یک نویسنده داستانهای پلیسی معتقد است: ژانر «نوآر» هنوز زنده است و به همت نویسندگانی چون «جیمز الروی» به راه خود ادامه میدهد.
به گزارش مهر، یکی از نویسندگان و پژوهشگرانی که این روزها در حوزه ادبیات پلیسی به تولید اثر و تحقیق میپردازد، مهرداد مراد است. رمان «مرا به فردا برسان»، داستان بلند «قلبهای بیتپش» و تعدادی داستان کوتاه دیگر از جمله آثار مکتوبی هستند که علاوهبر آثار در انتظار چاپش، از این نویسنده به چاپ رسیدهاند.
یکی از دغدغهها و دلمشغولیهای مُراد، معرفی صحیح ادبیات پلیسی است که امروز دیگر تنها در این عنوان خلاصه نمیشود و شاخههای مختلفی دارد ولی این شاخهها، گاهی بهعنوان ادبیات پلیسی معرفی میشوند. یکی از این شاخهها که از ادبیات پلیسی، منشعب یا مشتق شده، ادبیات سیاه یا ژانر نوآر است که این پژوهشگر سعی کرده در یادداشتی آن را معرفی کند.
این نویسنده در یادداشتی جدید، در پی شناساندن ژانر نوآر به علاقه مندان ادبیات جهان و به ویژه ادبیات پلیسی و این ژانر داستانی است.
مشروح متن این نوشته با عنوان «ادبیات سیاه» در ادامه میآید:
ژانر «نوآر» در زبان فارسی به «ادبیات سیاه» مشهور است. «نوآر» که ریشه در زبان فرانسوی دارد و سیاهی معنی می دهد، صفت زیر ژانری جنایی قرار گرفته است که قهرمان داستانش لزوماً پلیس یا کارآگاه نیست بلکه می تواند قربانی، مظنون و یا حتی تبهکار باشد. هیچ کاراکتری خارج از داستان برای حل جنایت پیشقدم نمی شود. خشونت و مسائل جنسی در آن رواج دارد و گاه خود پلیس هم شخصیت فاسدی است.
این ساب ژانر جنایی، که از ژانر «هاربویلد» [۱] مشتق شده است از بی نظمی، ناامیدی و ناخرسندی افراد حکایت دارد و کاراکتر داستانی نسبت به جامعه و نظام حکومتی بدبین است. قهرمان رمان تنهاست و معتقد است جامعه آسیب دیده و می خواهد با شیوه ای خودخواسته عدالت را جاری سازد. مرز بین خیر و شر روشن نیست و نبرد بین آنها همیشه به نفع نیکی پایان نپذیرفته و عدالت نیز انجام نمی شود.
داستان «نوآر» کابوسی از ارواح آزرده است که در پی چرایی و چگونگی تخریب پل های آسوده زندگی می دوند. «نوآور» به همان اندازه که تهدید است، فرصت به همراه دارد و به همان اندازه که سیاه و بی رحم است، در مورد عدالت اجتماعی شفقت به خرج می دهد. این ساب ژانر جنایی، فروپاشی انسانیت را خیلی ماهرانه توجیح می کند.
تاریخچه انتخاب نام «نوآر» برای این گونه ادبی به سپتامبر ۱۹۴۵ مربوط می شود. زمانی که در کشور فرانسه، ویراستار و مترجمی به نام «مارسل دوهامل»، در انتشارات گالیمار، کلکسیونی از داستانهای پلیسی آمریکایی و خارجی، بنیان نهاد. سه سال بعد، «ژاک پرهور» این سری از کتب را «مجموعه سیاه» نامید. «مارسل دوهامل» در یادداشتی برای مخاطبان نوشت: «جهت اطلاع خوانندگان، مجموعه سیاه داستانهای متفاوتی دارند. از معماهای «شرلوک هولمز» خبری نیست. گاهی، پلیسهایی که جنایتکاران را تعقیب می کنند، خودشان نیز فاسد هستند. در برخی، کارآگاه های دوست داشتنی معما را حل نمیکنند. گاهی اصلاً معمایی نیست که حل بشود. یا اینکه کارآگاهی در طول داستان نمیبینید. اما... این داستانها ماجرا، هیجان و خشونت دارند».
«اتو پنزلر» در کتاب «بهترین نوآر آمریکایی قرن»، ژانر سیاه را اینگونه معرفی می کند: فضایی تاریک و گاه غمناک، در دنیایی از فساد و خشونت و تباهی که فرد از آن رهایی ندارد. عاشقانی که فریب میخورند و به سوی زوال میروند. در این جهان داستانی نجابت بیمعناست و در صورت وجود هم پاداشی ندارد. مرز بین خیر و شر بسیار کمرنگ است.
با پایان جنگ جهانی دوم، سردمداران ایالات متحده کوشیدند تا این کشور را از حالت روستایی خارج کرده و به سوی دنیای مدرن سوق بدهند. ادبیات سیاه از میانِ گذر جامعه سنتی به سوی مدرنیته سر برآورد و رشد کرد. رمانهای سیاه تابشی بودند از توسعه جامعه شهری، خیزش اقلیتها، اختلاف طبقاتی شدید و از همه مهم تر، باندهای جنایتکاری که در بحبوحه بحران اقتصادی، فعالیتهای زیرزمینی و روزمینی داشتند و بر آتش تنشهای اجتماعی دامن میزدند.
از طرف دیگر، رمانهای سیاه دست مایه فیلم سازان هالیوودی قرار گرفته و به تبع آن با استقبال فراوان بینندگان روبرو شدند. یک منتقد سینمایی فرانسوی به نام «نینو فرانک» با توجه به مجموعه سیاه «ژاک پره ور»، این محصول را فیلم سیاه خواند.
«جیمز الروی» نویسنده مشهور آثار نوآر در آمریکا در مقدمه کتاب «بهترین داستانهای نوآر آمریکایی» نوشت: ما این ژانر را خلق کردیم اما مورد توجه فرانسویها قرار گرفت و در آن کشور بیشتر از آمریکا پیگیری شد.
البته به غیر از کارگردان های آمریکایی باید به چند فیلمساز آلمانی مهاجر با نامهای «فریتز لانگ»، «اتوپره مینجر» یا «رابرت سیودماک» اشاره کرد که از همان ابتدا، به ساخت فیلمهای سیاه روی آوردند.
شاید کتاب «سزار کوچک» (سال ۱۹۲۹) اثر «دبلیو آر بارنت» را بتوان اولین رمان «نوآر» در تاریخ این گونه ادبی گنجاند. این داستان ماجرای ظهور و سقوط یک گانگستر به نام «سزاره باندلو» معروف به «ریکو» است. در این اثر وجوه جنایی داستان و شخصیت قهرمان با هم میآمیزند و کاملا واضح است که نمی توان نام ژانر پلیسی بر آن نهاد.
دومین رمان در خور توجه مربوط به آثار «نوآر» را می توان به داستان «پستچی همیشه دوبار زنگ می زند» (۱۹۳۴) نوشته «جیمز ام کین» اختصاص داد. تا سال ۱۹۴۰ جای پای ادبیات سیاه در بعضی از رمان ها دیده می شد اما با ورود پلیسهای ژانر «هاربویلد» توسط نویسندگانی چون «چندلر» و «همت»، این ساب ژانر تحتتأثیر قرار گرفت. ولی دیری نپایید که نویسندگانی مانند «کین»، «مک کوی»، «بارنت کورنل وورنیچ»، «جیم تامپسون» و «دیوید گودیز» با آثار خود بازار نشر را دست گرفتند و تا سال ۱۹۶۰ در این عرصه پیشتاز بودند.
ژانر «نوآر» هنوز نیز زنده است و به همت نویسندگانی چون «جیمز الروی» به راه خود ادامه میدهد. علاوهبر تعاریفی که از این گونه ادبی به میان آمد، همیشه عناصر یا المان هایی باعث خلق ساب ژانر «نوآر» میشوند:
«ضد قهرمان»: شخصیت اصلی داستان که معمولا صفت های اصلی یک قهرمان را ندارد و اغلب فریب خورده یا منحرف است. افرادی که خشن، گاه ترسو و به دور از اخلاق انسانی هستند. البته ضد قهرمانان در رمان های سیاه، معمولا نقشی خاکستری دارند. حتی در بعضی از داستانها، ضد قهرمان خیلی دوست داشتنی به نظر میرسد اما ضعیف و شکننده و یا بدون اعتماد به نفس است. در واقع، چالش اصلی ضد قهرمان، عدم التزام به قانون است.
