عصرایران؛ محمد مهدی حیدرپور - پس از مرگ، طبیعت با بدن انسان به هیچ عنوان مهربان نیست. فرآیند طبیعی تجزیه بدن انسان پس از مرگ ما را به خاک باز می گرداند. حتی انسان های اولیه نیز با این که چگونه بین خود و اجساد تا اندازه ای فاصله ایجاد کنند، آشنا بوده اند؛ در سال 2003، باستان شناسان شواهدی یافتند که نشان می داد انسان های باستان حدود 350 هزار سال پیش مردگان خود را در شمال اسپانیا دفن کرده اند. در ادامه با برخی حقایق شرایط بدن انسان پس از مرگ بیشتر آشنا می شویم.
از هم پاشیدن سلول ها
فرآیند تجزیه بدن انسان تنها چند دقیقه پس از مرگ آغاز می شود. هنگامی که تپش قلب متوقف می شود ما "سرمای مرگ" را تجربه می کنیم و دمای بدن در هر ساعت 1.5 درجه فارنهایت کاهش می یابد تا در نهایت به دمای اتاق برسد. تقریبا بلافاصله پس از مرگ خون شرایط اسیدیتری پیدا می کند زیرا دی اکسید کربن تولید می شود. این مساله به فروپاشی سلول ها و تخلیه آنزیم به بافت ها منجر می شود که تجزیه خود را آغاز می کنند.
سفید و بنفش شدن بدن انسان
لحظاتی پس از مرگ نیروی گرانش اثر خود را بر بدن انسان می گذارد. در شرایطی که قسمت های دیگر بدن به رنگ سفید در می آیند، سلول های خونی قرمز به سمت قسمت هایی حرکت می کنند که نزدیکتر به زمین هستند. این مساله به واسطه متوقف شدن گردش خون رخ می دهد. در نتیجه، لکه های بنفشی در بخش های پایینی شکل می گیرند که به نام "جمود کوفتگی" شناخته می شود. در حقیقت، بر اساس مطالعه نشانه های جمود کوفتگی است که پزشکی قانونی می تواند زمان دقیق مرگ را مشخص کند.
انقباض ماهیچه ها به واسطه کلسیم
در حالت "جمود نعشی" بدن انسان حالتی سفت پیدا می کند و حرکت اندام ها دشوار می شود. پمپ هایی در غشای سلول های عضلانی ما وجود دارند که میزان کلسیم را تنظیم می کنند. هنگامی که فعالیت پمپ ها پس از مرگ متوقف می شود کلسیم سلول ها را فرا می گیرد و انقباض و سفت شدن عضلات را موجب می شود. در نتیجه جمود نعشی شکل می گیرد.
تجزیه اندام ها به دست خودشان
فساد پس از جمود نعشی آغاز می شود. این روند را می توان با مومیائی کردن به تاخیر انداخت اما در نهایت بدن تسلیم خواهد شد. آنزیم های موجود در پانکراس آغاز تجزیه اندام به دست خود را آغاز می کنند. میکرب ها به همراه این آنزیم ها رنگ بدن را از شکم سبز می کنند. در شرایطی که باکتری بدن ما را تجزیه می کند، پوترسین و کاداورین آزاد می شوند. این ترکیبات بوی بد جسد انسان پس از مرگ را موجب می شوند.
پوششی موم مانند
پس از فساد جسد، بدن انسان به سرعت روند تبدیل شدن به اسکلت را دنبال می کند. با این وجود، برخی اجساد ممکن است در تماس با خاک یا آب سرد یک نوع چربی ترشح کنند که حالتی موم مانند دارد که از تجزیه بافت توسط باکتری شکل می گیرد. چربی لاش (Adipocere) همانند یک ماده نگهدارنده طبیعی عمل می کند. این چربی می تواند محققان را در تخمین زمان مرگ گمراه کرده و تاریخی زودتر از زمان واقعی مرگ برآورد شود. به عنوان مثال، اخیرا جسدی مومی در سوئیس یافت شد که 300 سال قدمت داشت.
هرچند باید کلی می گریستیم..
عاقبت من با این همه غرور و ادعا لاشه ای بد بو است...
لاشه ای که در زمان حیات، نزدیک ترین ها و عزیز ترین هایمان روز و شب در آغوش می کشیدند، اکنون به عقد خاک در می آورند، تا ما را هزار هزار سال، تنگ در آغوش کشد...
