سامان صفرزایی در تاریخ ایرانی نوشت: ۸ فوریه ۱۹۸۰ (بهمن ۱۳۵۸) صدام حسین ملبس به یونیفورم زیتونیرنگ سنتیاش، بر صفحه تلویزیون ظاهر شد تا به منظور مقابله با آنچه «اقدامات تحریکآمیز ایران» میخواند، یکپارچگی همه ملتهای عرب را برای کمک به خویش و با هر ابزار ممکن طلب کند. درخواستی که در عرض یک سال مورد حمایت اغلب کشورهای عربی و راس آنها عربستان سعودی تحت خلافت ملک خالد (خالد بن عبدالعزیز آلسعود) قرار گرفت.
جنگ ایران و عراق واپسین جنگ تمامعیار در قرن بیستم بود. جنگ کلاسیک به مثابه نبردی خونبار میان دو کشور که بدون هیچ محدودیتی و با بهکارگیری تمام ظرفیت و قوای انسانی، اقتصادی، سیاسی و مادی برای هشت سال ادامه یافت. در جنگ میان ایران و عراق مجموعاً دو میلیون سرباز مشارکت کردند و ایران به شکلی تراژیک حدود دویست هزار نفر شهید داد. همچنین اقتصاد ایران در یک بازه هشت ساله با خسارت بهتآور به ارزش ۶۵۰ میلیارد دلار مواجه شد.
پس از آتش مرگبار جنگندههای نیروی هوایی ایران به مواضع و زیرساختهای عراق در هفتههای نخستین پس از آغاز جنگ، ادامه نبرد صدام علیه ایران بدون کسب اطمینان از اینکه عربستان سعودی هزینههای این جنگ را در قالب کمکهای چشمگیر نقدی و تامین ترانزیت تسلیحاتی برعهده میگیرد امکانپذیر نبود. بنابراین هرچند میشود به این ادعا که لشکرکشی صدام به مرزهای کشورمان با تحریک و تشویق اولیه عربستان سعودی صورت گرفته با دیده تردید نگریست، اما تقریباً هیچ تردیدی وجود ندارد که از ابتدای سال ۱۹۸۱ (زمستان ۱۳۵۹) به بعد عراق بدون استفاده از کمکهای مالی سخاوتمندانه ملک خالد و دیگر شیخنشینهای نفتی به هیچ روی امکان پیشبرد حملات هولناک و خونین خود علیه خاک ایران را نداشته است.
عراق در مجموع ۸۰ میلیارد دلار (چهار برابر ایران) برای تجهیز ارتش خود هزینه کرد و عربستان سعودی به تنهایی از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۸ (زمستان ۱۳۵۷ تا پایان جنگ) ۶۰ میلیارد دلار به صدام حسین کمک مالی کرد.
پیر رازو (PIERRE RAZOUX)، رئیس مؤسسه تحقیقات استراتژیک در پاریس در کتاب خود «جنگ ایران و عراق» که متکی بر حجم عظیمی از نوارهای ضبط شده در دفتر صدام حسین است، از جمله به نقش پررنگ عربستان سعودی در تامین مالی و لجستیک ارتش صدام برای هجوم به خاک ایران پرداخته است. در ادامه ترجمه بخشهایی از این کتاب منتشر شده است:
***
با آنکه گزارشهای بسیاری سفر صدام حسین به ریاض در تاریخ ۵ آگوست ۱۹۸۰ را تائید میکند، همه توافق نظر دارند که این سفر نه به جهت دریافت چراغ سبز از دستگاه آمریکا که برعکس، برای مطلع کردن ملک خالد از برنامه خود برای یورش به ایران و دریافت حمایتهای مالی بود.
