روزنامه نیویورک تایمز امروز / چهارشنبه / در مقاله ای نوشت: مشکلات اجتماعی و سیاسی اروپا؛ بحران بی سابقه پوپولیسم را در این قاره بوجود آورده است.
در این مقاله به قلم 'راس دو دت' آمده است:
تصورشخصی من قبلا براین بود که رای دادن به 'مارین لو پن' در دور دوم انتخابات فرانسه قابل دفاع تراست تا رای دادن به 'دونالد ترامپ'. اما این فرض خیلی زود با سرقت ادبی لوپن باطل شد.
درخصوص ریشه یابی علت العلل ظهور جنبش های پوپولیست دراروپا و بالاخص در فرانسه؛ لازم است نگاهی به مشکلاتی که 40 درصد از مردم فرانسه را ترغیب کرد به لو پن رای بدهند بیافکنیم.
این مشکلات بی شباهت به مشکلات جامعه آمریکا که باعث رای آوردن ترامپ در انتخابات 2016 شد، نیست .
در اروپا نیز همچون آمریکا جریان های جاری فرهنگی واقتصادی سبب ترقی طبقه تحصیلکرده عالی جامعه شده است و این طبقه را هم از حیث جغرافیایی و هم از حیث ایدئولوژیک و از تمامی ابعاد و جوانب از طبقه کارگر که رو به زوال و متلاشی شدن است منفک کرده است.
دراروپا نیز همانند آمریکا یک جمعیت رو به رشد مهاجران در خدمت طبقه عالی (مرفه) جامعه هستند ضمن آنکه همزمان دارند با بومیان بر سر شغل؛ مسکن و مزایای اجتماعی رقابت می کنند
در اروپا نیز همچون آمریکا؛ ائتلاف چپ میانه از آرایش حمایتی به نخبه سالاری چند فرهنگی و گروههای اقلیت جدید و قدیمی بدل می شود، ضمن آنکه طبقه کارگران سفید پوست سردر گم اند و گرایش شان به سمت راست است . مصادیق آن 'برگزیت' ؛ انتخاب ترامپ و حالا لو پن است.
به اعتقاد برخی اندیشمندان سیاسی فرانسه رفته رفته دارد 'به جامعه آمریکا ' تبدیل می شود مانند هر جامعه دیگر نابرابر و چند فرهنگی دیگر.
فاصله طبقاتی موجود در آمریکا در فرانسه هم وجود دارد. در آمریکا طبقه مرفه رای دهنده به ترامپ و طبقه لیبرال جامعه دائما در تضاد با هم قرار دارند. در فرانسه هم بین مناطق توسعه یافته و مناطق محروم همین تضاد و شکاف وجود دارد.
شهرهای کوچک و روستاها در فرانسه که کمتر توسعه یافته اند و صنایع شان از قبل سیاستهای جهانی سازی متحمل خسران های جدی شده است و شهروندانش احساس می کنند مورد بی اعتنایی و بی حرمتی کلان شهرها واقع شده اند.
مسائل قومیتی هم در این فاصله طبقاتی بی تاثیر نبوده است حتی در پروژه های وسیع شهرسازی که بعد از دوران جنگ جهانی دوم برای بخش عظیمی از طبقه کارگری بومی ساخته شد و حالا مورد مشاجره میان بومیان و مهاجران است هم این نگاه حاکم بوده است.
اما منهای همه این شباهت ها؛ تنها وجه امتیاز آمریکا با فرانسه در این زمینه این بود که مردم آمریکا ترامپ را انتخاب کردند اما فرانسوی ها نه.
به دلائل گوناگون این مشکلات در اروپا خیلی بدترند که یکی از عوامل دخیل در آن بحرانهای سیستماتیک است که بسیار جدی تر از بحرانهایی است که در آمریکا وجود دارد.