اتفاقا ربطشو شما نفهمیدید
راهش بی تردید پر رهرو بوده وهست و خواهد بود ، پس فقط یادش مهم است تا در لحظه های غم ، شادی ، تنهایی ، قدرت وضعف بدانیم که " این نیز بگذرد " پس باید بدنبال خودمان بگردیم وخود را پیداکنیم تا در روز رفتن که بی تردید می آید تنها نباشیم و همراه نیکخو ومهربانی داشته باشیم . مهربانی با طبیعت و جامعه مهربانی باخود را سبب می شود .
پس چندین مورد عالمان دینی گذشته ما که بدنشان پس از سالهای بسیار طولانی کاملا سالم(نه مومیایی) بیرون آمد داستانش چیست؟
اتفاقا زندگی اصلی مال اوناست که از این دنیا رفتند
خنده و خوشی واقعی و لذت واقعی را اونها میچشند همچنان که درد و رنج و عذاب کارهایی که تو دنیا انجام دادند را هم اونها خوب میچشند
دوما مثلا درست هم باشه طبق اون عقیده زندگی بعدی تابع و وابسته به زندگی فعلیه و فقط پاداش و عذاب را دنیایی میداند به جای آخرتی
چون هروقت شما هستید ، اون نیست
و هروقت اون هست ، شما نیستید!!!
پس چه دلیلی برای ترسیدن از مرگ وجود داره...!!!
تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ....
من از او جانی برم بیرنگ و بو/
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
کی گفته وقتی مرگ هست ما نیستسم؟!!!
اتفاقا هر کسی با تمام وجودش مرگ را میچشد(کل نفس ذائقه الموت)
و تازه بعد هم به سمت آفریدگار کوچانده میشویم
پس کسانی که الان هم رابطشون با خدا خوبه و به دنبال رضایت او هستند هم مرگ برایشان مژده هست و هم پس از مرگ در خوشی زندگی میکنند و کسانی که الان به دنبال هوسها و خوشیهای زودگذر بدون رضایت خدا هستند هم از مرگ میترسند و هم زندگی پس از مرگشان دردناک است
:(
خدا همه رفتگانو بیامرزه :'(
حتما انقدر خوب بودن كه هنوز تو خاطر شما هستن. جسمش شايد سرد و يخ بوده اما روحش بدون شك گرم و شاده
هرکه را چشم حقیقت بین است...
یعنی تاحالا نخوندی؟ روح ما با همین جسم کارهاشو انجام داده. اگر عذابی هست برای هردو و اگر روح و رضوانی هست برای هردو.
اما همیشه عذاب و راحتی روح بی نهایت از عذاب و راحتی جسم بالاتره
آخرالامر گل كوزه گران خواهي شد
حاليا فكرسبو كن كه پر از باده كني
گر از آن آدمياني كه بهشتت هوس است
عيش چند آدمي و چند پريزاده كني؟!
خيام (عليه الرحمه)
گذر باید کنی آخر لب گور
دلا رحمی به جان خویشتن کن
که مورانت نهند خان و کنند سور
چه کردیم با این عمر گران بها؟
فیلمش هست. هنوز نبض رگ روی پیشونیش می زد.
اینه تفاوت اونا با مایی که سراسر زندگیمون رو گناه آلوده کرده و قبل از مردن داریم فاسد می شیم و می پوسیم
از این نمونه ها چندین مورد اتفاق افتاده البته بر اساس احادیث هم کاملا درست و ممکن است در مباحث فلسفه و عرفان هم قابل اثبات
وقت زیادی نمی گیره.
پیامبران با مایی که همون الانم داریم توی فساد خودمون دست و پا می زنیم زمین تا آسمون فرق دارن.
نه گو پیش فامیلش
صواب کار سفید میشه گنا ه کار سیاه
ممکنه کسی هم الان در گرفتاری و رنج باشه و هم آخرت یا برعکس و...
اما نوبت خود عزراییل چه زمانی خواهد بود ؟ ایا در پایان جهان ؟ ایا با مرگ اخرین نفر روی زمین که دیگر کاری برای عزراییل باقی نخواهد ماند؟
ایا فرشتگان خواهند مرد و خداوند بزرگ خودش تنها و جاودان خواهد ماند ؟
بدن هم مال عالم دنیا است و اگر با دنیا از بین برود ارتباطی با زندگی همیشگی ما ندارد
طوطی ها مردند و سپس زنده شدند
بمیرید قبل از انی که بمیراننتان
موتو قبل ان تموتا
منصوب نه...منسوب درسته!
