۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۰۷:۲۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۷۲۱۶۱۲
تعداد نظرات: ۶ نظر
تاریخ انتشار: ۱۲:۵۰ - ۱۴-۰۱-۱۳۹۹
کد ۷۲۱۶۱۲
انتشار: ۱۲:۵۰ - ۱۴-۰۱-۱۳۹۹

نبرد سخت/ قسمت چهارم: شد، آنچه نباید می شد...

ياسمن رو صدا كرد و گفت: چرا گريه مي كني مامان؟ عزيزت خوب ميشه، من قول ميدم، بلند شو برو روسري كه براش عيدي خريده بودي رو كادو كن.

عصر ایران - "نبرد سخت" يادداشت هاي كوتاه عباس پازوکی - نویسنده و روان شناس - از خاطرات واقعی و تجارب شخصي اش در روزهاي سخت كرونايي است که برای عصر ایران نوشته. او هم اکنون با علائم کرونا در خانه بستری و حالش رو به بهبود است.

نبرد سخت/ قسمت اول: مهران و مادر بزرگ

نبرد سخت/ قسمت دوم: اول گوشی خاموش شد...

نبرد سخت/ قسمت سوم: کاش دکترش کمی گوش می کرد...


***

از مطب دكتر با نااميدي آمدم بيرون ، حالا بايد خودمو آماده ي شنيدن خبر بد مي كردم، هر لحظه ممكن بود خبر بدي بهم بدن ، اگر اين اتفاق مي افتاد به افسانه چطور بايد خبر بدم كه حالش بد نشه؟

زنگ زدم پزشكي كه معمولا باهاش مشورت مي كنم ، گفتم :
خانمم خيلي به مادرش وابسته است اما ممكنه امشب خبر بد برسه، آرامبخش نياز هست تهيه كنم تو خونه باشه؟

دكتر يك نسخه برام نوشت و با واتس اپ فرستاد ، يك قرص نورتريپتيلين١٠ كه قبل از هر اتفاقي بايد به افسانه بدم و آرومش كنم و يك قرص آلپرازولام نيم كه شب موقع خواب بدم.

قرص ها رو تهيه كردم و آمدم خونه، دخترم ياسمن رو صدا كردم و بهش گفتم: ببين بابا ! ما بايد خودمون رو آماده ي هر اتفاقي كنيم، اگر من خونه نبودم و به مامانت خبري دادن كه حالش بد شد ، اين قرصا رو گذاشتم تو كمدم ، حواست باشه، يه ليوان شربت بيدمشك هم فورا براش بيار .

ياسمن داشت اشك مي ريخت و گوش مي داد ، با نااميدي پرسيد: بابا! يعني چي ؟ مگه عزيز خوب نميشه؟

منم كه ميزان وابستگي ياسمن به مادربزرگش رو مي دونستم گفتم: نمي دونيم بابا ، من الان خيلي اميدوار نيستم ، بايد آماده ي هر چيزي باشيم.

مادرم هم رسيده بود خونه و داشت به افسانه رسيدگي مي كرد . اما افسانه خيلي پرانرژي به همه قول ميداد كه مادرش حتما خوب ميشه.
ياسمن رو صدا كرد و گفت: چرا گريه مي كني مامان؟ عزيزت خوب ميشه، من قول ميدم، بلند شو برو روسري كه براش عيدي خريده بودي رو كادو كن.
ياسمن هم رفت تو اتاقشو با اشك شروع كرد به آماده كردن كادوي عيدي كه براي عزيزش خريده بود .
اين رفتارهاي افسانه اتفاقا بيشتر نگرانم مي كرد ، او داشت واقعيت رو انكار مي كرد و انكار واقعيت يعني شروع مراحل سوگ. پس او وارد اولين مرحله ي سوگ شده بود عملاً.

من تنها بودن پدرخانمم تو منزلش رو بهانه كردم و از خونه زدم بيرون . هنوز صد متري از در پاركينگ فاصله نگرفته بودم كه ديدم پسرخاله ي خانمم كه كارمند علوم پزشكي است زنگ مي زنه.
سلام ، جانم؟
عباس آقا! خونه اي يا بيرون؟
دلم هري ريخت و گفتم: بيرونم.
با يك ترس و بغضي گفت: فكر كنم تمام شد!

گفتم يعني چي فكر كني؟ كي گفته بهت؟ گفت از بيمارستان.

نوار قلبی
گريه امانم را بريد و تماس قطع شد. سريع با باجناق بزرگ و كوچكم تماس گرفتم و باهاشون قرار گذاشتم ، حضوري خبرو دادم و گفتم حالا هر كدوم بريم خونه و آروم آروم خبر بديم .

به مادرم پیامک زدم كه مادر افسانه كرد، بهش خبر نده اما آمادش كن . مادرم هم با گريه ي آروم و بي صدا و اشك ريختن يه جورايي به افسانه فهمانده بود كه اوضاع خوب نيست .

آمدم خونه، رفتم در خونه ي يكي از همسايه ها و گفتم : مادر خانمم فوت شده و ميخوام خبر بدم به خانمم، اگه از خونه ي ما صداي داد و جيغ شنيديد نگران نباشيد ولي حواستون به ما باشه كه اگه خانمم حالش بد شد و بهتون خبر دادم بياييد كمك .

