الهه خسروییگانه/ روزنامه شرق
حرف تجریش که میشود، معمولا آدمها یاد بازار رنگارنگش میافتند. هوای خنک شمیران را به یاد میآورند و غروبهای سر پل با بوی بلال یا لبو، بسته به فصل. تجریش یکی از معدود نقاط شادمانیهای کوچک مردم این شهر است. اما این همه ماجرا نیست؛ تعداد آدمهایی که حاضرند چند دقیقهای نابینا شوند، ولی چشمشان به بیمارستان شهدای تجریش نیفتد هم کم نیست؛ بیمارستانی که بسیاری از عزیزان ما در آن مردهاند.
سه سال پیش من در هروله بین خانه و این بیمارستان، برای سالم بیرونآمدن شریک زندگیام از بیمارستان تجریش به سراغ دکتری رفتم که قرار بود عملش کند. ساعتها در مطبش نشستم تا بالاخره نوبتم شد. از او پرسیدم که از درستبودن تشخیص پزشکیاش مطمئن است؟ و عملی که میخواهد انجام دهد چه عوارضی دارد؟
آقای دکتر توضیحاتی داد مبنیبر اینکه این بیماری در میان بیماریهای مربوط به مغز و اعصاب مثل سرماخوردگی است و «خب خانم هر کاری عوارضی دارد، شما از خیابان رد میشوید ممکن است تصادف کنید، این عمل هم ممکن است عوارضی داشته باشد».
عوارضی که او از آن نام برد، عوارض جسمانی محدودی بود که همسرم را بعد از عمل مدتی درگیر میکرد. من اما ترسیده و شکاک، تصویر عباس کیارستمی روی تخت بیمارستان از برابر چشمانم کنار نمیرفت. به او گفتم که روزنامهنگارم و اگر اتفاقی برای همسرم بیفتد، کوتاه نمیآیم. آقای دکتر سرش را تکان داد و پوزخندی زد. گفت: «پس شما که روزنامهنگاری بهتر میدانی که هر کاری عوارضی دارد».
اما تشخیص اشتباه و انجام نادرست شیوه عمل جراحی که منجر به مرگ محمدرضا رستمی شد، هیچ عوارضی برای آقای دکتر نداشت. من او را از آن روز دیگر ندیدم. حتی یکبار نیامد که برایمان توضیح دهد دقیقا چطور شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ و چرا همسر 39 ساله من، چند هفته مانده به تولد 40 سالگیاش بعد از عمل به کما رفت و دستآخر درگذشت.
سه سال است که به دادگاه میروم. بارها با اعضای کمیسیون پزشکی بحث کردهام و در نهایت رأی به 10 درصد قصور پزشکی نصیبم شد. من شکایت کردم که این خطا در پرونده کاری او ثبت شود. شکایت کردم که با کشاندنش به دادگاه لااقل به او یاد بدهم که رفتار و کار او هم عوارضی دارد. موفق نشدم. حتی یکبار آقای دکتر را در دادگاه ندیدم. حتی بعید میدانم که حالا اصلا به یادش مانده باشد که مرد جوانی با یک سردرد ساده به بیمارستانش آمد و هفته بعد جنازهاش را تحویل خانواده دادند.
در اینجا آدمهایی هستند که هر کاری بکنند دچار عوارض و تاوانش نمیشوند؛ مثلا خود او که با وجود این خطا و خطاهای دیگری که در پرونده کاری او ثبت شده، حالا رئیس بیمارستان شهدای تجریش شده. وقتی خبر انتصابش را شنیدم، حیرتزده به کلمات خیره شدم. چطوری است که بعضیها در این مملکت نهتنها به عواقب اشتباه خود دچار نمیشوند بلکه تازه ترفیع هم میگیرند. این سیستم پزشکی که حتی نمیگذارد بیمار از سابقه کاری پزشک باخبر شود تا کی میخواهد به این شیوه ادامه دهد؟
من میدانم زورم به آقای دکتر و نظام پزشکی نمیرسد، اما به اعتبار روزنامهنگاربودنم و با پشتوانه مصائبی که در این سه سال با آنها دستبهگریبان بودهام، وظیفه خودم میدانم بنویسم که آن بیمارستان براي من، نقطه تاریک آن جغرافیای محدود میدان تجریش است.
دوست دارم بدانم آقای دکتر وقتی از حیاط آن بیمارستان رد میشود تا به اتاق ریاست برود و پشت میز بنشیند به یاد میآورد که زنی روی این پلهها بهتزده فریاد میکشید که چرا؟ چرا همسرش مرده است؟ بعید است.
آقای دکتر و آن آقایانی که به او سمت ریاست بیمارستان را بخشیدهاند چیزی را به یاد نمیآورند. برای آنها دستی وجود دارد که تمام خاطرههای بد را مدام پاک میکند. خون آنها از خون ما رنگینتر است و سرنوشت ما از عاقبت آنها دردناکتر.
ایکاش داورياي در کار میبود و برای یکبار هم که شده، خطای انسانی، پزشکی یا هر اسم دیگری که میخواهند رویش بگذارند، مجازات واقعی خودش را برای مسببانش تعیین میکرد. روزگار ما مردمی که دستمان از همهجا کوتاه است با همین ایکاشها میگذرد و روزگار آنها که به منابع متصلاند به پوزخندزدن بر دستوپازدنهای جانکاه و بینتیجه ما.
بیشتر بخوانید: