۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۰۲:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۷۳۲۰۲۴
تعداد نظرات: ۲۰ نظر
تاریخ انتشار: ۰۰:۵۲ - ۱۸-۰۳-۱۳۹۹
کد ۷۳۲۰۲۴
انتشار: ۰۰:۵۲ - ۱۸-۰۳-۱۳۹۹
در مسیر زندگی/ داستان های واقعی به قلم روانشناس-12

مهری و مازیار: شرط نازنین برای ازدواج موقت

مازیار چند روزی با این حس دو گانه ی مهری و نازنین سر و کله می زد. در نهایت هم با خودش گفت: هر دو با هم!

در مسیر زندگی روایتی است واقعی از عباس پازوکی نویسنده و روانشناس که تلاش کرده با تغییر نام مراجعین اش، داستان های واقعی زندگی مردان و زنان این سرزمین را از بیرون زندگی آنان و بدون قضاوت برای "عصرایران" بنویسد. روایت هایی که شاید بتوانند به اصلاح اشتباهات و بهبود زندگی خیلی ها کمک کنند.

مهری و مازیار: شرط نازنین برای ازدواج موقت

 مازیار و نازنین از رستوران خارج شدند و از هم خداحافظی کردند. آن طرف ماجرا یعنی مهری به دلیل ناراحتی عمیقی که از همسرش داشت، با اینکه شب از نیمه گذشته بود حاضر به خوردن شام نبود و در مقابل اصرارهای مادرش، می گفت: میل به غذا ندارم.

مادر مهری اما با نوازش موهای دخترش در حالی که کنار تختش نشسته بود گفت: دخترم! چرا با خودت این کارو می کنی؟ چرا اینقدر خودتو اذیت می کنی؟ یه بحثی پیش آمده تمام شده. بین همه ی زن و شوهرا بحث پیش میاد. دیگه این حرفا رو نداره.

مهری: نه مامان، صحبت از ناراحتی این یکی دو شب نیست. صحبت از اینه که چقدر باید بگذره تا یک مرد زن خودشو بشناسه و درکش کنه؟

مادر: خوب عزیز دلم، چه کار کرده که فکر می کنی درکت نکرده؟

مهری: مثلا همین مهمونی دیشب. بهم میگه تو پرخاشگر میشی گاهی اوقات. خوب شوهر من بعد از هفت سال نباید بفهمه بعضی وقتا تو ماه پیش میاد که زنش حالت عادی نداره و ممکنه بی حوصله باشه؟ نباید اینو درک کنه؟ به جای اینکه به ناراحتی من گیر بده، باید بگه این زن با وجود اینکه تو عادت ماهیانش هست و حالش خیلی خوب نیست، برای من مهمونی گرفته، تولد گرفته.

مادر: مادرجان! همه ی مردا همین هستند. مگه بابات بعد این همه سال زندگی اینا رو فهمید که توقع داری شوهرت بفهمه؟ ول کن این حرفا رو، برو زندگیتو کن. امشب اشتباه کردی باهاش نرفتی. ای کاش می رفتی. هیچ وقت مردتو اینجوری تنها نذار. فکر می کنی امشب نرفتی خونت، اون رفته غصه می خوره؟ یا براش درس عبرت میشه؟ یا می فهمه چرا عصبی هستی؟ میره الان یا می خوابه، یا یه چیزی می خوره یا با یکی دیگه ... اصلا هم بهت فکر نمی کنه. برو خونت، دو روزم حرف نزدید اشکال نداره. بالاخره درست میشه. اما وقتی نمیری خونه، برات سخت تر میشه.

بالاخره صحبت های یواشکی مهری و مادرش باعث شد مهری تصمیم بگیرد که فردا صبح برگردد به منزل خودش. اندکی بعد، با آرامشی که مادر به او داده بود، به خواب رفت.

مازیار اما کلا حواسش از مهری پرت شده بود و تمام فکرش شده بود نازنین. حالا که نازنین گره سرمایه گذاری را باز کرده بود و امشب را با هم قلیان کشیده بودند، مازیار فکر می کرد یک دوست خوب، با شخصیت و پولدار پیدا کرده که می تواند هم شریک کاری او باشد و هم شریک احساسی اش. همین که نازنین دعوت مازیار را قبول کرده بود و ساعتی را با او در رستوران گذرانده بود می توانست نشانه ای باشد از پاسخ مثبت نازنین به مازیار.

