حاج همت، حاج محمد ابراهیم همت، پدرم، امروز که در سالگرد تولدت دست به قلم
بردم می بینم که به 31 سالگی از عمرم رسیده ام و 30 سال بعد از رفتنت تو
هنوز در قابهای گوناگون به 29 سالگی خویش ادامه می دهی .
هنوز اسمت
مانند سنت جوان مانده است، امروز با تو مثل یک دوست صحبت می کنم ، به عکست
نگاه می کنم انگار که با رفیقم گفتگو می کنم . در ذهنم سؤالهای بی شماری
مطرح می شود از جمله اینکه چگونه در بحبوحه جنگ به نماد عشق تبدیل شدی
چگونه می توانم به جامعه بگویم که هر وقت از عملیات برگشتی حتی برای کشته
شدگان دشمن نماز می خواندی و برای آنها طلب مغفرت می کردی چطور توانستی
جنگ، که خشن ترین نماد برخورد انسانهاست، را به بستری برای رویش و زایش
محبت و مهربانی بدل کنی و امروز پس از سالها هنوز بی شمار، می آیند بر
مزارت و تو را می ستایند .
این روزها این بیت همیشه در ذهنم تداعی می شود :
وطنم ! شوکت و شکوه تو را ...
و
به جای واژه وطنم با خودم زمزمه می کنم : پدرم ! شوکت و شکوه تو را کوههای
بلند کافی نیست ؟/ دشمنانت تو را که می بینند عاشقت می شوند کافی نیست؟ (
استاد محمد سلمانی )
تو در اصل وطن منی ، نه به واسطه اینکه
اتوبانی به نام تو شرق را به غرب وصل می کند، که تو سمت و سویی پیدا نکردی و
حقا که همت این سرزمینی حضور تو همیشه در کنار من و در کنار ایران بوده
است آنقدر ملموس که گاهی در اتوبان همت در ترافیک گیر می کنم به شوخی به تو
می گویم : حاجی! پارتی بازی کن و راه را برایم باز کن و تو راه را باز می
کنی و من آن را به حساب یک اتفاق می گذارم و با لبخندی کوچک می گذرم همیشه
تو را ناظر می دانم و می دانم که دلخوش و دلواپس همه اتفاقهای خوب و بد این
خاکی . گاهی که به خورشید در افق خیره می شوم چشمانت را می بینم ، که
نظاره میکنی من را، وطن را و آینده را به راستی که :
« و چشمانت راز آتش است/ و عشقت پیروزی آدمیست/ هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد.
و من امروز دوره میکنم شب را و روز را، هنوز را.
رفیق! زادروزت همیشه خجسته باد
محمد ابراهیم همت
۱۳ فروردین ۱۳۳۴
۱۷ اسفند ۱۳۶۲
*چاپ شده در ویژه نامه ی نوروزی مجله ی چلچراغ به مناسبت سی امین سال تولد پدرم