بنظر شما کدام بهتراست: زندگی دائمی همراه با سکون و بدون تغییر و یا زندگی با حرکت ولی همراه با مرگ؟ چه نیرویی به ما امید زندگی میدهد؟
این چه نیرویی است که آگاهی از مرگ و موقت بودن زندگی را از خاطر ما میبرد و نمیگذارد این فکر که مهمترین موضوع حیات است، شب و روز ما را تعقیب کند؟ آیا حاضریم در یک خانه اجاره ای سرمایه گذاری کرده و با علم به اینکه سه سال بعد باید آنرا ترک کنیم، آشپزخانه ای مدرن و حمامی گرانقیمت بسازیم؟ این چه نیرویی است که مثل پادزهر، غمِ بودن در یک دنیای بی ارزش و گذرا را به عشق و امید تبدیل میکند؟
این پرسش برای اکثر انسانها معمولا" مطرح نمیشود، ولی کسانی هم هستند که با آن در جنگند و رنج میبرند.
این نیرو را میتوان به یک «شعله» تشبیه کرد و «افسردگی» ضعیف شدن شعلة این چراغ است. گاه این شعله به حداقل خود ميرسد و فقط سوسو میزند، گاه چنان مشتعل و پرنور میشود که همه وجود را فرا گرفته، لبریز مي شود و میخواهد دیگران را نیز در بر بگیرد. به صورت شعر، آواز، نقاشی، هنر، دعا و مناجات و … از ما بیرون ميريزد و قفسِ تنگِ وجودِ ما را این «مرغ باغ ملکوت» آزار میدهد. ما در فاصله مرگ و حیات قرار داریم، هر تولدی روی سکه یک مرگ است و برعکس.
خداوند میفرماید: خلق الموت والحیات؛ این یک شگفتی است که خداوند اول اسم از مرگ میآورد و بعد زندگی. ما پس از یک زندگی میمیریم و در یک زندگی دیگر، متولد میشویم مثل دوران جنینی که در دنیایی غرق از آب زندگی میکردیم و حالا به دنیا آمدهایم. مرگ نابودی نیست، بلکه یک تولد است. فاصله مرگ و زندگی، یک مسابقه است، مسابقهای که بدانیم از جهت عمل، کدام یک از ما بهتریم.
پیدایش انسان با اشتیاقِ دو جنس مخالف شروع شده است، پس از آن پروسة لقاح آغاز شده و اسپرمهای مرد با شتاب و حرکت و اشتیاق، بسوی تخمك حرکت میکنند؛ تا اینکه یکی از آنها خود را به آن رسانده و با هم یکی میشوند. همین اصل، یعنی میل بسوی حرکت و جنبش و خلاقیت و رشد، همة سلولهای جنین را فرا میگیرد. این گرما آتشی را روشن میکند که خود ایجاد کنندة گرمای بیشتری میشود. پزشکان میگویند جنین در ٧ ماهگی از نظر ارگانها و سلسلة اعصاب کامل است و در دو ماه آخر، وزن اضافه میکند. آنچه او در رحم مادر می بیند؛ گرما، امنیت و نداشتنِ کمبود است. جنین به دنبالِ بدست آوردن نیست، بلکه همه چیز به او داده میشود. در جنین «حیات و اشتیاق» یکی است، چون هنوز خلافِ اشتیاق (سرما، تنهایی، گرسنگی، ترس و …) را ندیده است. با تولد، ترس هم با او به عنوان احساسِ مخالفِ اشتیاق، بدنیا می آید و گریه های کودک را میتوان به عنوان ترس از جدایی و ازدست دادن محیط گرم و آرام رحم دانست.
در نظر نوزاد تولد نوعی مرگ است، به معنی خارج شدن از دنیای متعلق به خود: دو بچه دو قلو «حيات» و «اشتياق» كه در رحم مادر بودند، وقتی یکی از آنها خارج مي شود، دومی مي گويد: آه برادرم از دنیا رفت! عشق و محبتِ مادر و اشتیاق او به دیدن فرزندش، ترس کودک را جبران میکند و او در دامن یک خانوادة مسئول، به آن چیزی دست می یابد که تمامِ عمر(حيات) همراهیش خواهد کرد و آن «اعتماد اولیه» نام دارد و اعتماد ترس او را جبران میکند و با اعتماد اوليه اي كه مادر نسبت به فرزند خود دارد، باعث خواهد شد كه «اشتیاق» در نوزاد تبلور يابد و در حقيقت «اشتياق» همان زندگی نوزاد متولد شده است. در کودک «اشتیاق» در حالت آمد و رفت نیست، بلکه جزو جدا نشدنی زندگی است. به تدریج «اشتیاق و حیات» از هم فاصله میگیرند و انسان در برخورد با ناملایمات زندگی، سرخوردگی، ندیدن اعتماد، ترس، نگرانی و احساس های منفی دیگر، خوشبختی خود را در «تحقق خواسته ها و نیازها» می بیند.