رسيدم خونه ديدم مامانم داره اشك مي ريزه و افسانه داره وعده ميده گريه نكنيد، مامانم خوب ميشه ، شايد طول بكشه اما خوب ميشه . تا سوم چهارم فروردين مياد خونه ...

حرفاي افسانه رو كه شنيدم منم گريم گرفت. پرسيد چيزي شده؟
من: سكوت كردم...
افسانه: چرا گريه مي كني؟ چي شده؟
من: بازم سكوت و اشك...

مادرم افسانه رو بغل كرد، ياسمن با تعجب و گريه آمد جلو بابا چي شده؟

بازم سكوت و اشك اما اين بار سرم رو تكون دادم با حالت افسوس و تاسف .

ديگه تقريبا افسانه متوجه ماجرا شد و فرياد زد : بهم بگو فقط .

گفتم : تمام شد...

ديگه ناله و جيغ افسانه بلند شد، ياسمن نشست روي مبل و گريه مي كرد ، افسانه بي تاب راه مي رفت و داد مي زد . بغلش كردم و سرشو گذاشتم رو شونم ، با هم گريه كرديم .

بايد تو شرايطي كه كسي نمي تونست بياد خونمون و ما هم نمي تونستيم جايي بريم به فكر سوگواري افسانه مي بودم. گذاشتم دادهاش رو بزنه ، سيلي واقعيت خيلي دردناكه اما بايد افسانه با واقعيت مواجه مي شد. با خودم فكر كردم الان وضع سلامتيش جوري نيست نياز به خواب آور داشته باشه، بايد اجازه بدم تمام اين ساعت هاي اوليه رو سوگواري كنه .

ديگه كم كم ساعت يك شب بود ، مادرم و بچه ها خوابيدن و من مي دونستم امشب افسانه نمي تونه بخوابه و دلش گريه مي خواد.

رفتيم تو يه اتاق و تا خود صبح افسانه حرف زد، خاطره گفت ، گريه كرد ، افسوس خورد، ناله زد و ... و من هم پا به پاي افسانه امشب باهاش سوگواري كردم و بهش حق دادم كه ناراحت باشه و گريه كنه. هر چي گريه كرد فقط گفتم : مي فهمم ، خيلي سخته ، درد داره ، حق داري ...اصلا ازش نخواستم آروم باشه و گريه نكنه ، الان فقط وقت گريه بود.

ادامه دارد... 

ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۱۸
غیر قابل انتشار: ۰
کاربر
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۰۴ - ۱۳۹۹/۰۱/۱۴
1
12
ای داد...
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۳۸ - ۱۳۹۹/۰۱/۱۴
0
7
امیدوارم ادامش خوب باشه
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۱۶ - ۱۳۹۹/۰۱/۱۴
0
25
خدایی اینایی که موقع سوگواری به صاحب عزا میگن گریه نکن خوددار باش صبر کن الان روح درگذشته ناراحت میشه تو داری گریه میکنی و جمیع مزخرفات دیگه رو باید تو تیمارستان بستری کرد
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۵۵ - ۱۳۹۹/۰۱/۱۴
1
14
اشکام بند نمیاد خیلی واضح توصیف کردین
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۸:۳۱ - ۱۳۹۹/۰۱/۱۴
1
13
توی مطلب قبلی ماجرای تزریق ویتامین سی که ما هم ویدیوی های جالبی در موردش دیدیم پیش اومد و بی توجهی و غرور پزشکی که کاملا ناامید از مریضش هم شده . از عصر ایران خواهش میکنم با پزشک ها مصاحبه ای ترتیب بدهد و دلایل موافقت و مخالفت و تاثیر عملی همچین درمانی رو مورد بررسی قرار بدهید که تا چه حد شایعه یا واقعیت هست و برای چه پزشکان مقاومت میکنند در برابرش
با تشکر
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۴۶ - ۱۳۹۹/۰۱/۱۴
2
24
سلام خدمت دوستان
به احتمال زیاد برای جلوگیری از سقوط اقتصاد و ورشکستگی کامل دولت از تاریخ 10 فروردین خبرها معکوس میشه و اعلام میکنن که شیوع کرونا کنترل شده.تنها به این دلیل که از 15 فروردین کلیه کارمندان در محل کار خود حاضر بشن و مدارس هم باز بشه.
من به شخصه درصورت وقوع چهار مورد زیر حاضر میشم فرزندم را به مدرسه بفرستم:

1-صحن علنی مجلس با تمام نمایندگان شروع به فعالیت کنه
.
2-تمام حوزه های علمیه شروع به کار کنند و جلسات درس خارج فقه با حضور روحانیون تشکیل بشه

3-آقای روحانی در جلسات حضوری هیات دولت با حضور همه وزیران شرکت کنه.

4-مراسم نماز جمعه تهران و شهرستانها با حضور کلیه مقامات کشوری و لشکری برگزار بشه

در غیر اینصورت بهتره فرزندم بجای ابتلا یا انتقال کرونا به خانواده یکسال مردود بشه!

ارسالی از طرف مردم ایران

هرچه میتونید نشر بدید