مایه اش دوتا توپ پلاستیکی قرمز بود که یکی اش برشِ عرضی می خورد و می شد لباس آن یکی.توپ دولایه.دوتا تیر دروازه و یک زمین خاکی.حالا،کارخانه ی رویاسازی شروع به کار کرده بود.
خبرگزاری خبر آنلاین - بابک کمانگری؛ آن وقت ها، پسرک هنوز پشت لبش هم حتی سبز نشده بود که از این زمین خاکی به آن زمین خاکی می رفت تا نشان دهد که چقدر، توپ دولا، را رامِ خود کرده است. توپی که به پایش نچسبیده بود، دیگر جزیی از آناتومی اش شده بود.
توپ از هرجا که به اش می رسید، نمایش شروع می شد. رقص و آتش بازی و جادو، هرچه می خواهید اسمش را بگذارید. چقدر خاطره داریم. خوب و بد. شیرین و تلخ. تازه کشف اش کرده بودیم که در تیم ملی، با آن ضربه ی سرِ عجیب، دروازه ی کویت را باز کرد. می رقصید با توپ، بالاتنه اش به یک سمت می رفت و پاهایش سمت دیگر. درو می کرد و می رفت جلو. دریبل، تو سرِ توپ و یک پا دو پایِ کشویی، یکی یکی بازیکنان را ناکار می کرد. توفیری نمی کرد بازیکنان کره ای باشند در آن بازیِ خاطره انگیز که 3 تا گل زد و آخرِ بازی که با همان غرور و سردیِ همیشگیِ صورت پرچم ایران را تکان می داد، کره ای ها وامانده و خسته روی زمین نشسته بودند و او را با حسرت نگاه می کردند.یا بازیِ خاطره انگیز با تیم ملی آلمان در استادیوم آزادی.
خاطره های زهرماری غیر از محرومیت و مصدومیت هم دارد. برای پرسپولیسی ها که بدترین شان نه دعواها و اختلافات قدیمی با دایی و نه ام الفساد دانستنش از طرف مدیرعامل تیم که رفت و برگشت های متعدد و عدم کسبِ حتی یک جام با او بود. اما، کریمی، طرفدار استقلالی و غیر پرسپولیسی هم کم ندارد. برای آنها-همه ی مردم- بیشترین حسرت، عدم حضور او در چهار جام جهانی بود. در 98 که ایویچ او را در تیم جای نداد. در 2002 که عزیزکرده ی بلاژویچی بود که تیمش صعود نکرد. در 2006 که مصدوم بود و وقتی در بازیِ دوم تعویض شد، آن ضربه ی کذایی را به ساک نیمکت نشینان تیم ملی زد. دور بعدی آفریقای جنوبی که صعود نکردیم. اما جام پنجم، همین 2014 که با وجود علاقه ی شدید کی روش به او، باز هم از کاروان تیم ملی جا ماند.
علی کریمی، احتمالا آخرین نسل از قهرمانان یاغی ایرانی بود که راز ماندگاری شان فرورفتن در تیپ قهرمان شکننده و درعین حال بی پروا بود، نسلی که انگار انگیزه پیشرفت نداشتند، کمی بیشتر تلاش نمی کردند و با این که در زمین درخشان ظاهر می شدند بیرون زمین وارد مناسبات قدرت نمی شدند. قهرمان ناسازگاری که عدل، باب دل مردم این سرزمین بود، با دست ندادن هایش، با راه کج کردن هایش و درآمدن به قالب شمایلی که برای خوشامد پشت میزنشینان، هیچ خوش خدمتی که نمی کرد هیچ، بلکه فنوتیپ و ژنوتیپش رد پررنگی از طغیانگران تاریخ داشت.
و سرِآخر، وقتی که در و دیوار عشقِ فوتبال های این سرزمین پر بود از عکس ها و پوسترهایش، علی کریمی اما، تنها چیزی که به دیوار زد میخی بود تا کفش هایش را به آن بیاویزد، کفش هایی که سالیان سال، پاهایی را همراهی می کرد که انگار روح تمام کوچه خاکی های تب زده ی این سرزمین و عصیان بچه هایش، در ساق هایش لانه کرده بود. او، به شیوه ی خودش با مردم و فوتبال خداحافظی کرد تا ذره ای از "علی کریمی بودن" کوتاه نیاید.