کیفیت پایین
کیفیت خوب
عصر ایران؛ محسن ظهوری - شکاف طبقاتی؛ فاصله فقیر و غنی، دارا و ندار، بیپول و ثروتمند. این موضوعات چقدر تا امروز دستمایه هنرمندان برای ساخت فیلم بوده؟ چندبار فیلمسازان ایرانی خطر این فاصله طبقاتی را به هر شکل که توانستهاند تذکر دادهاند؟ «اجارهنشینها» یکی از بهترین نمونههای آن است. فیلمی درباره پیامدهای ناشی از اختلافاتی که امکانی برای گفتگو میانشان فراهم نیست و قانون مشخصی هم برای حلشان وجود ندارد.
بیشتر بدانید:
«داریوش مهرجویی» از دغدغهمندترین فیلمسازان ایران است که همیشه فاصله طبقاتی در ایران را به هر شکل که توانسته یادآوری کرده و آن را اخطاری بزرگ برای ویرانی و تباهی دانسته. ببینید چطور در فیلم «اجارهنشینها» خانهای قدیمی بهخاطر اختلاف میان ساکنانش ویران میشود. اختلافی که میتوان آن را سیاسی، فکری یا حتی طبقاتی تعبیر کرد. گرچه، این نخستینبار نبود که مهرجویی چنین اخطاری میداد، او سالها قبل هم در فیلمهای خود درباره این اختلاف طبقاتی گفته بود؛ مثلا ۱۶ سال قبلش و در فیلم «آقای هالو» که ورود یک مهاجر روستایی به تهران را روایت کرد. داستان مردی مودب و بیآزار که عاشق تهران است و میخواهد همسری تهرانی داشته باشد.
در آن سالها، تلویزیون ملی ایران و برخی فیلمهای تجاری ایرانی، تصویری رنگارنگ و پیشرفته از تهران نمایش میدادند و به همین دلیل برخیها در شهرستانها و روستاهای محروم، سفر به پایتخت را رسیدن به آمال و آرزوهای خود میدانستند. «آقای هالو» نماد آنها بود؛ تهراندوستی که در پایتخت اموالش را میدزدند، مسخرهاش میکنند و در آخر با تنی زخمی از ضرب و شتم و با کینه بزرگی از تهران، به سمت دیارش برمیگردد.
مهرجویی دو سال بعدش در سال ۱۳۵۱، با فیلم «پستچی» رابطه ارباب و رعیت را بر پرده سینما نشان داد؛ فیلمی تلخ از زندگی یک پستچی فقیر که آدمهای طبقه مرفه همهچیزش را میگیرند؛ حیثیت و پول و غرورش را، حتی همسرش را. «پستچی»، اما یک تفاوت بزرگ با «آقای هالو» دارد؛ او این فرصت را ندارد که مثل هالو از مهلکه فرار کند، به جنون میرسد و لبریز از خشم، انتقام میگیرد؛ آن هم نه از اربابان، از همسر خودش.
«پستچی» نمایش به ستوه آمدن طبقه فرودست بود؛ نکتهای که یک سال بعدش در «تنگسیر» امیر نادری به طغیان رسید. آن هم در سالهایی که هنوز اکثر فیلمهای تجاری در ادامه «گنج قارون»، موضوعشان عاشق شدن پسری فقیر به دختری ثروتمند بود و در نهایت نمایش پاکیها و مرام و معرفتهای دنیای فقرا. فیلمهای عاشقانهای که فقرا در آنها از فقر خود راضی و خشنود بودند و ثروتمندان با همه ثروتشان گرفتار در مرض و مشکلات.