پادشاهی سعودی در ظاهر شرط و شروط خود را با رئیسجمهور عراق در میان گذاشت. گفته میشود که شاه سعودی هراس داشت که رویارویی با ایران ممکن است تهران را به سمت بیثباتسازی پادشاهیهای نفتی منطقه سوق دهد، حمله تازهای که در آن زمان در مکه رخ داده بود، چنین باوری را در وی تقویت میکرد. گفته میشود وی همچنین بر ضعف ارتش خود در صورت رویارویی مستقیم عربستان با ایران و همچنین خطر مداخله نظامی شوروی در منطقه تاکید کرده بود، امری که هم برای حکومتهای خلیج فارس و هم برای ایالات متحده فاجعهبار محسوب میشد؛ اما چنانکه ادعا میشود وی بیش از هر چیز مصرانه توجه صدام را به خطراتی جلب کرد که جنگی بزرگ میان ایران و عراق، برای صنعت نفت به بار میآورد، مهمترین منبع درآمد پادشاهی آلسعود که صدام هم از آن طلب کمک داشت. چنین جنگی عربستان سعودی را به اتخاذ سیاست افزایش بهای نفت وادار میکرد. درست بر عکس استراتژی نفتی عربستان که استوار بر پایین نگاه داشتن بهای نفت بود. چنانکه ادعا میشود ملک خالد که قادر به تغییر رای صدام نبود، موافقت تاکتیکی خود را با او اعلام میکند، به این شرط که ارتش عراق از حمله به صنعت نفت ایران پرهیز کند تا چرخه تلافیجویانهای که زیرساختهای نفتی کل منطقه را هدف قرار میداد، تشکیل نشود. گفته میشود شاه سعودی به طور خصوصی به مشاوران خود گفته بود: «اگر صدام جنگ را ببرد، پیروزی اوست. اگر ببازد، تقصیر ما خواهد بود.»
۲۰ نوامبر ۱۹۷۹، گروهی از زائران بنیادگرا چند صد تن از نمازگزاران را در مسجد اعظم مکه به گروگان درآوردند. آنها خواستار جهاد علیه فساد حکومت سعودی شدند و سازشکاری عربستان سعودی را با دولت آمریکا محکوم کردند. پس از چند روز محاصره، نیروهای سعودی سرانجام دست به حمله زدند. گروگانگیری به حمام خون بدل شد و ۱۳۵ کشته بر جای گذاشت. این تراژدی زنگ خطر را برای پادشاهیهای خلیج فارس به صدا درآورد؛ احساس میکردند به آنها حمله شده است، دیوهای قدیمی ضدشیعه درونشان به هوش آمد، موضوعی که صرفاً در خدمت سخنرانیهای تندوتیز مقامات ایران قرار گرفت. وضعیت زمانی بیشتر از کنترل خارج شد که ارتش شوروی ۲۶ دسامبر ۱۹۷۹ به یکباره برای برگرداندن ببرک کارمل، رئیسجمهور مارکسیست افغانستان به قدرت، این کشور را اشغال کرد. کاملاً روشن بود که کرملین آماده است از ضعف ظاهری ایالات متحده برای نقشآفرینی قدرتمند در خاورمیانه بهره گیرد. شیخنشینهای خلیج فارس از اینکه شوروی به طور خطرناک به چاههای نفت آنها نزدیک شده بود بیمناک بودند.
به محض شروع جنگ ایران و عراق، رهبران کشورهای عربی دریافتند که باید دست به اتخاذ موضع بزنند. این موضعگیری به ویژه از این جهت که بر مبنای یکی از سه جریان تبیینکننده روابط بینالملل امکانپذیر نبود، دشوار به نظر میرسید: اولاً این جنگ در ابتدا هیچ ارتباطی به رویارویی شرق و غرب نداشت. ثانیاً ارتباطی به نزاع میان اسرائیل و اعراب نداشت تا به اعراب اجازه دهد زیر یک پرچم گردهم آیند و ثالثاً هیچ دخلی هم به جنگهای علیه استعمار نداشت؛ چراکه حکومتهای عراق و ایران هر دو ادعای ضداستعمارگرایی، ملیگرایی و جهانسومی داشتند. این جنگ دو ملت مسلمان را به جان هم انداخته بود.
