۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۰۵:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۳۴۱۵۳۹
تاریخ انتشار: ۱۳:۱۰ - ۲۹-۰۳-۱۳۹۳
کد ۳۴۱۵۳۹
انتشار: ۱۳:۱۰ - ۲۹-۰۳-۱۳۹۳

چرا شعار "مرگ بر آمریکا" ابدی نیست؟

معلوم نیست که چه چیز دوام وضعی را که بتوان در آن مرگ بر آمریکا گفت ضمان می‌شود و مهم‌تر اینکه اگر اصل اساسی سیاست تمجید و دعوت به تقدیس شعار مرگ بر آمریکا باشد، دیگر به تاریخ هم نیازی نیست.
دکتر رضا داوری اردکانی: نگاهی که جهان توسعه‌نیافته به امور و اشیا دارد نگاه متعلق به گذشته است، اما این امور و اشیا به جهان جدید و متجدد تعلق دارند، این نگاه ظاهربین، امور و اشیای موجود را می‌خواهد و می‌طلبد، بی‌آنکه بداند و بیندیشد که چه تناسب و مناسبتی میان آن‌ها هست و چگونه باید به آن‌ها برسد و گاهی نیز به‌درستی نمی‌تواند آن‌ها را به کار ببرد.

آدم توسعه‌نیافته حتی اگر به‌شدت با تجدد و غرب متجدد مخالف باشد به دستاوردهای جهان متجدد و توسعه‌یافته سخت وابسته است. درک اینکه این وابستگی چگونه ممکن است آسان نیست، ولی مخالفتی که به آن اشاره شد مخالفت با اشیا و داشته‌های جهان متجدد نیست، بلکه با دارنده‌ی این داشته‌‌‌‌هاست که از داشته جدا انگاشته شده است.

در نظر مقلد، داشته‌ها مطلقند و به قوم و تاریخی تعلق ندارند و برای رسیدن به آن‌ها هم به فکر و نظر نیاز نیست. اشیای تکنیک را همه می‌‌‌‌توانند به دست آورند، امور جاری اداری و آموزش و اقتصاد و معاش‌‌‌‌ هم اهمیت آن را ندارند که در عرض ترویج رسوم لیبرال دموکراسی یا ایدئولوژی‌های دیگر و مثلاً در عرض مرگ بر آمریکا قرار گیرند.

در بهترین صورت این امور به کارشناسان احاله و ارجاع می‌شود و چون به احتمال قوی بحث‌‌‌‌های کارشناسان به نقطه‌ی تصمیم‌گیری نمی‌رسد، کارها به حال خود می‌ماند و مهم‌تر اینکه اگر اصل اساسی سیاست تمجید از لیبرال دموکراسی و دعوت به تقدیس شعار مرگ بر آمریکا باشد، دیگر به تاریخ هم نیازی نیست.

گمان نشود که در این گفتار غرض نفی و ردّ لیبرال دموکراسی و شعار مرگ بر آمریکا بوده است، این هر دو شعار جای خود دارند و آزادی کسانی که به یکی از آن‌ها و احیاناً به هر دو قائلند باید محفوظ باشد، اما وقتی سیاست در این دو اصل خلاصه می‌شود، معلوم نیست که چه چیز دوام وضعی را که بتوان در آن مرگ بر آمریکا گفت ضمان می‌شود یا راه لیبرال دموکراسی را چگونه می‌‌‌‌توان و باید هموار کرد.

هرکس به هرجا که بخواهد برود باید بداند کجا ایستاده است و به کجا می‌‌‌‌خواهد برود. با درک و فهم کجا بودن است که راه‌گشایی و رهروی ممکن می‌‌‌‌شود. این گمان که در همه‌جا و همیشه همه‌ی مردم قضایا را یکسان می‌‌‌‌فهمند هیچ بنیادی ندارد یا بنیادش بر باد است. فهم جهان توسعه‌نیافته در برخورد با تجدد از ابتدا پریشان شده است.

به‌خصوص در مرحله‌ی پیشرفت سریع علمی-تکنیکی دهه‌‌‌‌های اخیر قدری بر این پریشانی افزوده شده است. اگر درک و قبول این معنی دشوار است لااقل بپذیریم که عقل مردمان از علائقشان جدا نیست و هر حکومتی مزاج و طبعی دارد و بر وفق طبع خود عمل می‌کند. به حکومت نمی‌توان گفت که مصلحتش چیست و چه چیز موجودیت آن را به خطر می‌اندازد زیرا گوش حکومت حرف‌هایی را می‌شنود که ملایم طبعش باشد.

