساسی نشد و به عنوان نمایندۀ استانی دیگر راه یافت. (خبرگان، البته نام رسمی آن مجلس نبود که جای مجلس مؤسسان را گرفت. نام رسمی آن مجلس بررسی نهایی قانون اساسی بود ولی خبرگان شهرت یافت. اقای یزدی البته به عضویت مجالس خبرگان رهبری هم درآمد و یک سال در حضور هاشمی رییس مجلس خبرگان هم شد).
همین عضویت اما نشان میدهد که او از سابقون انقلاب بوده چرا که ریاست این مجلس با آیتالله حسینعلی منتظری بود هر چند که آیتالله بهشتی عملا اداره میکرد و چهرههایی چون آیتالله طالقانی، صدوقی و طاهری و مکارم شیرازی از اعضای مشهور روحانی آن و بنیصدر و سحابی از غیر روحانیون عضو به حساب میآمدند.
در مجلس اول و دوم شورای اسلامی هم عضو شد اما مواضع راستگرایانۀ او سبب شد به مجلس سوم با اکثریت چپگرایان حامی دولت مهندس موسوی راه نیابد.
رهبر فقید انقلاب اما که نمیخواست توازن عرف و سنت بر هم خورَد او را به عضویت فقهای شورای نگهبان منصوب کرد. خاصه این که آیتالله لطفالله صافی گلپایگانی داماد آیتالله گلپایگانی مرجع تقلید که شیوۀ استناد به دو سوم آرای مجلس دربارۀ احکام جدید را نمیپسندید، کنار رفت و البته امام هم بعدتر ایدۀ مصلحت را مطرح و اجرایی کرد. انتصاب آقای یزدی را میتوان به منزلۀ جلب نظر آقای گلپایگانی هم دانست.
نکته جالب این که در دهۀ اول جمهوری اسلامی می کوشید نمایندۀ مرجعیت در حکومت باشد و پس از امام برای خود نقش نمایندۀ حکومت در نهادهای حوزوی و امور مرجعیت را تعریف کرده بود.
با درگذشت امام خمینی و حذف تدریجی نیروهای چپ از حاکمیت و پس از خروج موسویها از رأس قوۀ قضاییه (موسوی اردبیلی و موسوی خویینی) آقای محمد یزدی به ریاست قوۀ قضاییه منصوب شد در حالی که در بازنگری قانون اساسی اختیارات رییس قوه به شکل محسوسی افزایش و در واقع تصاعد یافته بود.
در دهۀ اول جمهوری اسلامی قوۀ قضاییه شورایی اداره میشد اما از دهۀ دوم متمرکز شد و قدرت در کف رییس قوه قرار گرفت.
مهمترین اقدام او که در واقع اولین رییس قوه قضاییه (بر اساس عنوان پس از بازنگری) به حساب می آید و طی 10 سال ریاست بر قوه قضاییه از 1368 تا 1378 حذف دادسراها با هدف یا به گمان تطابق بیشتر با نظام قضایی سنتی اسلامی بود که کاستیهای خود را در جریان دادگاه غلامحسین کرباسچی شهردار پر سر و صدای تهران (در همان سالهای ریاست آقای یزدی بر قوه) نشان داد. هنگامی که قاضی (حجتالاسلام محسنی اژهای) ناچار میشد خود وارد مجادله با متهم شود. حال آنکه در ساختار قبلی و متعارف، اتهامات را باید نمایندۀ دادستان وارد آورد و قاضی بین کیفرخواست و دفاع متهم یا وکیل قضاوت کند.
بسیاری بر این باورند که احیای دادسراها در دورۀ ریاست آیتالله هاشمی شاهرودی از دستاوردهای همان دادگاه بود که جریان آن از تلویزیون پخش میشد و همچون سریالها بیننده داشت و برخی از اصطلاحات گفته شده در آن ضربالمثل شده است (مثل :اجازه دهید کلام من منعقد شود).