صبح فردا مازیار خیلی خوشحال و سرحال دوش گرفت و به طرف دفتر شرکت حرکت کرد، وقتی به دفتر شرکت رسید سعی کرد همه چیز را مرتب کند. چون ساعت ده با همکارش مهندس بهمنی و نازنین در محل شرکت قرار داشت که قرارداد کار را بنویسند و همکاری شان را آغاز کنند.

نازنین هم سر ساعت ده به دفتر مازیار رسید و البته بر عکس دیشب خیلی رسمی با مازیار برخورد کرد. سعی کرد در جلسه مو را از ماست بکشد و سر بند به بند قرارداد کلی با مازیار و مهندس بهمنی بحث کرد و سرانجام هم بندهای مورد تاکیدش را در قرارداد گنجاند. مازیار اما خیلی از این رفتار نازنین خوشش نیامده بود. او پیش بینی می کرد صحبت های صمیمانه ی دیشب سبب انعطاف نازنین در قرارداد می شود و حالا جدیت نازنین، روی دیگر او را نشانش می داد. رویی که بسیار جدی و قاطع است و هیچ اثری از صمیمیت و دوستی در آن نیست.

بالاخره پس از ساعتی بحث و گفت و گو نازنین و مازیار قرارداد شراکت کاری را امضاء کردند و نازنین اولین چک سرمایه گذاری اش را در وجه مازیار نوشت و پس از دریافت رسیدهای مربوطه، از دفتر مازیار خارج شد. حالا مازیار خیالش از بابت مشکل کاری اش حل شده بود و این می توانست نوید بخش بازگشت روزهای خوش کاری برای او باشد. انگار دنیا را جور دیگری می دید. مثلا تا دو شب پیش اگر مهری به او می گفت بالای چشمت ابروست، ناراحت می شد. اما مازیار چنان شاد و ریلکس شده بود که با خودش فکر می کرد چرا مهری را به خاطر مسائل الکی ناراحت کرده و چرا آن روز تولد برای مهری پیام های پر از خشم و ناراحتی فرستاده است. اصلا چرا منشی اش را اخراج کرده بود؟ گویا حل مشکلات مالی مازیار، از او یک آدم متفاوتی ساخته بود که دنیا رو جور دیگری می دید.

مازیار تلفن را برداشت و زنگ زد به خانم رحیمی تا از او دلجویی کند. اما او گوشی را برنداشت. برایش از واتس اپ پیام فرستاد و نوشت: " سلام خانم رحیمی. امیدوارم حالتون خوب باشه. از بابت رفتارهای بد اون روزم معذرت می خوام. به خاطر مشکلاتی که خودتون هم در جریان هستید خیلی عصبی و ناراحت بودم و متاسفانه رفتار خوبی با شما نکردم. "

خانم رحیمی: سلام، امیدوارم مشکلتون بر طرف بشه.

مازیار: مشکل که داره برطرف میشه. می خواستم دعوت کنم برگردید سر کارتون.

خانم رحیمی: اگر مشکلتون برطرف شده، لطفا حقوق عقب افتاده ی منو به کارتم واریز بفرمایید.

مازیار: اون که حتما. اما انشاالله از فردا صبح تشریف بیارید سر کارتون.

خانم رحیمی: متاسفانه امکان همکاری با شما رو ندارم. الان مشکلتون حل شده، اما ممکنه در آینده هم کار به مشکل بخوره و دوباره شما همون برخوردها رو بکنید. پس بهتره به فکر منشی جدیدی باشید.

مازیار که فکر نمی کرد منشی سابقش اینقدر محکم به او جواب منفی بدهد خشمگین شد و در جوابش نوشت: "اوکی به جهنم! چیزی که زیاده منشی" بعد هم شماره ی خانم رحیمی را بلاک کرد و شماره اش را از گوشی اش پاک کرد تا دیگر هیچ وقت به او پیامی ندهد.