«اشتیاق» که در ابتدا شیشه شفاف و آئینة پاکی براي نوزاد بود، به تدریج کدر و آلوده میشود: حسد، حسرت، حرص، غم از دست دادن مال، او را رنج میدهد. روبروشدن با مسئلة مرگ، بیماری و پیری و در آخر ترسِ بخاطر از دست دادنِ «حیات» بر همة اینها می افزاید. تقریباً همگي ما این آلودگی ها را در خود بوجود مي آوريم و کسی ديگر هم مسئول آن نیست. نیازها و آرزوهای بیجا، انتظارات ناروا از خود و دیگران، قرار گرفتن در روابط آزار دهنده با انسانها، نمونه هایی از اين دست است.
همانگونه كه در متن هاي قبل نيز گفته شد «اشتیاق» جلوه ای است از زندگی، به همانگونه که آفتاب جلوة خورشید است. گرما جزو آتش و سرما همراه با یخ است و این گرما نیست که به آتش اضافه و یا از آن کم مي شود مانندِ حالتی که آتش وجود داشته باشد و گرما آنرا ترک کند! به تدريج كه «اشتیاق و زندگی (حيات)» در اصل وجودی ما، چون گرما و آتش همیشه با هم بوده اند از هم فاصله ميگيرند و به دو بخش تقسیم میشوند و از اینجا به بعد است که اشتیاق آمد و رفت خود را در انسان آغاز میکند و کم و زیاد شدنش را نشان مي دهد و در برخورد با ناملایمات زندگی، سرخوردگی، ندیدن اعتماد، ترس، نگرانی و احساس های منفی دیگر، خوشبختی خود را تنها در «تحقق خواسته ها و نیازها» می بیند.
ما به دنبال خوشبختی، اشتیاق، شعف و میل به زندگی هستیم، ولی نمیدانیم که اینها را با «ازدست دادن» هم میتوانيم دوباره بدست بياوريم و نه با «بدست آوردن».
اشتیاق و شعف در طبیعت انسانی؛ به مانند یک پنجره ایست که از پشت آن، چمنزار و گلستان زندگی را تماشا میکنیم. به تدریج كه این شیشه آلوده بشود، ديگر نمیتوان زیبایی زندگی را از پشت آن تماشا کرد. برای اینکه این شیشه پاک شود و لکه های آن برداشته شود؛ نبایستي به آن چیزی افزود، بلکه بايد آنچه را که بیگانه است و به آن افزوده شده است و جزو اصل آن نیست، برداشت و پاک کرد.
اگر آئینه ای، زیبایی چهرة ما را نشان نمیدهد، نباید به آن چیزی افزود، بلکه باید آلودگی آنرا از بین برد. ما خود جلوي راه آرامش خویش ایستاده ایم و یا به دیگران اجازه داده ایم که این راه را بر ما ببندند.
بنا بر این کمترین نتیجه ای که میتوان از این بحث بدست آورد اینست که رسیدن به اشتیاق و خوشبختی و شعف، تنها در از دست دادن است و نه با بدست آوردن. بعنوان مثال یک بچه میمون دست نازکش را وارد یک کوزة گردن باریک میکند، از تنقلات داخل کوزه برمیدارد و بعد که مشتش پر شد، از دهانة تنگ کوزه خارج نمیشود و اسیر صیاد می شود. اگر حرص رسیدن به لذتِ موقت را نداشت و مشت را باز میکرد، میتوانست آزادی خود را نگه دارد.
حرص، حسد، حسرت، دشمنی، بدخواهی، بی اعتمادی، آزار خود و دیگران هیچکدام با ما متولد نشده اند، بلکه لکه هایی هستند که به تدریج شیشة شفاف اشتیاق را کدر كرده اند.