از این رو دشواری تعریف یک موضعگیری ایدئولوژیک که گزینه رهبران عرب را جهتدهی کند، به قدری شکننده بود که جهان عرب در چندین صفبندی اشتباه، کاملاً از هم منفک شدند: پادشاهیهای محافظهکار در برابر جمهوریهای مترقی، رژیمهای سکولار در برابر حکومتهای اسلامگرا، حکومتهای حامی غرب در برابر حکومتهای اسلامگرا و کشورهای ثروتمند علیه کشورهای تهیدست. این شکافهای بعضاً ریشهای و عمیق به موازات چهار موضوع اساسی که به انشقاق اتحادیه عرب منجر شده بود، پدیدار شد: مساله فلسطین، نزاع در یمن (میان مارکسیستهای جنوب و شمالیهای حامی آلسعود)، نزاع صحرای غربی (میان مراکش و جبهه پولیساریو تحت حمایت الجزایر) و تعریف اوپک از یک سیاست مشترک نرخگذاری. رهبران عرب در مواجهه با جنگ ایران و عراق که فرای خطوط جداکننده مذکور قرار داشت، بر اساس منافع کشورهای خود دست به موضعگیری زدند، ذات روابط دوجانبه آنها با بغداد و تهران و به طور ویژه رقابتهای آنها در این موضعگیریها تاثیرگذار بود.
برخی از این کشورها سودای رهبری بر جهان عرب را در سر میپروراندند، با این وجود همگی بر این نکته توافق داشتند که برای جلوگیری از گسترش نزاع به سراسر منطقه باید هرآنچه لازم است انجام دهند؛ چراکه بروز چنین اتفاقی، به طور بالقوه قابلیت تبدیل به نبرد نظامی میان آمریکا و شوروی را دارد و اعراب را با عواقب ویرانگر خود تنها خواهد گذاشت. از این منظر، عملگرایی بر هرگونه ملاحظه تاریخی، تراژدی یا مذهبی فائق آمد.
۲۳ سپتامبر ۱۹۸۰، ملک حسین پادشاه اردن نخستین کسی بود که به آغاز جنگ واکنش نشان داد و به طور تمامعیار در جبهه صدام حسین قرار گرفت. وی همزمان که اصل یکپارچگی اعراب را خاطرنشان میکرد، موضعگیریاش مبتنی بر سیاستی واقعگرایانه بود. شکست عراق، اردن را در موقعیتی به شدت نامطمئن و بدون عمق استراتژیک کافی برای مواجهه با اسرائیل قرار میداد. اردن همچنین از طرف سوریه و عربستان سعودی که هر دو به دنبال گسترش نفوذ خود در پادشاهی هاشمی بودند، در تنگنا قرار داشت. شاه حسین همچنین مظنون بود که روحانیون ایران بخواهند سلطنت وی را بیثبات ساخته و آن را به یک جمهوری بنیادگرا تحت حکمرانی فلسطینیها تبدیل کنند. به همین سبب به بغداد نزدیک شد.
حکومت عراق، در قبال دسترسی دائم به بندر عقبه اردن، امنیت و نفت ارزان را برای ملک حسین تضمین میکرد. در این راستا جاده میان عقبه و بغداد که با هزینه گزاف توسط صدام حسین مدرنسازی شده بود، به یک مسیر اصلی برای گذر مایحتاج عراق بدل شد.
اردن کشوری فقیر بود و ملک حسین نمیتوانست کمک مالی چندانی به عراق کند، اما با تمام قوا به پشتیبانی دیپلماتیک از این کشور برخاست. به طور مشخص در شرایطی که ایالات متحده به طور مستقیم با صدام حسین در ارتباط نبود، وی نقش فرستاده آمریکاییها را نزد صدام ایفا میکرد. در امور کمکهای نظامی، ملک حسین به نیروی هوایی عراق اجازه داد هواپیماهای خود را در پایگاه هوایی H-5 اردن در حوالی مرز ایران مستقر و از آن برای سوختگیری مجدد استفاده کند. وی همچنین خلبانهای جنگندههای عراق را تشویق به نبرد آزمایشی در حریم هوایی اردن و با جنگندههای F-5 این کشور کرد که به جنگندههای ارتش ایران شباهت داشتند. به مهندسان عراقی نیز اجازه داد سیستمهای دفاع موشک هاوک را که عیناً مشابه سیستم دفاعی ایران بود، بررسی و بهترین تاکتیکهای گریز از آن را اتخاذ کنند.