رییس بعدی قوه اما تنها دادسراها را برخلاف نظر سلف خود احیا نکرد که گفت: «ویرانهای را تحویل گرفته است». تعبیری که تندترین نقد به کارنامۀ محمد یزدی در قوۀ قضاییه دانسته شد هر چند که نزدیکان هاشمی شاهرودی توضیح دادند منظور او فرسودگی ساختمان هاست نه ساختار و البته کهنه بودن ادارات قوه. جالب این که از این تعبیر بیش از همه فردی به نام اکبر طبری بُل گرفت و شروع به ساخت و ساز کرد تا قوه را مدرن کند و کار او به تاخت و تاز در دورۀ رییس بعدی رسید.
نام آیتالله یزدی بیش از هر موضوع دیگر یادآور مواضع سنتی در عین حال انقلابی است و آن قدر که با اصولگرایان سنتی و مؤتلفه میانه داشت با دیگران اعم از اعتدالگرا و نواصولگرا نداشت. هر چند از احمدینژاد حمایت میکرد اما پس از قهر سال 90 و تلاش ناکام برای بازگرداندن زودتر او از رییس جمهوری مورد حمایت خود فاصله گرفت اگرچه در دوران حمایت هم مانند مصباح یزدی و احمد جنتی شیفته او نبود.
نام آقای یزدی اما به چند سبب دیگر در صحنه سیاست خبرساز میشد و بر سر زبانها میافتاد:
اول، خطبههای او در نماز جمعه و انتقادات مکرر به روزنامههای اصلاحطلب در اوج استقبال از آنان و چون رییس دستگاه قضایی بود چه بسا سعید مرتضوی را در برخورد تشجیع یا تشویق میکرد یا او چنین میپنداشت.
با این حال فرمان مستقیم صادر نمیکرد و امکان نقد سخنان او در نماز جمعه وجود داشت. اهمیت این موضوع هنگامی روشن می شود که بدانیم در دورۀ صادق لاریجانی عملا هیچ رسانهای جرأت نداشت دربارۀ او یا آرای صادره نظر بدهد.
به خاطر دارم که در سال 1377 و پس از یکی از همان خطبه های آتشین و با لحن عصبی و کفآلود که به تندی به نیروهای ملی تاخت حبیب داوران اولین استاندار گیلان پس از انقلاب که دکتر داروساز و در رشت بسیار مورد احترام بود خطاب به او در روزنامۀ جامعه نوشت: به خاطر آورید که همین دوستان چگونه در سالهای پیش از انقلاب سراغ شما در یکی از روستاهای رودبار میآمدند و هوای شما را در دوران تبعید داشتند و همواره آنان را میستودید.
عباس عبدی هم در روزنامۀ سلام بارها آرای صادره را نقد کرده بود. اگرچه هر دو روزنامه بعدها بسته شدند اما به خاطر این نقدها نبود در حالی که در دورۀ 88 تا 98 کسی طرف این قوه نمیتوانست برود.
مورد دوم چنان که اشاره شد مناقشات او با هملباسان خود بود و مراعات موقعیت و سن و سال را هم نداشت. با هاشمی رفسنجانی آن گونه مواجه شد که او را به پاسخی چنان و احتمالا تهدید به بیان برخی موضوعات واداشت و به مرجع تقلید مهذب و محبوبی چون آیتالله سید موسی شبیری زنجانی تشر میزد که چرا در سفر تهران با خاتمی و کرباسچی و خویینیها ملاقات داشته و انگار مدیر یک مدرسه دانشآموز خود را توبیخ میکند: « یادآور میشوم مقام و احترام شما در سایۀ احترام به نظام اسلامی حاکم، رهبری و شأن مرجعیت است. پس لازم است این احترام و شؤون را رعایت و ترتیبی اتخاذ فرمایید این گونه مسایل دیگر تکرار نشود». منظور او از این گونه مسایل دیدار یک مرجع تقلید با رییس جمهوری پیشین ایران و دادستان کل کشور در دوران امام و شهردار اسبق تهران بود.