یکی ازعلل آن این است که اروپا تجربه هولناکی در اقتصاد سیاسی دارد . اروپا یک واحد پول مشترک دارد بدون آنکه یک سیاست مالی مشترک و نیز یک اقتدار سیاسی مرکزی داشته باشد که قدرت آن را داشته باشد که خود را قدرت مشروع واقعی معرفی کند.
خسارتی که این تلفیق به اقتصادهای جنوب اروپا وارد آورد, تکان دهنده است.
سالها بیکاری و رکود در حالی بر این کشورها تحمیل شد که اکثر کشورهای شمال اروپا طبق اصول دمکراسی می بایست خود را در مقابل این هجمه مشکلاتی که بر جنوب وارد آورده اند احساس مسئولیت کنند اما از خود رفع تکلیف کردند . به خصوص بانکها و سیاستمداران مسئول این مشکلات بودند که به کلی از خود رفع مسئولیت کردند.
اروپا در مقایسه با امریکا یک باروری زیر جایگزین طولانی تری دارد که رشد اقتصادی را کند می کند؛ بار مالیاتی را افزایش می دهد , ناهنجاری های اجتماعی را افزایش می دهد و باعث مهاجرت های دسته جمعی می گردد که اختلافات فرهنگی با بومیان ایجاد می کند و مورد پسند فن سالاران (تکنوکراتها) هم نیست.
اروپا قاره ای است که حکومتهای آن قومیتی اند بدون آنکه یک سنت همجنس سازی در این قاره وجود داشته باشند . اروپا حالا دارد می کوشد جامعه چند قومیتی را که مهاجران با بومیان کاملا در دین و مذهب؛ فرهنگ؛ سطح آموزش و تحصیلات , آداب و رسوم متفاوت هستند را با هم یکپارچه و منسجم کنند.
این تفاوتها در بافت جمعیتی در اروپا به مراتب بیشتر از آمریکاست.
ضمنا؛ تفکرات ایدئولوژی جهادی در اروپا بسیار قوی تر از آمریکاست و این ایدئولوژی موفق شده است بخشی از جمعیت مهاجران را اغوا کند . این جمعیت مهاجران با مناطق همجوار متصل هستند. جمعیت مهاجر در این مناطق آنقدر سریع رشد می کند که اگر اروپا همچنان درهایش به روی این سیل جمعیت مهاجر باز باشد ؛ امکان وقوع یک انقلاب مهاجران در اروپا محتمل خواهد بود.
عامل دیگر این است که در مقایسه با آمریکا, سیستم حکمرانی در اروپا دچار نقصان های دمکراتیک بیشتری است چون طبقه حاکم در اروپا در مقایسه با همتایش در امریکا بیشتر اتکایش به شیوه های غیر لیبرال است .
اینها همه مشکلاتی است که هیچ حزبی قادر به رفع آن نیست بلکه فقط می تواند آن را مدیریت کند. منتها همه نخبگان سیاسی اروپا متفق القول اند که همه این مشکلات ظرفیت آن را دارد که منجر به قدرت رسیدن احزاب افراط گرا شود که به جای حل مشکلات, همه منتقدان غیر مشروع خوانده و مطرود می شوند .
این سیاست در یونان موفق بود اما در مورد 'برگزیت' نه. در مورد لو پن هم همین روند ادامه خواهد داشت اما در لهستان و مجارستان نتوانست جلوی به قدرت رسیدن احزاب پوپولیست را بگیرد.
در مجموع آنکه اتحادیه اروپا آنقدر گرفتار مشکلات جور و واجور است که رهبری کنونی آن نه می تواند و نه می خواهد آنها را حل کند.
در یک چنین زمینه ای؛ طغیان و سرکشی نه تنها عاقلانه نیست، بلکه همیشه زمینه ساز ظهور شیاطینی به مراتب بدتر از قبلی است.
اما این را هم باید درک کرد که در پاره ای از شرایط؛ همه آرزوی این طغیان و سرکشی را دارند.