از سوی دیگر وی امکان تحویل تسلیحات به عراق را از طریق اردن میسر ساخت. پس از آنکه عراق نخستین جنگندههای میراژ F-1 را از فرانسه تحویل گرفت، ملک حسین بخشی از ناوگان جنگندههای F-1 خود را نیز در اختیار عراقیها قرار داد؛ حدود ۱۰ فروند از جنگندههای اردنی با رنگ پرچم عراق به پرواز درآمدند، ۱۵ خلبان اردنی نیز در طول جنگ میراژهای عراق را به پرواز درآوردند. سرانجام از لحظهای که ایرانیها قدم به قلمروی عراق گذاشتند، ملک حسین تیپ مکانیزه «الیرموک» را به منظور کمک به صدام برای حفظ خط مقدم به عراق گسیل کرد.
در طی دوران تخاصم وی به چندین هزار داوطلب اردنی اجازه داد تا در ارتش عراق ثبتنام کنند. تعهد بیدریغ ملک حسین به عراق موجب شد، او مزایای اقتصادی گستردهای را درو کند؛ عقبه به بندری موفق، ثروتمند و قلب اقتصادی پادشاهی اردن بدل شد، با گسترش تعداد کثیری از شرکتهای حملونقل، شبکه جادهای اردن پیشرفتی چشمگیر کرد و حقوحسابهایی که بابت قاچاق به عراق دریافت میشد به «امان» پایتخت اردن ظاهری شکیلتر بخشید.
شاه حسن دوم پادشاه مراکش و پرزیدنت حبیب بورقیبه رئیسجمهور تونس در مسیر همتای اردنی خود قدم گذاشتند، اما هر کدام دلایل متفاوتی را در پشتیبانی از صدام حسین بیان کردند. نگرانی عمده شاه مراکش کماکان نزاع در صحرای غربی بود. وی نیروهای خود را برای تصرف این منطقه کویری وسیع و سرشار از معدن، اعزام کرده بود تا هم حکمرانی خود بر آنجا را تقویت کند و هم از ادامه آن مطمئن شود.
شاه حسن دوم، از سال ۱۹۷۶ به نبرد با جبهه محلی پولیساریو - که خواستار استقلال این مستعمره سابق اسپانیا بود - مشغول بود. رژیم عراق همواره یکی از طرفداران پرشور ادعای مراکش در خصوص استیلا بر صحرای غربی بود. اساساً صدام مخالف هر نوع جنبش جداییطلب بود، چراکه میدانست این دست جنبشها به طور مستقیم میتواند به تقویت اقلیت کردهای عراق منجر شود. از این بابت، شاه حسن دوم قدردان صدام بود و با تمام قدرت مذهبی و سیاسی خود از او پشتیبانی کرد. دیگر مشوق او برای حمایت از بغداد، این بود که الجزایر، رقیب اصلیاش در مغرب، بیبروبرگرد با ایران همذاتپنداری داشت. شاه حسن دوم ابزار لازم را برای کمک مالی و مادی به صدام در اختیار نداشت؛ اما نیرویی متشکل از داوطلبان حاضر در ارتش مراکش را در اختیار وی قرار داد.
