عصر ایران؛ سواد زندگی - خلاقیت و نوآوری، محصول سیستم خلاقه ای است که در مغز ما وجود دارد. این سیستم خلاقه هیچگاه خاموش نمی شود و همین "کارکرد بدون تعطیلی"، گاهی وقت ها دردسرهایی به وجود می آورد!
خلاقیتی که اینجا درباره اش صحبت می کنیم، الزاماً همیشه مفید نیست. مغز انسان در مواجهه با شرایط مختلف، خلاقیت به خرج می دهد، دست به کار می شود و راهکار ارائه می کند. بسیاری از اوقات، این راهکارها کارآمد هستند کما این که پیشرفت های بشری محصول راهکارهایی هستند که مغز انسان در طول قرن ها پیشنهاد کرده است.
اما بعضی اوقات، سیستم خلاقه "پیشنهادهای بی شرمانه"ای می دهد، مانند افسردگی، وسواس، خشونت، استرس و ... .
دکتر ویلیام گلاسر می گوید که انسان می تواند پیشنهادات سیستم خلاق مغز را رد کند و می تواند آن را بپذیرد. با این حال چون اجداد ما ، نوعاً پذیرای پیشنهادات سیستم خلاق مغزشان بوده اند، ما نیز فکر می کنیم باید آن را بپذیریم. این درحالی است که ما می توانیم این پیشنهادات مخرب را قبول نکنیم.
بنابر این، وقتی در مواجهه با یک وضعیت نامتعارف و بحرانی ، مغز نمی تواند راه مناسبی برای برون رفت از بحران ارائه کند، پیشنهادات مخربش را رو می کند: "دچار استرس شو!"
دکتر گلاسر می گوید اینجا، ماییم که انتخاب می کنیم این پیشنهاد را بپذیریم یا خیر؟ درست مانند همه پیشنهاداتی که در طول عمرمان به ما می شود و ما در برابر آنها ، مخیّر به انتخاب هستیم. یعنی می توانیم استرس را انتخاب کنیم یا نکنیم. اینجا مرز انسان های توانمند و ناتوان مشخص می شود. فرد ناتوان به پیشنهاد منفی سیستم خلاقه اش پاسخ مثبت می دهد و دچار استرس می شود و فرد توانمند، آن را رد می کند و در صدد حل مشکل (مانند از بین بردن منشأ استرس یا تغییر نگاهش به مسأله) بر می آید.
افسردگی هم همین طور است. به اعتقاد دکتر گلاسر، افراد افسرده نمی شوند بلکه بی آن که خود بدانند، خودشان آن را انتخاب کرده اند؛ فردی که افسردگی را انتخاب می کند، ناخودآگاه به دلیل یک یا چند مورد از موارد زیر، خود را افسرده می کند و فکر می کند که افسرده شده است:
1 - برای جلوگیری از خشم: وقتی فرد در مواجهه با یک وضعیت (مانند اخراج از شغلی که دوست داشت) ، نمی تواند خشم خود را بر سر عامل آن موقعیت بریزد ، ممکن است رو به افسردگی بیاورد. در حالی که اگر خشم می گرفت و خود را خالی می کرد، شاید سیستم خلاقه، برای دوران بیکاری اش ، افسردگی را پیشنهاد نمی کرد. (گلاسر می گوید: اگر افسردگی به جای خشم نبود، همه خیابان ها میدان جنگ می شدند.)
2 - درخواست کمک: فردی که افسردگی را انتخاب می کند و آن را بروز می دهد، در واقع دارد از اطرافیانش کمک می طلبد. این کمک می تواند حتی در حد یک ابراز همدردی یا توجه باشد تا دستگیری از او برای معرفی اش به یک کارفرما برای اشتغال مجدد (مثال اخراج از شغل).
در واقع فرد افسرده، از این مکانیزم برای جلب نظر دیگران استفاده می کند و خیلی وقت ها هم موفق است.
3 - مسؤولیت گریزی: خیلی ها از یک فرد افسرده انتظار ندارند مسؤولیت های جدی را بر عهده بگیرد. کسی که افسردگی را انتخاب کرده است، احتمالاً به دلیل ترس از عواقب مسؤولیت پذیری است. مثلاً ممکن است فرد اخراج شده، برای این خود را افسرده کند که سراغ شغل جدیدی نرود چون می ترسد در آن شغل هم شکست بخورد.