پاسخ های خانم رحیمی بنزین روی آتش عقده های حقارت مازیار ریخت. مازیار همیشه دوست داشت که همه به قدرت او اذعان کنند و در برابر حرف هایش کوتاه بیایند.  حالا که مازیار خودش با منشی اش تماس گرفته بود  و او این چنین پاسخ داده بود، به نظر مازیار یک اشتباه از سوی خودش بوده است. مازیار با خودش گفت: اصلا چرا فردی موفق و با سواد مثل من باید به یک منشی زنگ بزند و از او دعوت به کار کند؟ خودم باید شأن خودم را رعایت کنم و این جور آدم ها را تحویل نگیرم.

مازیار اما همچنان از بابت حل مشکلات کاری اش خوشحال بود و با خودش فکر کرد ای کاش مهری هم الان کنارش بود و از اینکه مشکلاتش حل شده با خبر می شد. اما با توجه به رفتار دیشب مهری و پاسخ های امروز خانم رحیمی، دلش نیامد تلفن را بردارد و به مهری زنگ بزند. چون با خودش گفت شاید مهری مثل دیشب با او برخورد کند.

مازیار پس از انجام دادن کارهایش و سپردن کارهای اجرایی به مهندس بهمنی، به سمت منزل راه افتاد تا پس از مدت ها، استراحت کند و تمام خستگی های این ماه ها را از تنش خارج کند. وقتی در خانه را باز کرد و مهری را داخل خانه دید، هم تعجب کرد و هم خوش حال شد.

مازیار: سلام. خوش اومدی!

مهری: ممنون، چه عجب زود اومدی. من خونه باشم، دیر میای؟

مازیار: نه کارام خوب پیش رفت، زود تمام شد و آمدم خونه استراحت کنم.

مهری: باشه. برو لباستو عوض کن بیا که ناهارم آماده است.

انگار همه چیز داشت برای مازیار خوب پیش می رفت و همه چیز با هم در حال درست شدن بود. جز یک حسی که مازیار را سر دو راهی گذاشته بود. او هفت سال با مهری زندگی کرده بود و او را دوست داشت. مهری زنی به شدت صادق و وفادار به مازیار بود و همیشه در همه ی سختی ها کنار مازیار ایستاده بود. اما مازیار داشت به نازنین هم احساس پیدا می کرد. نازنین زنی بود که در کار جدی و عاقل و موفق بود و در زندگی شخصی اش هم کسی نبود. پس مازیار پیش خودش فکر می کرد شاید بتواند جای خالی یک مرد را در زندگی نازنین پر کند. اما چطور؟ همین دو راهی، حسابی ذهن مازیار را مشغول کرده بود. به گونه ای که سر ناهار هم فکرش مشغول این بود که بالاخره مهری یا نازنین؟!

اصلا شاید مازیار دوست نداشت درست در شرایطی که رابطه ی خودش و نازنین خوب پیش می رود، مهری به خانه بر می گشت! شاید دوست داشت مهری حالا حالاها قهر کند و نیاید. اما وقتی به احساسش به مهری فکر می کرد، از اینکه او برگشته بود از صمیم قلب خوشحال می شد.

مازیار چند روزی با این حس  دو گانه ی مهری و نازنین سر و کله می زد. در نهایت هم با خودش گفت: هر دو با هم! یعنی مهری که هست و داریم زندگی می کنیم. نازنین را هم باید یک جوری راضی کنم تا با هم باشیم! پس تصمیم گرفت برای ناهار نازنین را به رستوران قبلی دعوت کند تا ناهاری با هم بخورند. وقتی نازنین دعوت مازیار را شنید، گفت: به چه مناسبتی؟ کارا که خوب پیش می ره و منم در جریانم. تازه بخواهیم درباره ی کارا صحبت کنیم چرا رستوران؟ خوب میام دفتر شرکت.

مازیار اما اصرار کرد که موضوع مهم اما غیر کاری است و دوست دارد او را در رستوران ببیند. سرانجام برای ساعت 14 با هم قرار گذاشتند تا در همان رستوران قبلی، این بار ناهار بخورند. مازیار تا قبل از دیدن نازنین، بارها و بارها حرف هایی که می خواهد بزند را مرور کرد و خودش را آماده کرد. نازنین هم طبق معمول راس ساعت رسید. پس از چند دقیقه احوال پرسی و گپ و گفت و سفارش ناهار، نازنین گفت: خوب! بفرمایید بگید ببینیم مناسبت نهار امروز چیه؟

مازیار هم صداشو صاف کرد و در حالی که سعی می کرد خودش را کنترل کنه و شمرده حرفاش رو بزنه، گفت: راستش نازنین خانم! من مدت هاست با مهری مشکل دارم و شما هم در جریانش هستید. خوب تو زندگی هر کسی هم ممکنه پیش بیاد. اما تو این چند وقتی که شما رو دیدم و شناختم می بینم شما دقیقا برعکس مهری یک زن خودساخته و قوی و عاقلید. این عقلانیت شما را دوست دارم و میخواستم امروز بگم که بهتون علاقمند شدم.