با این پیشینه مشخص بود که وقتی شنید صادق لاریجانی قصد مهاجرت دارد بر اساس همین شایعۀ دروغ که ساخته و پرداختۀ دوستان روحالله زم در فضای مجازی بود چنان به رییس پیشین قوۀ قضاییه تاخت که اسباب شگفتی شد و او هم ساکت ننشست و نامۀ تندی نوشت و از قضا به نامه به آقای شبیری به عنوان یکی از مصادیق عصبانیت و عجله اشاره کرد. آقای لاریجانی در این نامه طعنۀ دیگری هم زد و گفت در برخی جلسات شورای نگهبان دربارۀ موضوعاتی صحبت می کنید که دستور جلسات قبل بوده است.
از نکات دیگر میتوان به سکوت او پس از رد صلاحیت سید حسن خمینی برای انتخابات خبرگان رهبری در سال 94 یا همراهی و موافقت با این اتفاق اشاره کرد. حال آن که اجتهاد او را برخی مراجع تأیید کرده بودند. آقای یزدی اما بدون اشاره مستقیم به سید حسن و دربارۀ اجازۀ مراجع برای اجتهاد گفته بود: «هر اجازهای که مراجع برای شاگردان خود بنویسند برای امور حسبیه و به اصطلاح امور آخوندی معتبر است ولی برای قانون معتبر نیست.» این جمله را میتوان، جوهرۀ نگاه رییس شورای عالی جامعه مدرسین به رابطۀ حکومت با مرجعیت و روحانیت دانست.
رد صلاحیت سید حسن خمینی اما خشم هاشمی رفسنجانی را چنان برانگیخت که بهمن 1394 و در اغاز مراسم دهۀ فجر به مناسبت سالروز ورود امام به ایران، آن نطق احساسی را در فرودگاه مهرآباد ایراد کرد . درست است که دفتر امام غالبا در اختیار نیروهای چپ بود اما رابطۀ آقای یزدی با بیت امام همواره حسنه بوده خاصه این که امام در مقطعی در خانۀ او در قم اقامت میکردند.
دو سال پایانی ریاست او بر قوۀ قضاییه در دورۀ اصلاحات بود اما تذکرات رییس جمهوری (خاتمی) در مقام اجرای قانون اساسی را وارد نمیدانست و معتقد بود تنها در حوزۀ اجرا میتواند تذکر دهد. این در حالی بود که در در اصل 113 یکی از وظایف رییس جمهوری اجرای قانون اساسی ذکر شده و خاتمی به همین خاطر «هیأت پیگیری و نظارت بر اجرای قانون اساسی» را با عضویت جمعی از برجستهترین حقوقدانان تشکیل داد. آقای یزدی اما به این هیأت عملا وقعی نمینهاد و برای نظارت و اجرا تشکیل دادگاه قانون اساسی را پیشنهاد داد. پیشنهادی که اول بار در جریان مراسم تحلیف مطرح کرد و جدی گرفته نشد.
جالب این که محمود احمدینژاد این هیأت را منحل کرد و در سال های آخر درصدد احیا برآمد و اعتراف کرد اشتباه کرده بود و نباید منحل میکرد.
آیتالله یزدی بر خلاف غالب روحانیون دیگر در فضای عمومی و نه خصوصی، نرمخو نبود. تا جایی که آیت الله بهشتی هم یکی دو بار در مجلس خبرگان قانون اساسی به او به خاطر قطع سخنان دیگران و شتاب در اظهار نظر طعنه زد. هر چند این اخلاق چهرۀ فردی غیرمنعطف را از او تصویر میکرد اما اهل مباحثه هم بود. چندان که دربارۀ عملکرد قوۀ قضاییه در خطبههای نماز جمعه توضیح می داد و کافی است با دورههای بعد مقایسه شود که عملا امکان نقد سلب شد و به همین خاطر از روی کار آمدن آقای رییسی این قدر استقبال شد حتی از جانب کسانی که در انتخابات ریاست جمهوری 96 از رقیب او و رییس جمهور روحانی حمایت میکردند.
