۰۵ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ۱۰:۴۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۷۲۳۲۵۰
تاریخ انتشار: ۲۰:۰۲ - ۲۵-۰۱-۱۳۹۹
کد ۷۲۳۲۵۰
انتشار: ۲۰:۰۲ - ۲۵-۰۱-۱۳۹۹

جایی برای پیرمردها در فوتبال هست؟

اصلی‌ترین نکته مشترک میان مدیران جوان و پیر در ایران این است که به هیچ‌وجه همدیگر را قبول ندارند.

عصرایران؛ احسان محمدی- اصلی‌ترین نکته مشترک میان مدیران جوان و پیر در ایران این است که به هیچ‌وجه همدیگر را قبول ندارند. جوان‌ها با لحن «دهه‌ات گذشته مربی» پیرها را به بازی راه نمی‌دهند و پیرها با ضرب‌المثل «آنچه جوان در آینه می‌بینید پیر در خشت خام می‌بیند» طعنه می‌زنند که جوان‌ها راه را کج می‌روند.

در مدیریت فوتبال این ماجرا به اشکال مختلف دیدنی است. مثل یک جنگ میان گروهی از شیرها. هرکس دنبال فتح قلمرو تازه و رهبری است. هواداران که دورتر ایستاده‌اند گاهی برای این کف می‌زنند و گاهی برای آن. تقریباً هیچ مدیری را تحمل نمی‌کنند و قبول ندارند. اما وقتی رفت و مدیر بعدی آمد برای قدیمی شعر و سرود کوک می‌کنند و مرثیه و دریغا‌دریغ می‌کنند. یک سیکل باطل و بسیار تکراری.

یکی از این چهره‌ها محمد دادکان است. او در یک دهه اخیر نامی است که مدام برای ریاست بر فدراسیون فوتبال و حتی مدیرعامل باشگاه پرسپولیس تکرار می‌شود. اما آیا جایی برای او هست؟

به دعوت برنامه تلویزیونی «فوتبالیسم» برای گپ‌و‌گفت در مورد موضوع «فساد در فوتبال» به استودیوی برنامه رفتم. زیر زمین باغ کتاب تهران. باران نرمی می‌بارید و انتظار داشتم با حضور محمد دادکان و داریوش مصطفوی حرف‌های تازه ای در مورد موضوعی بزنیم که کهنه نمی‌شود.

امیرعلی نبویان مجری برنامه که خوش صحبت، فوتبالی و البته اهل ادبیات است، جداگانه با مهمان‌ها حرف زد. محمد دادکان تکیده‌تر از قبل بود. لاغر و بالا بلند در کت و شلوار سیاه و پیراهن آبی سیر. شمرده و جدی حرف می‌زد. هنوز دلش از مدیریت فوتبال دولت احمدی‌نژاد صاف نشده بود. از آن روزها حرف زد. از اینکه آدم‌های ناتوان روی صندلی‌های بزرگ نشسته‌اند و این کشتی به لنگرگاه نمی‌رسد. از اینکه «مردم» محرم شمرده نمی‌شوند.

ضبط که تمام شد و عکس یادگاری که گرفتیم معلوم بود که هنوز تلخ‌کام است و حرف‌هایی دارد که جلوی دوربین نمی‌زند. گفتم آقای دکتر! چرا اینها را کتاب نمی‌کنید؟ دستش را گذاشت روی قفسه سینه‌اش و گفت: اینجا پر از کتابه!

احسان محمدیی

فروتن و صبور نشان می‌داد. تصویرش در برنامه 90 پررنگ‌تر از هر قاب دیگری است که در این سی‌سال از او دیده‌ایم. دی‌ماه سال تب کرده‌ی 88. وقتی دل‌خون از علی‌آبادی و مجموعه وزارت ورزش آمد و گفت:« من سه افتخار در ورزش دارم که خواسته‌ام روی سنگ قبرم هم بنویسند، اول کسب لوح لیاقت مدیریت از دست آقای خاتمی، دوم صعود تیم ملی به جام جهانی و سوم اخراج از فدراسیون فوتبال به دست محمد علی آبادی.»

همه می‌دانستند که او به موتلفه نزدیک است و موتلفه چقدر از خاتمی دور. اما در شرافتش هم شک نداشتند. هر کسی دیگری هم جای او بود حرص می‌خورد. اگر بازیکن ملی و با اخلاق و تحصیلکرده و متشخص باشید و کارنامه مدیریتی‌تان هم شکست‌های دردناک و تحقیرآمیز برای کشورتان نداشته باشد بیشتر حرص می‌خورید وقتی می‌بینید آدم‌هایی روی صندلی مدیریت فوتبال کشور نشسته‌اند که مهمترین افتخارشان مدیریت بازی‌های گل کوچیک محله بعد از افطاری ماه رمضان بوده است، یا چیزی در همین حوالی!

محمد دادکان برخلاف کفاشیان در خندیدن به شدت صرفه‌جویی می‌کرد، با خبرنگاران هم رابطه خط کشی‌شده‌ای داشت، تا جایی که یادم می‌آید وعده‌های بزرگ هم نمی‌داد که ما می‌توانیم جزو چهار تیم بزرگ جهان بشویم. هنوز هم در شبکه‌های اجتماعی هم یارکشی نمی‌کند و اهل نان قرض دادن‌های معمول ایرانی نیست اما حالا هر کس بخواهد از دو نمونه موفق مدیریت در سطح کلان فوتبال ایران در سی سال گذشته یاد کند، حتی اگر نخواهد هم نمی‌تواند از کنار نام محسن صفایی فراهانی و محمد دادکان را بی‌تفاوت بگذرد.

او با آنکه دیگر موهایش یکدست سفید شده و استخوان برجسته گونه‌اش، چهره گرد و بشاش‌اش را خسته نشان می‌دهد اما حرف‌هایش تکرار دردی است که می‌کشیم. وقتی کنارش گذاشتند در صفوف به هم پیوسته "سردار"های فوتبال جایی برای او که فوتبالی بود انگار وجود نداشت، کسانی که در تحسین او نوشتند هم یا مغرض لقب گرفتند، یا کارشناس‌نما!

او یک از کسانی است که سینه‌اش کتابخانه رازهای فوتبال ایران است. کاش بگوید و بنویسد، حتی اگر مثل آن برنامه فوتیالیسم «فعلاً»اجازه پخش پیدا نکند یا کتابش را منتشر نکنند ولی یقین داریم که هیچ فیلمی تا ابد در کمد نمی‌ماند و هر کتابی هم بالاخره خواننده‌اش را پیدا می‌کند ولو با جلد سفید!

ارسال به دوستان