۰۵ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۶
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۳۳۱۸۹۴
تاریخ انتشار: ۱۵:۴۸ - ۰۱-۰۲-۱۳۹۳
کد ۳۳۱۸۹۴
انتشار: ۱۵:۴۸ - ۰۱-۰۲-۱۳۹۳

جا مانده‌ای که در فتح‌المبین، اسباب معجزه الهی شد (+عکس)

ديگر كاري نمي‌توانستيم بكنيم و تنها به خدا توكل كرديم. اوايل شب بعد، چند ساعتي پس از حركت گردان، محسن وزوايي با بي‌سيم اعلام كرد، راه را گم كرده است. همه نگران بودند حتي فرمانده‌مان، حاج احمد متوسليان که به سجده رفته و با گريه به پروردگار التماس مي‌كرد...
امروز سالروز ولادت فرمانده‌ای است که هیچ گاه خود را بالاتر از بسیجیانش ندانست و همه او را با قرآن جیبی‌‌اش می‌شناسند؛ همان که به هنگام شهادت، تنها دارایی‌اش بود و چهره آرام و با صفایش نشانی جز پرتو نور خدا نداشت؛ همانی که شاعر نامدار عرصه‌های دفاع مقدس «علیرضا قزوه» در رثایش سرود:
 
دلم دلتنگ مردان صمیمی است
مرید حاج عباس کریمی است
 
چه ماند از او بجز مشتی غریبی
چه ماند از او همین قرآن جیبی
 
آری او کسی نبود، جز سردار رشید سپاه اسلام حاج عباس کریمی که سومین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) است و همان طور که می‌گفت، زندگی‌اش با رمز یا زهرا (س) گره خورده بود و در پایان این راه نیز با رمز یا زهرا (س) پر کشید و کربلایی شد.‌
 
اینک خلاصه‌ای از زندگی‌نامه این شاهد هستی را می‌خوانید.
 
‌روستای قهرود از توابع شهرستان کاشان در سال ۱۳۳۶ پذیرای کودکی شد که پدرش برای سالم ماندن او به آستان با کرامت حضرت عباس (ع) نذر کرد و مادر، نام او را عباس نهاد. او در محیط ساده و باصفای روستا و جو مذهبی خانواده رشد کرد و پس از پایان ‌تحصیلات ابتدایی در زادگاهش برای ادامه تحصیل راهی تهران شد. در آغاز سال سوم دبیرستان دوباره به کاشان بازگشت و موفق به گرفتن دیپلم در رشته نساجی شد. دوران سربازی خود را در پادگان عباس‌آباد که در آن زمان فرماندهی حکومت نظامی تهران بود، گذراند.
 

 
با پیروزی انقلاب اسلامی در راه‌اندازی سپاه پاسداران کاشان پیشقدم شد و در اوایل سال ۱۳۵۸ به عضویت این نهاد مقدس درآمد. در فاصله کوتاهی مأمور ‌حفاظت از بیت امام در قم شد و هنوز این مأموریت به پایان نرسیده بود که مسأله اغتشاش در ایرانشهر مطرح شد و در پی آن غائله کردستان او را با چهر‌ه واقعی جنگ آشنا کرد.
 
عباس با استعفا از مسئولیتش در سپاه کاشان، راهی کردستان ‌و پس از مدتی سمت مسئول اطلاعات و عملیات پیرانشهر منصوب شد. حاج عباس که لیاقت نظامی خود را به فرماندهان از جمله حاج احمد متوسلیان نشان داده بود، پس از شکل‌گیری تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی جنوب ‌و به سمت عنوان مسئول اطلاعات- عملیات تیپ برگزیده شد.
 
او در عملیات پیروزمندانه فتح‌المبین از ناحیه پا به شدت مجروح گشت و در خرداد ماه سال ۱۳۶۱ زمانی که حملات اسرائیل به لبنان اوج گرفت، همراه سایر دوستان برای حمایت به کشورهای سوریه و لبنان رفت و پس از بازگشت به وطن در مهرماه‌‌ همان سال به سنت نبوی جامه عمل پوشاند و ازدواج کرد که حاصل آن یادگاری به نام داود است.
 
در همه میدان‌‌‌های نبرد، سربازی لایق بود و پس از عملیات خیبر (شهادت حاج همت) به فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله درآمد و سرانجام در ‌۲۴/ ۱۲/ ۱۳۶۳ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش با آب دجله وضو ساخت و نماز عشق را به قد قامت شهادت ایستاد.
 
در ادامه گوشه‌ای از رشادت‌ها و خاطرات شیرین این شهید بزرگوار را می‌خوانید.
 