انسان از دیرباز متوجه فَرّار بودن عنصرِ «اشتیاق» بوده است و تجربه کرده است که این گوهرِ گرانقیمت گاه هست و گاه نیست. بنابراین باید آنرا بسته بندی نمود و در قلعة مستحکمی از گزند حوادث حفظش كرد، همچون دانه های مروارید که باید آنرا به نخ کشید، تا زینت بخشِ سینة معشوقة زندگی شود و به مانند عطر گرانبهایی است که باید آنرا در شیشه های تاریکی نگه داشت. اعتقاد به ارواح، عناصر طبیعی و بت پرستی در انسانهای اولیه و ایمان و اعتقاد مذهبی، خداپرستی، ایدئولوژی و مکتب های غیردینی، همه وسیله هایی بودند و هستند برای اتصال انسان به یک جایگاه و ابزارهایی برای حفظ و بسته بندی چنين گوهري و ظروفی هستند که از ریختن این عطر خوشبو جلوگیری میکنند. این ظروف، رشته ها و اتصال ها، خود در برابر آنچه باید حفظ شود اصالت ندارند و تنها درخدمت آن هستند. ولی وقتی این مروارید، عطر و جواهر؛ در خدمت قدرت و برتری طلبی قرار گيرد، خودِ عطر فراموش مي شود، و تنها شیشة آن برايمان ارزشمند مي گردد.
هستند كه كساني در این شیشه آب مي ريزند و بنامِ عطر به مردم مي فروشند، دانه های پلاستیکی را به رشتة نيرنگ مي کشند و بنام گردنبند اصل بدست مردم مي دهند.
باید به جای ظرف ها به محتوا نگریست، یعنی به انسانیت، صداقت، نوعدوستی و صلح طلبی.
۱) تا هنگامیکه اسیر خودخواهی و خودبینی خود هستی؛ اشتیاق به خار تبدیل میشود، ولي اگر به صفای درونی خود رسیدی با اشتیاق یکی میشوی و از آن جدا نیستی.
۲) اسارت در خودنگری تو را شکار یک پشه نيز خواهد كرد، ولی اگر به عشق رسیدی فیل را هم شکار میکنی.
۳) تا آن زمانیکه دنیا را از پشت شیشه های لکه دار می بینی، جهان در نظرت ابر سیاه و غم انگیزی می آید، ولی وقتی این کدورت ها ازمیان رفت، ماه از پشت ابر بیرون آمده و درکنارت می نشیند.
٤) تا وقتی اسیر احساسات منفی هستی، یار کناره گیری میکند و اگر بر آنها غلبه کنی، یار با باده و مي در کنارت می نشیند.
٥) اگر اسیر خودت باشی، زندگیت همچون خزان است ولي اگر مشتاق شدی، ماه سردِ دی نيز برایت مانند بهار خواهد شد.
۶) علت همة نا آرامی های تو در اینست که در جستجوی بدست آوردن آرامش دائمی بودی و خود اين ناآرامی را ایجاد کرده اي، ولی مگر چیزی در زندگی ماندنی است؟ آنجايی که حرکت، رفت و آمد، تولد و مرگ، زمستان و بهار در حال تبدیل و تحول شدن هستند، قراری وجود ندارد. زيرا قرارِ کامل، در قبرستان هاست و نه در زندگی. پس «بی قراری» را به عنوان یک قانون زندگی فناناپذير بپذیر تا به آرامش برسی
٧) آنقدر برای خوردن و آشامیدن (گوارش) و لذت های مادی دست و پا میزنی که نمیتوانی به لذت واقعی برسی. «حرص» دشمن آرامش است. یکی غذا را با حرص میخورد و دیگری خود را مهمان سفرة زیبای خلقت میگرداند و با قدردانی به آن نگاه میکند. بنا براین اگر حرصِ گوارش را کنار بگذاری، حتی زهر هم برایت گواراتر خواهد بود.
۸) همة کوشش تو براي رسیدن به یک مراد و یک مقصود، از پيش تعیین شده بود و اگر این تلاش را از دست بدهی و به آرامش برسی، خواسته های تو نثار پایت خواهند شد. تا هنگامیکه ما در جستجوی مراد هستیم، آنقدر نا آرامی داريم که ممکن است مقصود و مرادمان از کنار ما عبور کند و ما او را نبینیم.
۹) ما در دوستی همواره طالبِ عشقِ یار و مهربانی او هستیم و هر نامهربانی کوچک ما را فسرده میکند. بنا را بر جور یار بگذاریم، یعنی هیچ انسانی را مطلق نکنیم و برای یافتن یار ایده آل دست و پا نزنیم و او را همانگونه که هست با جور و مهرش بپذیریم. دراین حالت آرامش خواهیم دید که همان یار نازگر؛ چون عاشق زار، خود بسوی ما خواهد آمد.
۱۰) مولانا که در قونیه (غرب) می زیست، شمس تبریزی را خورشیدی میداند که از شرق یعنی تبریز طلوع کرده و ماه و ستارگان، با آمدن این خورشید از وجود حقیر خود شرمنده شدند.
یا خدا،خدا عاقبت هممون رو به خیر کنه