هیچ حکومتی تاکنون به تذکر و اندرز ناصحان گوش نداده است. حکومت‌ها حتی اگر تذکرها را بی‌ربط نمی‌یافته‌‌‌‌اند آن را مربوط به دیگر حکومت‌ها یا ناظر به مسائل جزئی و بی‌اهمیت می‌‌‌‌انگاشته‌‌‌‌اند. پس این مشکل را با گفتن و شنیدن نمی‌توان حل کرد، به‌خصوص که در زمان ما جهان پر از حرف شده است. حرف که زیاد شود اثرش کم می‌شود. وانگهی سیاست، عمل است و عمل به‌صرف گفتن و شعار دادن حاصل نمی‌شود.

این گرفتاری جهان توسعه‌نیافته است که حقیقت را با عمل و علم و هنر را با سیاست در هم می‌آمیزد و اشتباه می‌کند. وقتی عمل و سیاست به صفت درست و حقیقی متصف شود به نتایج و آثارش توجه نمی‌شود و آن را تغییر هم نمی‌توان داد. این اشتباه اختصاص به توسعه‌نیافتگی ندارد بلکه در ایدئولوژی صورت می‌گیرد. به عبارت دیگر ایدئولوژی مجال و میدان خلط حقیقت با عمل سیاست و مصلحت زندگی است. ایدئولوژی هم به تاریخ تجدد تعلق دارد و جهان توسعه‌نیافته آن را از غرب فرا گرفته است، اما تاریخ تجدد تاریخ ایدئولوژی نیست و در آن ایدئولوژی عقل و فهم را به‌کلی مقهور نکرده است.

این جهان جدید قوامی دارد که با عقل و فهم جدید مناسبت دارد و چنان نیست که هرکس آن را به هرجا و هرراهی که می‌خواهد ببرد. ایدئولوژی‌ها هم به جهان یا به تصویرهایی که از جهان داریم بستگی دارد. این‌ها هرچند صورت انتزاعی پیدا می‌کنند، آگاهانه برای رسیدن به مقاصد خاص ساخته نشده‌‌‌‌اند.

حتی مارکس که ایدئولوژی را انعکاس منافع طبقاتی می‌دانست، مرادش این نبود که بورژوازی نشسته و فکر کرده است که با طرح این یا آن عمل و رفتار سیاسی چگونه منافع خود را حفظ و تأمین کند. ایدئولوژی‌‌‌‌ها در تاریخ ساخته و پرداخته شده است. این هم که در دهه‌‌‌‌های اخیر سخن از پایان ایدئولوژی گفته‌اند وجهش اینست که تا این اواخر که هنوز فرمان‌روایی تکنیک و علم تکنولوژیک آشکار نشده بود، گمان می‌‌‌‌رفت که تکنیک وسیله است و با ایدئولوژی می‌‌‌‌توان آن را به هرسو برد و به جهان صورت دل‌خواه داد.

توجه کنیم که داعیه‌ی مارکسیسم برانداختن رسم ناروا و نادرست بهره‌برداری بورژوازی از تکنیک و قرار دادن آن در خدمت پرولتاریا بود و مارکسیسم در عین مخالفت با ایدئولوژی با این داعیه به یکی از سخت‌گیرترین ایدئولوژی‌ها و شاید بتوان گفت که به مثال ایدئولوژی مبدل شد، تا اینکه آشکار شدن فرمان‌روایی تکنیک بر آن ضرباتی وارد کرد و حتی برای لیبرال دموکراسی نیز دشواری‌هایی پدید آورد یا دشواری‌هایی را که پنهان بود بر پرده انداخت.

نزدیک به صدسال پیش پس از انقلاب اکتبر در روسیه کوشش شد که قانون تکنیک را در ایدئولوژی ادغام کنند و به تقدیس آن بپردازند و به‌تدریج که برنامه‌ریزی توسعه به وجود آمد و در سراسر جهان آن را پذیرفتند، تکنولوژی و مدیریت متناسب با آن غایت قرار گرفت. جهان توسعه‌نیافته و در حال توسعه نیز رسم و راه تجدد و غایات آن را پذیرفت اما در نیل به نتایج و غایت‌ها و توانایی‌های تجدد با دشواری‌هایی مواجه شد.

