عصر ایران؛احسان محمدی- سال 85 در برگزاری یک همایش ملی نقش کوچکی داشتم. مدیران و معاونان چند دستگاه اداری آمده بودند هتل المپیک. موقع نهار که سلف سرویس بود، می دیدم چطور مدیرکل یک استان با غذایش همزمان دوغ، نوشابه، آب معدنی و دلستر لیمویی می خورد.
از هرکدام جرعه ای. حریص. با عجله. مثل کسی که به او گفته باشند فقط ده دقیقه وقت داری و بعد میز را جمع می کنیم!
مشابه همین تجربه را در یک سمینار بین المللی در قشم داشتم. یکی دو مدیر برجسته و سرشناس_ از اینها که یک عده همیشه آقای دکتر! آقای رئیس! گویان دور و برشان می پلکند و می گویند: چه سری! چه دُمی! عجب پایی! و آقای رئیس نگاهی زیرچشمی می اندازد یعنی خودمان می دانیم!.. _ دیسی برداشته بودند و میگو و زرشک پلو و قورمه سبزی و جوجه کباب و ماهی سرخ کرده و ... را می ریختند روی هم و رفتند گوشه ای شروع کردند به خوردن. معده من تعجب کرده بود!
سال هاست با خودم می جنگم که هرچه ندارم عزت نفس داشته باشم. گاهی شاید یادم رفته است و خطا کرده ام اما هر روز تمرین می کنم که چشم تنگ و حریص نباشم، مثل مدیرکلی که دو دوغ توی یخچال اتاقش در هتل قایم کرده بود!...البته که غذا و سفره فقط یک مثال است و عاقلان به یک اشاره ابرو قصه هفت شهر عشق را می دانند.
از دیدن آدم هایی – هر کس که می خواهد باشد- حریص و گدا طبع که دستشان به دهان شان می رسد اما برای گرفتن غذای نذری، غذای مفت، غذای سلف سرویسی یورش می برند فراری ام.
آدم هایی که برای گرفتن یک پُست کوچک، یک میز مضحک، یک پاداش حقیر رفیق شان را می فروشند، روح شان را می فروشند، عزت نفس شان را می فروشند به اندازه یک کروکودیل گرسنه خطرناک هستند. آنها سر فرصت شما را هم می خورند، می فروشند!
به این بادمجان دور قاب چین های پیرامون برخی کاندیداها نگاه کنید. آنها که فردا اطراف ستادها پرسه می زنند، نه برای آنکه دل در گرو کشور دارند، بلکه در طمع پاره استخوانی، میزی، لقمه ای ....
سفره مان را کمی کوچکتر بچینیم اما شخصیت مان را برای یک لقمه نفروشیم. برای یک موفقیت حقیر. یک پله بالاتر نشستن. این شعار نیست. باور قلبی من است که گرسنه هم خوابیده ام اما مجیز نگفته ام و نمی گویم. دست کم تا اطلاع ثانوی!
به قول دوست نازنینی «کاری که چلوکباب می کنه، نون و پنیر هم می کنه!»
شاید «عزت نفس» نام اعظم خدا باشد.
خلایق هر چه لایق....
انشالا خودمون جرئی از این ادم ها نباشیم و همیشه از شر ادم های این چنینی دور باشیم
خوشمان آمد ... مخصوصاً قسمت مربوط به خورن رو خيلي خوب گفتيد