مهمترین انتقاد درون یا بیرون حوزه به او اما به این خاطر بود که در جایگاه رییس شورای عالی جامعۀ مدرسین نوعی قیمومَت و ارجحیت برای خود یا نهاد خود قایل شده بود به گونهای که حق دارد مراجع را هم انذار دهد و از همه بخواهد در تأیید مواضع رسمی موضع بگیرند و ساکت ننشینند و اصطلاحا نظام حوزه را بوروکراتیک و سلسله مراتبی کند و مراجع را ذیل شورای عالی قرار دهد. اوج آن چنان که گفته شد در قضیه آیتالله شبیری زنجانی رخ داد که حوزویان را سخت آزرد. هر چند همین اواخر هم پای اعلامیه ای را امضا کرد که یک روحانی با فکر متفاوت را گمراه خواند.
کارنامه 70 سال فعالیت سیاسی آقای یزدی را در یک گفتار و تنها دو ساعت پس از اعلام خبر درگذشت او نمی توان بررسید و به فرصتی مستوفاتر نیاز دارد ولی دریغ است که این گفتار را با دو نکتۀ دیگر به پایان نبرم تا این نوشته را هم قدری تلطیف کند.
اول این که در خاطرات خود نوشته که پس از آن که عهده دار ریاست قوۀ قضاییه شد و در اوایل دهه 70 مهندس بازرگان و دکتر یزدی برای فعالیت علنی نهضت آزادی سراغ او رفتند و گفت و گو کردند. دیدار در آن فضا شگفت آور نیست اما این نکته جالب است که بدون اطلاع میهمانان گفت وگوها را ضبط کرده است. آیا بیم داشته بعدها متهم به توافق خاصی شود؟ آن جلسه البته هیچ نتیجهای برای نهضت آزادی نداشت.
دیگری این که نگاه سنتی به زنان را ترجیح می داد به گونه ای که در دورۀ عضویت در هیأت رییسۀ مجلس منشی های زن را به بخش دیگری فرستاد و وقتی از شیرین عبادی به عنوان وکیل انتقاد میکرد زن بودن او را در مقام تخفیف شاید یادآور میشد. یک بار در خطبهها سه چرخه سواری دختر بچه ها را مقدمۀ دوچرخه سواری آنها در بزرگسالی دانست و حوصلۀ خبرنگار زن را نداشت و مجادلۀ خانم فراهانی خبرنگار سلام با او در خاطره ها مانده است. با این همه در قوۀ قضاییه دختر خودشان خانم ملیکه یزدی را به به عنوان سرپرست امور بانوان منصوب کرد تا «مسایل بانوان را کسی محرم با او منتقل کند».
چند سال پیش هم حضور و تحصیل دختر همان خانم یا نوۀ آیتالله یزدی در آمریکا در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی خبرساز شد. هر چند با حجاب کامل ولی برای کسانی که با دیدگاه های پدربزرگ مادریِ خانم تخشید آشنا بودند جالب بود.
در این باره هم میتوان بیشتر نوشت و هم نمیتوان. نگاهم به کتاب شاهرخ مسکوب می افتد که در کنار دارم: شکاریم یکسر، همه پیشِ مرگ.
واقعیت نیز بیش از این نیست و مرگ خود خبر است و در کار شکار همگان است. چه دکتر ابراهیم یزدی متولد 1310 و دبیر کل نهضت آزادی باشد و در سال 1396 چشم از جهان ببندد و چه آیتالله محمد یزدی متولد 1310 و دبیر جامعه مدرسین و در سال 1399 از دنیا برود.
با درگذشت او البته اصولگرایی سنتی ایرانی یکی دیگر از چهرههای مؤثر خود را ازدست میدهد و نحلههای دیگر مجالی فراختر مییابند. زیرا او اگرچه هیچ میانهای با دو جریان اصلاحطلب و اعتدالگرا نداشت و زبان تندی هم داشت اما از جنس سنت بود. منتها تمام تلاش او این بود که سنت را در قالب اداری شکل دهد.
--------------------------------------
بیشتر بخوانید: