میانِ خنده و گریه
همیشه معلَّق استْ دلقک،
درست مثلِ اناری شکفته
بهوقتِ چیده شدن!
*************************
تو به انتظارِ رسیدنِ من
من به انتظارِ رسیدنِ تو
ولی ما، هیچوقت بههم نمیرسیم.
همیشه دستی هست که پیش از رسیدنمان
ما را نرسیده و کالْ بچیند!
*************************
رفتنَت
کبریت کشیدن بود
در انبار کاهی که از چهار طرف
در معرض باد است
خانه را
هم سوخت؛ هم بر باد داد!
*************************
یکعُمر تو را نوشتم وُ
خواندند مردم
کاش لااقل خودم
یکبار تو را میخواندم!
*************************
هرشب به سُراغَم میآید
هرشب هم فکر میکند اشتباه آمده
بازمیگردد.
ببین رفتنَت چه کرده که دیگر
مرا هم نمیشناسد مرگ!
*************************
به تنهایی رفتی
و ندانستی تنهایی
در من است!
*************************
به خیالِ تو اعتباری نیست
گاهی هست، گاهی نیست.
باید
با خیال خودم سفر کنم!
*************************
زندهگی چهقدر سخت شده است اینجا !
بیا به خانهی اول برگردیم
دوباره تو وسوسهام کنی
و من اینبار
فریبِ تو را نخورم!
*************************
پروانه نیستم اما
سالهاست دور خودم میچرخم وُ
میسوزم.
رفتنَت در من
شمعی روشن کرده است انگار!
*************************
دلم دیگر به زندهگی گرم نیست.
مادر میگوید:
باید کمی به خودت برسی!
اما چهگونه،
وقتی از هر طرف میروم، به تو میرسم؟!
نوشته های رضا کاظمی