عصرایران؛ احسان محمدی-
- فکر میکردی دستگیر شوی؟
- نه اصلا. اما اشتباه کردم. باید در ازبینبردن اجساد دقت بیشتری به خرج میدادم تا قابل شناسایی نباشند.
این بخشی از گفتگوی مردی 75 ساله با روزنامه ایران است که این روزها به واسطه قتل و اره کردن جسد پسرخوانده و عروس اش دستگیر شده است. کسی که می گوید در چهار رشته حسابداری، علوم بانکداری، مدیریت و بایگانی چهار مدرک لیسانس دارد، در بانک اعتبارات ایران کار کرده، بعد به نخستوزیری رفته و در قسمت تأسیسات جهانگردی کار کرده و به این واسطه به تمام کشورهای دنیا به جز استرالیا سفر کرده است!
یک بار دیگر این پرسش و پاسخ را بخوانید. ذره ای ندامت در آن دیده نمی شود و خطایش را نه قتل دو انسان به شیوه ای هولناک که «عدم دقت در از بین بُردن اجساد» عنوان کرده است!
به سود همه است که مشخص شود او دچار اختلالات روانی بوده! اینطور آبرومندتر است! اما هنوز بخشی از جامعه در تب خبر قتل یک پیرمرد توسط خواننده جوانی می سوزد که خبر می رسد زنی به خاطر اینکه همسر صیغه ای 50 ساله اش «مدام سرش توی گوشی بود و در تلگرام چت می کرد» او را کُشته است!
هنوز زخم «آتنا» دختر مغانی تازه است و مادرانی با یاد آوردن دزدیده شدن «بنیتا» کودک خردسالی که در ماشین سرقتی پدرش جان باخت، بچه هایشان را تنگ در آغوش فشار می دهند و احتمالاً دهها مورد قتل و جنایت دیگر در این مدت رخ داده است که کسی از آنها خبر ندارد. احتمالاً قاتل ها با دقت بیشتری اجساد را از بین بُرده اند یا خانواده های مفقودان امیدوارند آنها پیدا شوند و ...
این درجه از خشم و خشونت در قیاس با جمعیت کشور طبیعی است یا رسانه های به قول برخی دست به «سیاه نمایی و غوغاسالاری» می زنند؟ در جامعه ای که از بام تا شام، از مهدکودک تا خانه سالمندان و حتی تا لحظه تدفین مردگان و پس از آن به خلایق درس اخلاق می دهند این همه قتل طبیعی است؟!
پیرمردی جهاندیده تعریف می کرد وقتی در سال 1313 اصغر قاتل در میدان توپخانه به جرم تجاوز و قتل چندین کودک دار زده شد تا چهار دهه بعد از آن اتفاق هنوز روزنامه ها و مجله ها به آن می پرداختند و در موردش پاورقی می نوشتند از بس جامعه را شوکه کرده بود و برای مردم اتفاق عجیبی بود اما حالا تقریباً هر روز شاهد یک قتل و تجاوز و خشونت در ابعاد خوفناکی هستیم و تقریباً به آن عادت کرده ایم.
چه اتفاقی برای یک جامعه اخلاق مدار رخ داده است که همه ما به خشونت و قتل عادت کرده ایم و هر روز باید جیره اخبار بدمان را دریافت کنیم و اینطور صبح را به شب گره بزنیم؟
پاسخ به این پرسش را نباید تنها از روزنامه نگاران یا معلم های جامعه شناسی خواست که معمولاً هم سرزنش می شوند، بلکه نهادهایی که در همه این سال ها بودجه های فرهنگی دندان گیر گرفته اند اما به جای تلاش برای حل مشکلات یا دستکم هزینه کردن آن در راه های درست، در چنین مواقعی طلبکار می شوند و دست پیش می گیرند هم باید بدانند بخشی از این چرخه معیوب هستند و باید در قبال هزینه هایی که دریافت می کنند به دولت و افکار عمومی پاسخ دهند. آرزوی بزرگی است؟