نازنین اما از حرف های مازیار تعجب نکرد چون مدت ها بود حدس می زد مازیار چیزی می خواهد به او بگوید. اما او زن صبوری بود و اجازه داد وقتش برسد و مازیار خودش بگوید. او خیلی مسلط جواب مازیار را داد و گفت: ممنون از ابراز علاقتون. اما یه چیزی رو نگفتید. تکلیف مهری خانم این وسط چی میشه؟

مازیار: خوب نمی دونم الان...

نازنین: خوب، این چیزیه که باید بدونید.

مازیار: خوب میخوام اول نظرتون رو درباره ی خودم بدونم.

نازنین: من شما رو آدم محترمی دیدم و براتون احترام قائلم. اما هیچ وقت حاضر نیستم پامو وسط زندگی یکی دیگه بگذارم. خودم یک زن هستم و خط قرمزم رعایت حقوق زنان دیگر هست. چطور می تونم اینقدر بی انصاف باشم پامو بذارم وسط زندگی مهری؟

مازیار که پیش بینی این جمله رو کرده بود گفت: شما پاتو وسط زندگی کسی نمیذاری، وسط قلب من می ذاری. من فقط می خوام بذاری عاشقت باشم و دوستت داشته باشم. قلبی که خالیه و هیچ کس دیگری تو این قلب جایی نداره.

نازنین: یعنی میخوای بگی مهری رو دوست نداری؟

مازیار: نه!

نازنین: خوب چرا جدا نمی شی؟

مازیار: شرایطم جوری نیست که بتونیم از هم جدا بشیم اما بهت قول میدم پاتو وسط زندگی کسی نمی ذاری. من قصد ازدواج ندارم می خوام فعلا با هم دوست باشیم تا ببینیم بعدش چی میشه؟

نازنین: آقا مازیار! یا مهری رو دوست داری یا نداری. اگر نداری، خوب می تونی ازش جدا بشی و اگرم داری که خوب من جایی ندارم تو این زندگی.

مازیار: من مهری رو دوست ندارم، فقط نمی تونم ازش جدا بشم الان. می گم یه مدت با هم باشیم تا ببینیم چی می شه؟

نازنین: یعنی هم من باشم هم مهری؟

مازیار: مهری که نیست عملا. عملا فقط خودتی.

نازنین: باشه. فقط یک شرط دارم. اگه قبول کنی، منم قبول می کنم.

مازیار: باشه هر چی باشه قبول می کنم.

نازنین: اول شرطمو بشنو، بعد قبول کن.

مازیار: خوب بگو.

نازنین: برو همین امشب به مهری بگو. بگو که من از نازنین خلیلی خوشم آمده و میخوام صیغه اش کنم. این حق مهری هست که بدونه شوهرش می خواد با یکی دیگه باشه. همین طور که از من می خوای قبول کنم وارد زندگی ای بشم که یکی دیگه هم توش هست، برو به مهری هم بگو. ببین نظر اون چیه؟

مازیار: نمیشه که! چطوری بهش بگم. اصلا منطقی نیست این حرف.

نازنین: چه فرقی بین من و مهری هست؟ چطور توقع داری من قبول کنم وارد زندگی کسی بشم که یک زن تو اون زندگی هست. خوب اون زن هم بدونه یکی قراره وارد زندگیش بشه. به نظرم این جوانمردانه تر هست.

مازیار: دست شما درد نکنه، یعنی ما جوانمرد نیستیم؟

نازنین: من به شما جسارت نمی کنم. اما اعتقاد خودمو می گم. یک مرد اگه می خواد بره با یکی دیگه به طور صیغه ای باشه یا هر چیز دیگه ای بره این کارو بکنه. منتها قبلش به زن اولش بگه. بگه خانم! من میخوام یکیو بیارم تو این زندگی. اون زن یا قبول می کنه یا نمی کنه . یا می مونه تو این زندگی یا میره؟ به نظر شما این حق مهری نیست؟

گفت و گوی مازیار و نازنین، اصلا آن طور که مازیار می خواست و پیش بینی کرده بود پیش نرفت... .