قوطی کمپوت
 
یکی از معجزات الهی که منجر به پیروزی عملیات فتح‌المبین شد، آخرین شناسایی شب قبل از عملیات بود. من، حسین قجه‌ای و محسن وزوایی برای یافتن بهترین سیر هدایت گردان به پشت جبهه دشمن و تصرف توپخانه آن‌ها به مأموریت رفتیم. پس از پایان کار شناسایی برای استراحت دور هم نشسته، کمپوتی را باز کردیم و در حالی که آرام صحبت می‌کردیم مشغول خوردن شدیم و به یکدیگر تأکید می‌کردیم که قوطی خالی را با خود ببریم تا نشانی از خود به جا نگذاشته باشیم.
 

 
با خوشحالی به مقر بازگشتیم و پس از ارائه گزارش کار، ناگهان به یاد آوردیم که غفلت کرده و قوطی را همانجا گذاشته‌ایم. دیگر کاری نمی‌توانستیم بکنیم و تنها به خدا توکل کردیم. اوایل شب بعد، چند ساعتی پس از حرکت گردان، محسن وزوایی با بی‌سیم اعلام کرد که راه را گم کرده است.
 
همه نگران بودند حتی فرمانده‌مان حاج احمد متوسلیان به سجده رفته و با گریه به پروردگار التماس می‌کرد. چند لحظه بعد خبر داده شد که گردان راهش را پیدا کرده و عملیات با رمز فاطمه الزهرا (س) آغاز شد. بعد‌ها فهمیدم فرمانده گردان مسیر را از روی‌‌ همان قوطی جامانده پیدا کرده است. همیشه می‌گفتم خداوند این گونه شری را به خیر رقم زد.
 
‌‌راوی: خود شهید‌
 
پیوندی با نور قرآن
 
حاج عباس مدتی که به علت مجروحیت حین عملیات فتح‌المبین در بیمارستان بستری شد، وقت را مغتنم شمرده و در مورد تشکیل خانواده فکر می‌کرد. همسر یکی از دوستان عباس، مرا به او معرفی کرد و این آغاز آشنایی ما‌ در سال ۱۳۶۱ بود. در جریان خواستگاری احساس همدلی و همفکری کرده به جهت اطمینان استخاره کردم، آیه‌های سوره نور آمد: «الله نور السموات والارض» بعد از خرید مختصری بر طبق آداب و رسوم در ‌۲۱/ ۷/ ۶۱ دل‌هایمان با نور قرآن پیوند خورد و عقدمان جاری گشت.
 

 
روز بعد از مراسم عقد به گلزار شهدا رفتیم و عباس حلاوت خودش را در این مدت برایم توصیف کرد: «وقتی برای خواستگاری به سراغت آمدم، بار سنگینی بر سینه‌ام حس می‌کردم، با شنیدن نامت (زهرا) آرام شدم، وقتی به درخواستم جواب مثبت دادی، همه درهای بسته به رویم گشوده شد‌».
 
همه به او سفارش می‌کردند که مراسم عروسی را در باشگاه برگزار کند؛ اما او نپذیرفت چون از خانواده شهدا خجالت می‌کشید و نمی‌خواست خود را درگیر مراسم کند. لباس دامادی او نیز همچون سرداران دیگر جامه سبز سپاه بود. مراسم در عین سادگی انجام شد و حاج عباس پس از ازدواج بلافاصله به منطقه بازگشت.
 
راوی: همسر شهید
 
فرمانده لشکر
 
حاج عباس رفتار و کردارش با پذیرفتن فرماندهی لشکر تغییر نکرد و او کسی نبود که این القاب را افتخاری بداند. به همین علت، هیچ گاه نخواست بگوید فرمانده لشکر است، زیرا بسیجیان را فرماندهان واقعی جنگ می‌دانست. پس از عملیات خیبر، مشغله‌اش زیاد شد و دیر به خانه می‌آمد. او چیزی نمی‌گفت. من هم نمی‌پرسیدم تا اینکه یک روز از طرف لشکر تلفن مخصوصی را در خانه ما نصب کردند و گفتند: «این مخصوص فرماندهی است و عباس فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) است‌».
 
او با اینکه فرمانده لشکر بود، حقوق کمی‌ می‌گرفت. هنگام شهادت میزان حقوقش ۲۹۰۰ تومان بود. اموالی ‌که ‌‌داشت، متعلق به خداوند و تمامی‌ مردم می‌دانست و بر این باور بود که او وظیفه نگهبانی از آن‌ها را بر عهده دارد و اجازه نمی‌داد، بیت‌المال حتی یک سر سوزن جابجا شود.
 
‌راوی: همسر شهید‌
 
رمز یا زهرا (س)
 
برای تولد تنها فرزندمان داود در خرداد سال ۱۳۶۳ از اندیمشک به دزفول آمدیم. در طول راه، حاجی نشان بیمارستان را از مردم می‌پرسید، متوجه شدیم که تنها بیمارستان مناسب که مزین به نام حضرت زهرا (س) بود در‌‌ همان حوالی است.
 