پرزیدنت بورقیبه، رژیم بعث عراق را نوعی جامعه سکولار عرب میدید؛ مدلی که برای تاسیس آن در تونس جنگیده بود. از سویی نیز آن را سدی در برابر جزماندیشی مذهبی ایران میدانست؛ امری که وی را بیش از هر چیزی به هراس وامیداشت. شخصیت مستبد صدام او را مکدر نمیکرد؛ چراکه بورقیبه به این نتیجه رسیده بود که تنها یک مستبد روشنفکر قادر است ملت عرب را به سمت رهایی از فقر و گمراهی هدایت کند. او نیز چون شاه حسن دوم، بدین خاطر که صدام حسین مقابل حاکمیت الجزایر - کشوری که مقامات تونسی تصور میکردند در حال توطئه علیه آنهاست - ایستاده بود با شعف از او پشتیبانی میکرد. حمایت سیاسی پرزیدنت بورقیبه به طور خاص برای صدام حسین حیاتی بود؛ چراکه با قرار گرفتن مصر در لیست سیاه اتحادیه عرب، تونس به ریاست آن برگزیده شده بود.
ملک خالد پادشاه عربستان سعودی نیز از صدام حسین حمایت کرد؛ اما با شور و هیجانی خفیفتر. واضح بود که او پشتیبان عراق است؛ چراکه این کشور را سدی طبیعی در مقابل صدور انقلاب تهاجمی حکومت ایران میدانست. صدام وی را در جریان نقشههایش قرار داده بود و خالد چارهای جز حمایت - از روی اکراه - از او پیش رو نداشت. پادشاه عربستان نسبت به دیکتاتور عراق محتاط و به جاهطلبی افراطی او مظنون بود؛ امری که نهایتاً میتوانست تهدیدی علیه حکومتهای شیخنشین باشد. از دیدگاه او، برای صدام بسیار دشوار بود که پس از جنگ علیه ایران قدرتمندتر از گذشته شود. روش درست این بود که به اندازهای از او حمایت شود که جنگ را به ایران نبازد، اما آنقدر ابزار در اختیارش قرار داده نشود که پیروزی چشمگیری به دست آورد. در حقیقت راهحل ایدهآل برای ملک خالد این بود که وضع موجود تا ابد میان دو طرف جنگ ادامه یابد.
اولویت او این بود که پایگاه مالی و موقعیت برتر خود را در اوپک تقویت کند تا از حضور بیش از اندازه چشمگیر نیروهای نظامی خارجی در این کشور به خاطر احترام به خادمالحرمین بودن وی جلوگیری کند و نهایتاً ساختار امنیتی منطقهای متمرکز در اطراف عربستان سعودی طراحی کند تا به او اجازه دهد نزاع دردسرساز در یمن را در راستای منافع خود حلوفصل کند.
خالد میدانست که برای دست یافتن به این اهداف جاهطلبانه باید با عراق مدارا و با ملایمت با صدام برخورد کند. از همین رو در خصوص حمایت از عراق به صدام حسین اطمینان خاطر و به او قول داد وامهای مهمی در اختیارش قرار دهد تا هزینه مالی جنگ علیه ایران تامین شود. او از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۸ عربستان ۶۰ میلیارد دلار به عراق پرداخت کرد. وی به عراق تضمین داد که حق ترانزیت خریدهای تسلیحاتی از کل جهان را در اختیارش قرار دهد. شاه آلسعود همچنین دریافت اجناس را برای این کشور ممکن ساخت.
در نهایت به منظور جبران درآمدهای ازدسترفته عراق، پادشاه عربستان پذیرفت از منطقهای بیطرف در این کشور روزانه ۳۰۰ هزار بشکه نفت استخراج کند و به فروش برساند. این منطقه بیطرف، ناحیهای کوچک به مساحت ۲۷۰۰ مایل مربع (۷۰۰۰ کیلومتر مربع) میان عراق و عربستان سعودی و نتیجه توافق پادشاهی نجد و مندیت (Mandate)، حاکم بریتانیایی، بر اساس پروتکل اوقیر (Uqair) در سال ۱۹۲۲ بود. این قرارداد توسط عراق و عربستان سعودی نیز اجرا شد. دو طرف اجازه داشتند آزادانه از این منطقه بهرهبرداری کنند به شرط آنکه هیچگونه تاسیسات نظامی در آنجا بنا نکنند، این یادگار دوران گذشته پس از جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۵۱ کنار گذاشته شد.