ادامه دارد...


مهری و مازیار/1 : محاکمه ذهنی
مهری و مازیار/2 : چت شبانه
مهری و مازیار/3 : خاطرات خانم خلیلی
مهری و مازیار/4 : داماد معتاد بود...!
مهری و مازیار/5 : پایان زندگی مشترک نازنین و امیرعلی
مهری و مازیار/6 : نیت خوانی های آقای مدیر!
مهری و مازیار/7 : کیک تولد با تصویر شرک و فیونا!
مهری و مازیار/8: جشن تولد با طعم بدگمانی!
مهری و مازیار/9: جنگ و صلح
مهری و مازیار/10: یک اتهام سنگین
مهری و مازیار/11: از بی اعتنایی همسر تا قلیان در آلاچیق

***
از همین نویسنده:

نبرد سخت(1): مهران و مادر بزرگ
نبرد سخت(2): اول گوشی خاموش شد
نبرد سخت(3): کاش دکترش کمی گوش می کرد!
نبرد سخت(4): شد، آنچه نباید می شد...
نبرد سخت(5): غريبانه ترين مراسم تدفين
نبرد سخت(6): نخستین علائم کرونا، آن هم با اکسیژن نرمال و بدون تب!
نبرد سخت(7): تو کرونا نداری اما ...
نبرد سخت(8): کاهش 15 درصدی لنفوسیت/ تو کرونا مثبت هستی!
نبرد سخت(9): مطمئن شدم قرنطینه در منزل بهتر از بستری شدن در بیمارستان است
نبرد سخت(10): با تمرینات ذهن آگاهی بر تنفس و اکسیژن رسانی به بدنم متمرکز شدم (+فایل صوتی آرامش)
نبرد سخت (قسمت آخر): پیروزی

 
ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۲۰
در انتظار بررسی: ۱۱
غیر قابل انتشار: ۰
پرپر
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
۰۱:۳۱ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
5
28
این مازیار عجب لشیه
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۴۵ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
روان پریشه
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۱:۵۷ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
10
19
ای ول نازنین. خوب حقشو گذاشت کف دستش . مردک هوس باز . هم این هم اون؟ چرا آخه؟
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۳:۳۱ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
1
23
خیلی مفیده این مطالبت تون لطفا با کیفیت ادامه دهید
ناشناس
Philippines
۰۴:۲۵ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
8
17
دقیقا منتظر یک همچین ادامه ایی بودم. رفتار مهری درست نبود اما رفتن مهری از خونه توجیه کننده خیانت مازیار و دل بیمارش نیست. انگار منتظر فرصت میگشته.
مشکل عدم تعریف رابطه زن و مرد در فرهنگ ماست. صمیمی ترین دوست شوهر من یک خانم که خیلی با هم دوستیم. همیشه به خودش هم میگم که دوست خیلی خوبی برای همسرم هست و واقعا خوشحالم. دوستی با عشق فرق داره، این چیزی هست که باید از بچگی یاد گرفت.
می دونم چاپ نمکنید
پاسخ ها
ناشناس
| Germany |
۱۶:۱۵ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
بامزه ست همه ی جمله اینجوری ک میدونم چاپ نمیشه مینویسن ک چاپ شه. چی گفتی ک چاپ نشه.
دوستی خیلی وقتا باارزشتر از عشقیه ک شما گفتی، تو ممکنه نباشی ولی دوست خوب و واقعی خیلی سخته.
فاطمه صادقی
Iran (Islamic Republic of)
۰۷:۴۲ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
1
15
سلام آقای پازوکی
ممنون اززحماتی که بابت تهیه این مطالب می کشید.
یه سوال ازعصر ایران دارم. لطفا بگید این مطالب چه روزهایی در هفته منتشر میشه؟
عصر ایران

سلام
قرار است روزهای زوج منتشر شود ولی در دو هفته اخیر مشکلاتی در انتشار به وجود آمد که شخصاً عذرخواهی می کنم.
جعفر محمدی
سردبیر

ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۲۳ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
2
20
واقعن کرم از خود درخته
بعضیا استاد درست کردن دردسر هستن
مازیار پول که گرفتی زنتم که برگشته بشین زندگی اتو درست کن
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۴۸ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
1
17
خیلی خوبه که مسائل حوزه روانشناسی این گونه و در قالب داستان مطرح میشه . سپاسگزارم
علیزاده
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۰۲ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
2
18
داستان جالبیه همیشه دنبال میکنم
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۲۲ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
8
22
واقعا که
مردا چطوری می تونن انقدر وقیح باشن!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۴۴ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
0
22
خیلییییییی دیر به دیر میذارین
ناشناس
Germany
۱۴:۴۵ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
0
9
خیلی بده که باید اینهمه منتظر باشیم برای بقیش و هر روز عصر ایرانو به امید ادامه داستان چک کنیم ولی نباشه
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۱۱ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
2
18
رفتار مازيار كه غلطه
ولي چرا سعي داريد نازنين رو منصف جلوه بديد و ازش قهرمان بسازيد؟؟بالاخره با چت هاي شبانه واومدن سرقرار و شراكت باهاش و باوجود اطلاع از مشكل مازيار با خانومش يه جورايي يواش يواش كاري كرد كه مازيار نسبت بهش علاقه پيدا كنه!
پاسخ ها
ناشناس
| France |
۱۹:۵۹ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
اصلا مهری کجای داستانه؟! نازنین اصلا هرچی، الان زن مازیار چیکارست! سعی میشه زنشو مظلوم و بی تقصیر نشون بدن. اصلا مهری مقصر این بخشه ک باعث کاستی تو شوهرش شده، شاید مسخره بنظر بیاد و مدل حرفهای قدیمی و اعصاب خوردکن ک همه چیو میذارن تقصیر زنا ولی میتونم بگم گاهی شاید واقعا همسر مرد مقصره. کمکاری میکنه و دوست و همراه خوبی نیست. وقت نیاز نیست، ب خواسته های معمولشم توجه نداره، تلاشی برای هیچ بخش زندگیش نمیکنه. اصلا مهری تو زندگی تنهای خودش کیه. تمام اینا نه برای رفع تقصیر مازیاره ولی چرا مهری تو داستان بی رنگ و بی گناه نشون داده میشه.
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۲۱:۰۷ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
دقیقاً
ناشناس
| France |
۲۱:۳۳ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
اوه اوه ی سری از ادما خیلی نیاز ب کاری کردن ندارن، خودشون جذابن حتی برای شما دوست عزیز.
ناشناس
Germany
۱۶:۱۰ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
6
4
داستان کم و کاست داره. یهو اومده از ی جای قضیه رو گفته چیز زیادی از قبلتر این رابطه نگفته. از شخصیت مهری و روابط دو طرف. بعد مازیار ی شبه ب فکر خواستگاری میفته! هدف داستان چیه بگه مازیار مشکلداره؟ تو مدت رابطه شون زنش کامل و دلسوز و بی نقص بوده؟ اصلا چ تلاشایی کرده؟ اگه مازیار وضعش خوب بوده و تازه ب مشکل مالی خورده و هیچ عقبه ای نداشته مشمل زندگیشون، زنش با ی مشکل و ی مدت اینقدر بیخیالش شده ولش کرده! ب فکر همراهی نبوده!
اینکه دو جای داستان میاد میگه مادرشوهره میگه عروس خوبیه ک ملاک بی تقصیری زن نیست. هرچند این رفتارام ملاک بی وفایی مرد نیست. ولی داستان نقص داره و زودم جلو رفت
به جای اسم ناشناس دوست دارم اسمم رو بنویسید : ممنونم
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
۲۰:۲۳ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
2
6
چقدر جامعه ای ما شبیه هم شده . یک مرد ۵۳ ساله هستم امروز قسمت نهم رو خوندم و حقیقتا مثل بچه ها ، های های گریه کردم و فکر کردم نویسنده این قسمت رو از زندگی من الهام گرفته . نمیدونم چقدر مقصرم اما جهت آسایش خانواده ام سختی زیاد کشیدم و الان یه مدیر موفق، اما دل شکسته ام ..... باری به هر جهت از شما سپاسگزارم زیرا بهترین روش جهت کمک به خانه و خانواده است
ناشناس
Switzerland
۲۰:۴۰ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
0
4
داستان خوبی بود