یکی از اوصاف جهان توسعه‌نیافته تسلیم بی‌مضایقه‌ی آن به ایدئولوژی‌هاست. در این جهان وقتی از صاحبان سیاست مقصدشان را بپرسند معمولاً به جای اینکه بگویند به کجا می‌خواهند بروند، از آرای جزمی خود و کاری که می‌‌‌‌کنند می‌گویند. گویی همین گفتار و رفتار و عملشان غایت است و مردمان باید به همین اکتفا کنند و خرسند و راضی باشند که بدانند و اعلام کنند که با چه کسانی دشمنند و چه کسان و حرف‌ها و چیزها را می‌پسندند و دوست می‌دارند.

اگر از آنان از آثار و نتایج این دوستی و دشمنی بپرسی پرسش بیهوده کرده‌‌‌‌ای و پاسخی نمی‌‌‌‌شنوی زیرا در این سیاست‌ها بستگی به چیزی و دشمنی با کسی یا کسانی غایت است نه اینکه برای مقصد و مقصودی باشد. گویی سیاست دیگر کاری به صلاح و اصلاح زندگی مردم ندارد بلکه مجموعه‌ی منظم و مرتبی از آداب و مراسم و مناسک است.

وقتی هم آشوب و کشتار و خشونت و فقر و بیماری و درماندگی و نومیدی را به حکومت نشان می‌دهند، چه‌بسا که آن‌ها را به‌صراحت و با شدت تقبیح می‌‌‌‌کند، اما هرگز خود را مسئول عیب‌‌‌‌ها و زشتی‌ها و نارسایی‌ها نمی‌داند و آن‌ها را به جاهای دیگر نسبت می‌‌‌‌دهد (و البته همیشه این نسبت دادن نادرست و ناروا نیست). هریک از این حکومت‌ها حکومت‌های کشورهای دیگر را از بابت علاج نکردن فقر و بیکاری و آلودگی هوا و دیگر عیب‌ها به‌شدت ملامت می‌کنند، اما نقص‌‌‌‌های کشور خود را طبیعی یا نتیجه‌ی قصور و تقصیر مخالفان و رقیبان و کارشکنی دشمنان می‌‌‌‌دانند.

هیچ حکومتی نمی‌‌‌‌تواند به وضع زندگی مردم و تأمین کار و نان و بهداشت و هوای پاک بی‌اعتنا باشد، منتهی اگر در کشور یا کشورهایی همه‌ی همّ حاکمان و اهل سیاست مصروف شعائر و مناسک سیاسی و رعایت رسوم و آداب باشد، به مسائل اساسی کشور کم‌تر توجه می‌شود و مجال و رغبتی برای مقابله با فساد و آشفتگی و کوشش برای اصلاح و فراهم آوردن شرایط آسایش مردم نمی‌‌‌‌ماند. ولی به هر حال باید فکر کرد که آیا مردمی که در هوای شعار مرگ بر آمریکا نفس می‌‌‌‌کشند در برابر دی‌‌‌‌اکسیدکربن و ریزگردها و هوای مسموم و بیماری و فقر و فساد و... مصونیت دارند و آسیب نمی‌‌‌‌بینند؟! پس دیگر نگوییم که چرا هوا آلوده است و در دادگستری اینهمه پرونده هست و فقر و بیماری و فساد چه می‌کند. این‌ها مهم نیست، مهم ذکر خیر دموکراسی یا نفرین برای نابودی آمریکاست که این‌ها هم خوشبختانه حاصل است و فقط باید قدرشان را دانست و به امید دموکراسی و مرگ آمریکا نشست تا بعد از آنکه دموکراسی محقق شد یا آمریکا از میان رفت، تمام مشکل‌ها رفع شود.

گویی همه‌ی شرور و زشتی‌ها از فراموش کردن یاد دموکراسی و بود آمریکا است و اصل و قاعده‌ی مهم سیاست در زنده باد دموکراسی و مرگ بر آمریکا خلاصه می‌‌‌‌شود. قبلاً اشاره شد که مرگ بر آمریکا و زنده باد دموکراسی اگر به حکم سادگی ناشی از توسعه‌نیافتگی و از سر کین‌توزی نباشد کاملاً موجه است.