در مجموع، کسی که خود را افسرده می کند، در یک محاسبه ناخودآگاه، منافعی برای افسرده سازی خود لحاظ می کند (مثلاً مقایسه می کند که زمانی که حالش خوب بود، کسی به او توجه نمی کرد ولی حالا نه تنها در کانون توجهات است، بلکه کسی انتظار هیچ کار و کمکی هم از او ندارد.)
البته در افسردگی های مزمن و شدید ، مسأله به این سادگی نیست که فرد همین الان اراده کند و از افسردگی بیرون بیاید. گاه کمک مشاور یا حتی در موارد حاد، برخی داروها لازم هستند تا فرد به حالت عادی برگردد ولی در هر حال ، مهم این است که فرد بداند که افسرده سازی، انتخاب خودش است و حالا باید خودش تصمیم بگیرد که به پیشنهاد منفی سیستم خلاق مغزش مبنی بر افسرده کردن خویش، پاسخ منفی دهد.حتی در موارد خاص، برخی داروها با نظر پزشک می تواند به فرد در این انتخاب کمک کند. در واقع این گونه نیست که یک فرد افسرده، در لحظه اراده کند و دیگر افسرده نباشد بلکه باید ابتدا تصمیم بگیرد که به پیشنهاد مغز برای افسردگی پاسخ منفی دهد و بعد از آن، اقدامات عملی اش را برای عبور از افسردگی آغاز کند، مانند ورزش، مشاوره، مصرف دارو و ... .
پاسخ منفی، علاوه بر تصمیم قطعی، نیازمند اقدامات عملی هم هست. مثلاً کسی که تصمیم دارد به پیشنهاد سیستم خلاق برای افسرده سازی پاسخ منفی دهد، می تواند یک برنامه ورزشی برای خودش ترتیب دهد یا به جای دراز کشیدن بر روی تخت و خیره شدن به سقف، کمی به خود زحمت دهد و برای تماشای یک فیلم سینمایی کمدی، به سینما برود یا به یک دوست زنگ بزند و دقایقی را با او بگوید و بخندد یا با کسی فوتبال دستی بازی کند. کسی که در کشاکش پیشنهاد افسرده سازی، به جای استقبال از این پیشنهاد، به چنین کارهایی دست می زند، در واقع انتخاب می کند که افسرده نشود و کس دیگری که این کارها را نمی کند، تصمیم به افسرده سازی خود می گیرد.
یک نکته: کسی که در طول زندگی ، مدام در حال یادگیری مهارت های رفتاری و پرورش مغزی است، قطعاً با پیشنهادات منفی کمتری از سوی سیستم خلاقه مغز مواجه می شود. مغز چنین فردی، قابلیت بهتری برای ارائه پیشنهادات مفید دارد.
یک خاطره: چند وقت پیش این موضوع را به یکی از دوستانم تشریح کردم. او می گفت که مدتی است دچار افسردگی شده است و نمی داند چه کند. نزد پزشک هم رفته بود و دکتر دو نوع قرص برایش تجویز کرده بود.
وقتی فهمید که افسردگی در واقع ، انتخاب خود اوست، قرص ها را کنار گذاشت و از فردا ، بهترین لباس های اسپرتش را پوشید و با روی گشاده به محل کارش رفت. در محل کار هم کوشید درحین کار شاد و بذله گو باشد و مثلاً پیامک های طنزی که برایش می آمد را در لابلای کار برای دوستانش می خواند و با هم می خندیدند.
او عصر ها کمی زود تر به خانه برگشت تا فرصت بیشتری برای بازی با فرزند یک ساله اش داشته باشد. در تمام مدتی هم که در خانه بود، به اینترنت وصل نشد تا با دنیای کارش فاصله بگیرد(کار او وابسته با وب بود).
دو - سه هفته بعد که او را دیدم ، گفت که تصمیم گرفت افسرده نباشد و بدون ان که به مصرف قرص ها ادامه دهد، موفق شد که افسرده نباشد. او انتخاب کرده بود که به پیشنهاد سیستم خلاقه مغزش، عملاً جواب رد بدهد.
* این مطلب توسط جعفر محمدی نوشته شده است.
*پیشنهاد: کتاب تئوری انتخاب، نوشته دکتر ویلیام گلاسر و ترجمه دکتر علی صاحبی را مطالعه کنید.
انتخاب ما توسط مغز ما صورت نمیگره .مغزی که افسرده شده چه طوری باید بین افسرده بودن و نبودن انتخاب کنه.
با تشکر فراوان.