راه دیگر پادشاهیهای نفتی، بر اساس موضعی که اتخاذ میکردند، از هم جدا میشد. آنها با اضطراب نبرد سهسویه میان ایران، عراق و عربستان سعودی را برای کنترل خلیج فارس تماشا میکردند و امیدوار بودند تاثیر نامطلوبی از این درگیری متوجهشان نشود. شیخ جابر سوم پادشاه کویت و شیخ عیسی پادشاه بحرین محتاطتر و تودارتر از آن بودند که آشکارا از بغداد پشتیبانی و در نتیجه تهران را بیمهابا علیه خود تحریک کنند؛ چراکه میدانستند تا چه اندازه در مقابل ایران آسیبپذیرند.
کویت آگاه بود که مرز این کشور به قدر یک سنگفرش با ایران فاصله دارد؛ همچنین عمیقاً متوجه بود که عراق همواره رویای کویت را به عنوان استان نوزدهم خود در سر میپروراند. او نگران بود که صدام از بلبشوی جنگ برای افزایش قدرت خویش بر این امارت بهرهمند شود. بحرین نیز باید مراقب جمعیت عمدتاً شیعه خود میبود که مخفیانه مورد حمایت ایران قرار داشتند. خطر مسلم بیثبات شدن بحرین با یادآوری خونریزی سال پیش در مکه دوچندان میشد، خونریزی که لرزه بر تن تمام رهبران خلیج فارس انداخته بود.
رهبران دو حکومت کویت و بحرین موضعگیریهایی متفاوت داشتند. شیخ جابر، مجدداً با قدرت به مخالفت خود با حضور نیروهای خارجی - شامل نیروهای عربی - در خاک کشورش تاکید کرد و تماسهای متعددی برقرار کرد تا اعتقاد خود را به جامعه بینالمللی نشان دهد و از اینکه در اختیار هر یک از طرفین تخاصم قرار گیرد سر باز زد. استراتژی او بر این اساس استوار بود که تا حد ممکن بازیگران بیشتری در خلیج فارس را وارد مهلکه کند. با این حال جابر واقعگرا بود و میدانست که باید صدام حسین را مدیریت کند. او محتاطانه وی را نسبت به کمکهای مالی کویت مطمئن ساخت. در نتیجه این تصمیم، کویت پس از عربستان سعودی به بزرگترین تامینکننده مالی عراق بدل شد: از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۸ کویت ۱۵ میلیارد دلار کمک مالی به بغداد اعطا کرد. شیخ عیسی برای ایفای نقش خود، تحت حمایت دولایه نظامی از سوی عربستان سعودی و ایالات متحده قرار گرفت و خواستار حضور نظامی پررنگتر غرب در منطقه شد.
شیخ خلیفه الثانی، پادشاه قطر که به ملک خالد نزدیک بود در صف عربستان سعودی ایستاد و آشکارا از صدام حسین پشتیبانی کرد؛ اما به صورت صوری از صدام حمایت مالی میکرد. شیخ زائد، حاکم ابوظبی و رئیس امارات متحده عربی موضعی خفیف اتخاذ و به خاطر یکپارچگی اعراب از بغداد جانبداری کرد؛ اما علیرغم اختلاف با تهران بر سر جزایر تنب و ابوموسی بر حفظ روابط صمیمانه با تهران تاکید داشت؛ طبیعتاً بندر نوساز جبل علی و شهر دوبی که به تازگی به کانون فعالیتهای تجاری ایران تبدیل شده بودند، درآمدهای سرشاری برای امارات متحده عربی به ارمغان میآوردند. با این حال شیخ زائد ۵ میلیارد دلار به تلاشهای خصمانه عراق در جنگ اختصاص داد.