آمریکا لااقل در این شصت هفتاد سال در سیاست خارجیش مثل یک بچه‌ی لوس و ننر عمل کرده است. این کودک لوس گاه لبخند مهر بر لب داشته و در وقت دیگر بی‌وجه و بی‌دلیل عصبانی و بدخلق می‌شده و گاهی نیز با آشوب‌گری و خراب‌کاری خانمان‌ها را ویران و آسایش مردمان را سلب می‌‌‌‌کرده است و این رفتار و کردار البته با اقتضای طبع سرمایه‌داریِ بیش از همیشه عنان‌گسیخته، بی‌تناسب نیست.

آمریکا گرچه سرگرمی به رؤیای دموکراسی را می‌ستاید، علاقه‌ای به پیدایش دموکراسی‌های جدید ندارد. حکومت مطلوب و مورد حمایت آمریکا در درجه‌ی اول حکومت مستبدان پیرو رسم استبداد کهن است و اگر چنین حکومتی نباشد، حکومت‌های ضعیف و ناتوان از غلبه‌ی بر هرجومرج و تروریسم، ترجیح دارند. اما چون استیلا به نام آزادی و دموکراسی صورت می‌گیرد طبیعی و قهری است که از شعار زنده‌باد دموکراسی استقبال شود. ولی این‌ها ظاهر سیاست است.

آمریکا که از شعار مرگ بر آمریکا چندان پریشان نمی‌شود به کوشش‌هایی هم که برای دموکراسی می‌شود اهمیت نمی‌دهد و وقع نمی‌نهد. اگر کندی و کارتر از شاه خواستند که پنجره را اندکی باز کند با اینکه علائق شخصی لیبرالی آن‌ها را نادیده نباید گرفت، گمان نباید کرد که حکومتشان طالب دموکراسی در ایران بوده است. آمریکا از شبح کمونیسم می‌ترسید و همین ترس موجب شد که هرگز درک درستی از آنچه در ایران و به‌طور کلی در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین می‌گذشت نداشته باشد.

می‌‌‌‌بینیم که هیچ‌کدام از دو شعار مرگ بر آمریکا و زنده‌باد دموکراسی بی‌وجه نیستند و کاش می‌شد این دو شعار را با اعتنا به صلاح ملت و اهتمام به اصلاح امور کشور جمع کرد. این جمع در نظر عقل ظاهراً منعی ندارد، اما تجربه می‌‌‌‌گوید که صاحب عَلَم شعار مرگ بر آمریکا از لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی بیزار است و علاقه‌ای به سیاست صلاح و اصلاح و مجالی برای پرداختن به آن ندارد. شیفتگان لیبرال دموکراسی هم حل همه‌ی مسائل را به از میان برداشتن همه‌ی مخالفان و موانع راه و به تحقق تام و تمام رسوم دموکراسی موقوف می‌کنند. یعنی آن‌ها هم حتی اگر به صلاح و اصلاح معتقد باشند، چه‌بسا که آن را به بعد از استقرار دموکراسی موکول سازند. اما سیاست صلاح و اصلاح امور کشور اگر در جایی تدوین و اجرا شود شاید اشتغال به حل مسائل مردم و کشور، مجالی برای عبودیت در معبد لیبرال دموکراسی و ادای دائم شعار مرگ بر آمریکا باقی نگذارد.

اما این اشتغال و آثار و نتایجش هزاربار بیش از وقوف در رؤیای تحقق دموکراسی و سودای نابودی آمریکا کشور را به صلاح نزدیک می‌کند و موجب پریشانی و نگرانی آمریکا می‌‌‌‌شود. افسوس که پیمودن این راه در شرایط کنونی بسیار دشوار و بعید می‌نماید. در تجربه‌ی پنجاه سال اخیر تاریخ آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین این دو شعار شاید منشأ هیچ توفیقی در عمل اخلاقی و سیاسی نبوده و نشده است. اما طرح اندیشیده‌ی توسعه با اینکه به‌ندرت دستور عمل سیاست بوده هرجا بوده کم‌وبیش کارساز توسعه‌ی اقتصادی-اجتماعی شده و در اصلاح نظم سیاسی و اداری و آموزشی نیز اثر خوب داشته است.

دریغا که این روحیه و روحیات متعلق به جهان توسعه‌نیافته، شعار صلاح و اصلاح را دوست نمی‌‌‌‌دارد. اقتضای این روحیه برآوردن فریاد رد و اثبات و نفی و ایجاب و تقبیح و تحسین و... است که این‌ها گاهی به صورت‌های متعارف و متداول ظاهر می‌‌‌‌شوند و گاهی نیز وجه افراطی پیدا می‌کنند.

منبع: ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه
ارسال به دوستان