مهرجویی، سازنده فیلمهای عاشقانه نبود، اما هوشمندانه سراغ این موضوع هم رفت، وقتی سال ۱۳۶۸ «هامون» را ساخت؛ داستان عاشق شدن پسری از طبقه پایین به دختری از طبقه بالا. اما «هامون» کاری به فقر و ثروت نداشت؛ فراتر از آن رفت و به اختلاف طبقاتی پرداخت و دغدغههای متفاوتی که میان این دو نفر ایجاد میشود. مهشید از خانوادهای مرفه بود و همیشه هرچه میخواست برایش فراهم میشد، اما حمید هامون خودساخته بود؛ کسی که به سختی خود را میان طبقهای جا کرده بود که ارزشی برایش قائل نبودند. فیلم «هامون» فاصله طبقاتی را هم پشتسر گذاشت و فاصله فرهنگی آدمها را نشانه گرفت؛ حمید هامون که میان دین و فلسفه سرگردان شده، زندگی با همسر و فرزندش را فراموش میکند و مهشید هم سرگشته و آواره در آنچه روشنفکری دانسته، گم میشود در رنگ و عتیقه و پارچه. مهرجویی از هامون به بعد، زندگی زناشویی را بهترین امکان برای نشان دادن اختلافها دید؛ جایی که قرار است دو نفر از دو طبقه مختلف، کنار هم زندگی کنند.
او دو سال بعدش، «بانو» را ساخت که هفت سال در توقیف ماند؛ فیلمی صریح و بیپرده درباره اختلاف طبقاتی جامعه و بلایی که میتواند به بار بیاورد. فیلم متهم شد که به قشر فرودست توهین کرده، اما اینطور نبود؛ مهرجویی سعی کرد نشان دهد که اختلاف طبقاتی موجود میان این دو قشر، به قدری زیاد شده که امکان همکناریشان نیست. او در این فیلم به دستهبندی ناعادلانه بزرگتری هم در جامعه اشاره کرد. فیلم بانو، درباره زنان بود؛ نیمی از جامعه که زیر سایه مردان فرصت بالندگی ندارند. بانو سرشکسته و افسرده از خیانت همسرش، به بیخانمانهایی پناه میدهد تا از تنهایی درآید، اما عدم درک از وضعیت زندگی یکدیگر و سوءاستفادههایی که «قربان سالار» از این محبت میکند، وضعیت را بغرنج و وخیم میکند.
اما مهرجویی فیلمسازی نیست که فقط به این حد از شکاف طبقاتی بپردازد؛ او در «لیلا» تفاوت فرهنگی یک زن و شوهر را به نمایش میگذارد؛ اینکه زندگی یک زوج خوشبخت، چطور بهخاطر نکاهی سنتی نابود میشود؛ مادر «رضا» فرزند را فقط از خون پسر خود میخواهد و چون «لیلا» بچهدار نمیشود، او را قانع میکنند که «رضا» همسر دومی بگیرد. فیلمساز با تاکید بر مهمانیهای خانوادگی این دو نفر، تفاوتهای فرهنگی و نگاه آنها را به زندگی نشانمان میدهد تا فیلم را فقط به موضوعی عاطفی و خانوادگی خلاصه نکند.
اختلافات طبقاتی و تفاوتهای فرهنگی را میتوان در بیشتر آثار مهرجویی دید. مثلا در فیلم «اشباح» وقتی دختری کارگر را در خانهای اشرافی میبینیم که خبر ندارد عضوی از این خانواده است و سعی میکند خود را یکی از آنها کند.
مهرجویی فیلمسازی است که به کندوکاو قشرهای مختلف جامعه میپردازد و در فیلمهای خود طبقاتی از جامعه را کنار هم میگذارد تا نشانمان دهد اگر فاصله این طبقات پر نشود و یا چارهای برای آن نیندیشند، خانه ویران خواهد شد.
درست مثل اخطاری که «مارتین اسکورسیزی» سالها پیش با فیلم «راننده تاکسی» خود داد. فیلمی درباره خشم طبقه فرودست جامعه علیه سیاستمداران. همان حرفی که حالا سازنده «جوکر» در نسخهای شبیه به «راننده تاکسی» آن را تکرار کرده است.
مهرجویی در تمام این سالها تلاش کرد تا اخطار فاصله طبقاتی و فرهنگی موجود در ایران را به گوش برساند، اما کسی حرفهای او را شنید؟