«حقیقت جو»: حقیقت طلبان در رمانهای سیاه کارآگاههای خصوصی یا پلیس نیستند. چنین ماجراهایی به ژانر هاربویلد تعلق دارند. حقیقت جو در ساب ژانر نوآر همان خلافکار اجتماعی است. البته حساب روایت افسران یا مأمورینی که به نحوی از کار برکنار شده و یا گریخته اند، با پلیس های معمولی جداست. این افراد گاه به دنبال پاسخ سوالی هستند یا می خواهند کسی را به جزا برسانند یا اینکه به دنبال دلیل عذابی هستند که از آن رنج می برند.
«فریب خورده»: شخصیتی که از عمق داستان های سیاه بیرون آمده و مدام دیگران را در تعقیب خود می بیند. او که به همه دنیا بدبین است، از انتهای هر داستان به داستان دیگری می غلتد. چالش اصلی این شخصیت عدم تطابق با قوانین و سنت های روزمره است و همیشه احساس می کند، مورد سوء استفاده دیگران قرار گرفته است. او که دنیا را کابوسی بیش نمی بیند، مدام از دیگران دفاع می کند و بدون توجه به عواقب سر به شورش برمی دارد.
«زن مرگبار»: یکی از پایههای اصلی رمان نوآر است. زن مرگبار کاراکتر تاریکی است که از جنسیت لطیف خود جهت برتری جویی های شریرانه اش سود می برد. مثال های بسیاری در این مورد وجود دارد، با این حال نویسندگان قصد دارند، این شخصیت را زن قدرتمندی نشان بدهند که در تعارض یا قوانین مردسالارانه اجتماع قرار دارد. در داستان مدرن این کاراکتر ممکن است به هر شکلی تفسیر شود اما به صورت سنتی، قصد نویسندگان از خلق او، واکنشی به تخریب موقعیت زن در خانواده و ایجاد موقعیت در مشاغل مردانه بوده است.
«زن فریب خورده»: شخصیتی که بر خلاف زن مرگبار، روحاً و جسماً شکنجه و عذاب دیده و مورد سوءاستفاده قرار گرفته است، غالباً هم توسط یک مرد. البته همیشه توسط مرد دیگری نجات می یابد.
«تبه کار»: این شخصیت گرگ تنهایی است که در این دنیا قصدش دریدن و غارت دیگران و به دنبال آن فرار و پشت سر نهادن کسانی است که در این راه با او هم پیمان شدهاند. او برای بالا رفتن از پله های ترقی به همه خیانت می کند و یا اینکه زیر پای خود می گذارد. معمولا هم توسط ضد قهرمان یا جانی دیگری به قتل میرسد.
«روانی»: شایعترین نوع کاراکتر در رمانهای نوآر مدرن است. شخصیتی سرد، سخت و بدون قلب. او نگران هیچ کس و هیچ چیز نیست و به جرأت میتوان ادعا کرد که برای نویسندگان سخت ترین نوع نگارش است. جیم تامپسون در کتاب قاتل درون من، دوروتی هاگز در رمان یک مکان تنها و گیلیان فلین در رمان پرفروش خود دختر گمشده این المان را بسیار عالی توصیف کرده اند.
---------------------------------------
[۱] - نوعی گونه پلیسی که توسط نویسندگان آمریکایی مانند «ریموند چنلر» و «دشیل همت» به دنیای ادبیات معرفی شد که در آن خبری از کارآگاهان کلاسیک عصر طلایی خبری نبود و با اعمال خشونت از طرف متهم و مامور قانون، فساد جامعه و اختلاف طبقاتی را به وضوح نمایش می داد. در متن رمان های «هاردبویلد»، دیگر از حال و هوای اشرافی گری و نظام بورژوازی در جامعه خبری نبود؛ مردانی بارانی پوش و خشن، جای کارآگاهان شیک پوش و منظم و پیپ به دست را گرفته بودند و ماجرای داستان ها از داخل خانواده های ثروتمند به کف خیابان های کثیف کشیده شده بود؛ کارآگاهان دیگر حاشیه امنیت نداشتند. آنها گاهی تا دم مرگ کتک می خوردند و در هر داستان یک یا چند نفر را می کشتند.