وقتی حاجی نام خانم فاطمه زهرا (س) را شنید، ذکر نام ایشان را آنچنان بیان کرد که فکر کردم اتفاقی افتاده، ولی خودش به من چنین گفت: «نام همسرم زهراست، در عملیات فتح‌المبین با رمز یا زهرا (س) مجروح شده‌ام و اینک تولد فرزندم نیز در بیمارستان حضرت زهرا (س) است‌».
 
حاج عباس درست می‌گفت زندگی ما با رمز یا زهرا (س) گره خورده بود. حتی شهادت او هم در عملیات بدر با رمز یا زهرا (س) بود و پیکرش میهمان ابدی بهشت زهرا (س) شد.
 
راوی: همسر شهید‌
 
بوی برگ حضور
 
پیش از عملیات به دیدن عباس رفتم. به غیر از او کسی درون سنگر نبود. در حالت چهره‌اش نورانیت زیادی می‌دیدم، اصلاً نمی‌توانستم به خودم اجازه دهم ‌با او شوخی کنم. از لحن صحبت‌هایش دانستم که دلش جای دیگری است. به او گفتم: «امروز با روزهای دیگر فرق داری، حلالم کن. من چیزی می‌بینم که خودت نمی‌بینی، اگر شهید شدی مرا هم شفاعت کن‌».
 
با هر زحمتی بود از او قول شفاعت گرفتم، اما خودش چیزی نمی‌گفت، پرسید: «معلوم نیست امروز چه می‌گویی؟! برو زمان دیگری بیا‌»، ولی آنقدر اصرار که گفت: «اگر کاری از دستم برآمد، چشم!».
 
او روزی دیگر با یکی از دوستان به بهشت زهرا رفته بود، در آنجا کنار مزار شهید اقارب‌پرست ایستاد و چند دقیقه‌ای به قاب عکس و قبر او خیره شد و همانجا مبهوت ماند. آن موقع خیلی معنایش را نفهمیدم تا روزی که او را در همانجا به خاک سپردند.
 
‌راوی: یکی از همرزمان‌
 
از جزیره مجنون تا بهشت زهرا (س)
 
در عملیات بدر، حاج عباس پس از سرکشی سنگرهای اطراف، به سنگر دیده‌بانی بازگشت. در یک آن با شنیدن صدای مهیبی روی زمین دراز کشیدم. خوب دقت کردم تا بدانم گلوله تانک کجا خورده. خدایا چه می‌بینم؟! در این سنگر حاج عباس بود! او را از سنگر بیرون کشیدم. ترکشی پشت سرش را متلاشی کرده بود اما چشم‌هایش هنوز نگران بسیجیان بود. او را داخل قایق گذاشته و با سرعت به طرف پست امداد حرکت کردیم. اما دیگر فایده‌ای نداشت همه چیز تمام شد... .
 
قایق آرام به طرف اورژانس حرکت کرد. در حالی که حاج عباس با چهره‌ای معصوم در زیر پتو آرمیده بود. پیکر خونی و خیس او را درون آمبولانس گذاشته و به سمت دوکوهه راه افتادیم و به نیت آخرین وداع، پیکر او را دور زمین صبحگاه طواف داده به سمت تهران حرکت کردیم.
 
عباس کریمی‌ روز ۲۳/ ۱۲/ ۱۳۶۳ و در سالروز شهادت حاج همت به او پیوست و این تاریخ برای دومین بار در خاطره لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) جاودانه شد. دو روز بعد پیکرش در کنار مزار شهید اقارب‌پرست به خاک سپرده شد و بار دیگر مسافری از جزیره مجنون به بهشت زهرا (س) میهمان شد.
 
راوی: یکی از هم‌رزمان‌
 
سخن شهید
 
خودمان را بررسی کنیم، ببینیم کجا بودیم، چه بودیم، از کجا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم. ما که نیروی این انقلاب هستیم، باید برای آن خون بدهیم. خصوصیات یک فرمانده به این شرح است: «سلامتی جسم و فزونی علم، مشورت با نیرو، سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد تحت فرماندهی از راه ارشاد و موعظه در کنار همه تاکتیک‌ها، از همه مهم‌تر فاصله نگرفتن از خداست. فرماندهی که ابتکار عمل نداشته باشد تسلیم است. ابتکار عمل سلاح برنده مؤمن است‌».
 
وصیت نامه
 
... صبر پیشه کنید و صبر، تسلیم نشدن در مقابل باطل و ناحق نیست، بلکه استواری و ایستادگی در برابر ناملایمات و سختی‌هاست. صبر، (مقاومت) در مقابل گرفتاری‌ها، مبارزه سرسخت با مشکلات زندگی، مبارزه با هوای نفسانی و اجرای دستورهای امام و مبارزه با منافقین داخلی است که خود نیز یک جبهه داخلی هستند.
ارسال به دوستان