الف.راستگو
داریوش! تو هم پول پرست شدی!
از زندان که اومدم بیرون در اولین فرصت باید یک بیانیه علیه "داریوش" بنویسم. باید بهش بگم؛ آقای اقبالی! من به شما علاقه مندم! اما چرا سیاه نمایی می کنی؟! زندان به این خوبی! به این باحالی! آدم میاد داخلش اینقدر خوش میگذره که دوست نداره ازش بره بیرون!
اونموقع شما میای و می خونی: "دنیای زندونی دیواره، زندونی از دیوار بیزاره"؛ واقعا چرا سیاه نمایی می کنی؟! نکنه از اجنبی ها پول گرفتی این چرندیات رو بخونی؟! حیف ... تو هم پول پرست شدی!
***
سخت نگیر حاجی!
- این صدای تق تق چیه نمی ذاره بخوابم ... آهای! شما دو نفر! چیکار می کنین این موقع شب؟!
* تو هم پایه ای بیا بازی.
- چی؟! تخته بازی می کنین؟! همین الآن به مسئول زندان می گم از زندان اخراجتون کنه!
* سخت نگیر حاجی! اینجا که اردوی تیم ملی نیست!
- چی چی رو اردوی تیم ملی نیست. فضای زندون رو هم با این کارهاتون مثل فضای فوتبال کثیف کردین! من این زندون رو نمی خوام! شماها هم همین الان جمع کنین این بساط رو.
* ببینم! چیکار به کار ما داری؟! راستی تا حالا کف گرگی خوردی؟!
- می خوای چیکار کنی؟! نیا جلو ... ببین! شما حداکثر می تونی بری ازم شکایت کنی!
* ما اهل شکایت و این سوسول بازی ها نیستیم! نقدی حساب می کنیم!!
- آهای گروهبان قندلی!! کجایی؟! اینها دارن تخته بازی می کنن! الان هم یکی شون می خواد باهام برخورد فیزیکی کنه!
***
ملاقات با پروین
پروین و حاجی گوشی های را بر می دارند و از پشت شیشه با هم حرف می زنند.
- چقدر بزرگ شدی!
پروین: من بزرگ بودم حاجی! اما تو این مدتی که حبس بودی چقدر پیر و شکسته شدی!
بعد هر دو دست هایشان را به سبک فیلم های ایرانی روی شیشه ای می گذارند!
***
بعد از آزادی در گفت و گو با برنامه 90
- ببین داداش! من تازه از حبس در اومدم، واسم هیچ خیالی هم نیست دوباره برم حبس! یا روی آنتن زنده می گی [...] یا اینکه [...]!
***
توضیح مهم پایانی: این طنز ساخته و پرداخته ذهن بیمار نویسنده بوده و هیچ ارتباطی به خاطرات مایلی کهن از زندان نداشت.