کسانی که معتقدند شان رهبری در حکومت بیشتر شان نظارتی است و نه هدایت و راهبری اینها کسانی هستند که به رهبری تشریفاتی قائل هستند. مثلاً آقای پسر آقای هاشمی رفسنجانی مصاحبهای در سال 83 با یک روزنامه آمریکایی داشت و در آنجا میگوید که اگر پدر من دوباره رئیس جمهور شود با تغییر در قانون اساسی جایگاه رهبری را تشریفاتی نظیر آنچه که ملکه انگلستان دارد خواهد کرد.
تشریح سنت های جناح راستی، شاخص های نوین اصولگرایی، آرایش جریان اصولگرا در انتخابات مجلس نهم، سازوکار وحدت از مهم ترین محورهای بخش نخست گفتگوی مشروح وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی با خبرگزاری مهر است.
محمد حسین صفار هرندی متولد سال 1332 در شهر تهران است. وی از اعضای ابتدایی سپاه پاسداران در سالهای اولیه پیروزی انقلاب است. وی در دهه 70 همکاری خود را با روزنامه کیهان آغاز کرده و در مدتی نیز به عنوان سردبیر این روزنامه مشغول به کار شد.با پیروزی دولت نهم وی از سوی رئیس جمهور به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی انتخاب گردید ودر اواخر دولت نهم نیز در پی اعتراض به بر زمین ماندن حکم رهبر معظم انقلاب مبنی بر برکنارری اسفندیار رحیم مشایی در معاون اولی ریاست جمهوری توسط رئیس جمهور بر کنار شد.
وی بعد از فراغت از وزارت، نقش زیادی در روشنگری علیه جریان فتنه و انحرافی داشت و سخنرانی های بسیاری در جمع های دانشجویی و مردمی انجام داده است.
صفار هرندی در آغاز این گفتگو با بیان اینکه جریان اصولگرایی با این مضمون امروزی در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 متولد شد چرا که پیش از آن تعبیر اصولگرایی به کار برده نمیشد مگر به صورت کلی، نه برای اطلاق به یک جریان فکری- سیاسی گفت: اصولگرایی به معنای گرایش بر وفق اصول و مبانی است و در کلام امام و رهبری نیز بر این واژهها تاکید شده است.
وی همچنین مهمترین ویژگی جناح راست سنتی را ساده انگاری مسایل سیاسی می داند و تاکید دارد: منحصر کردن سیاست ورزی در جریان نخبگی و احزاب و گروههایی که معلوم نیست سهمشان در شکلدهی به سیاست در طبقه ما چقدر باشد.
وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی تاکید دارد: بیتوجهی به جریان اجتماعی نیروهای خودی از آفات سیاست ورزی دوره سنتی است از زمانی که جریانات وفادار به مبانی انقلاب و تابع ولایت و دارای مرزبندی با دشمنان انقلاب خود را از حصار نگرش های به شدت سیاسی رها کرد و نگاه اجتماعی خود را تقویت کرد توانست به موفقیتهایی دست پیدا کند. من مهمترین شاخص این جریان نوین اصولگرایی را در نسبت و مقایسه با وضعیت گذشته در همین قالب شکنی و تقویت نگاه اجتماعی در این جبهه می دانم.
صفار هرندی در بخش دیگری از این گفتگو با بیان خاطراتی از کمیته 6+5 و میزان انعطافپذیری نمایندگان گروهها در مورد انتخاب کاندیداها گفت: باید امیدوار باشیم در حال حاضر نیز همین روحیهها در میان نیروهای سیاسی ما حاکم باشد و الا اگر بنا باشد خط کشی و سهم خواهی صورت بگیرد حتماً ما با یک مجلس بد روبرو خواهیم شد، مجلسی که محصول سهم خواهی باشد شرکت تعاونی و سهامی است و شرکت سهامی هم برازنده مجلس شورای اسلامی که مجموعه فضایل را باید نمایندگی کند نخواهد بود.
مشروح گفتگوی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی با مهر به شرح زیر است:
آقای صفار! به عنوان اولین سوال؛ شما اصولگرای سنتی هستید یا اصولگرای مدرن؟
قبل از هرچیز باید سئوال کرد این تقسیم بندی از کجا آمده است. اصولگرایی سنتی و مدرن از کجا جعل شده است. بنده اعتقادی به این تعابیر به این معنا ندارم. البته در کلام یکی از عزیزانی که تعریضی داشت به بحث بنده اشارهای به این موضوع شده بود. من خودم را منصرف از این ماجرا دانستم و دلیلی نمیدیدم که پاسخگوی آن سخنان باشم. اما من به یک چیزی معتقدم و آن این است که اصولگرایی دوران تطور تاریخی دارد که اگر این دوره تاریخی را درست نبینیم ممکن است در قضاوتهایمان در این خصوص به اشتباه بیافتیم.
اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 جریان اصولگرایی با این مضمون امروزی متولد شد پیش از آن تعبیر اصولگرایی به کار برده نمیشد مگر به صورت کلی، نه برای اطلاق به یک جریان فکری - سیاسی بلکه به صورت کلی استفاده میشد. اصولگرایی به معنای گرایش بر وفق اصول و مبانی است که در کلام امام و رهبری نیز بر این واژهها تاکید شده است.
رمز موفقت اصولگرایی عبور از سنتهای پیشین اصولگرایانه به سنتهای نوین بوده است
این تابلو آن زمانی که تبدیل به یک علامت هویت بخش برای یک جریان فکری میشود از آن زمان تولد اصولگرایی با تعبیر جدید را شاهد هستیم. معتقدم اگر اصولگرایی را متکی بر یک سابقه طولانی بدانیم حتی اسم آن نیز در فضای سیاسی به کار نمیرفته است ولی مضامین مشابهی داشته است. این تابلو جدید که از آن حرف میزنیم دارای سنتهایی است که متفاوت از سنتهای پیشین این جبهه فرهنگی- سیاسی است و ما آن را به عنوان سنتهای نوین اصولگرایی اطلاق می کنیم.
بنابراین ما به هیچ وجه واژه "مدرن" را به کار نبردهایم چرا که مدرن بار معنوی از مدرنیته دارد و بنده با این مدرنیته مرزبندی جدی دارم اما سنتهای نوین و نو شونده در جبهه خودی اعتقاد دارم و معتقدم رمز موفقت جبهه بزرگ اصولگرایی در سالهای خیر هم عبور از سنتهای پیشین اصولگرایانه به سنتهای نوین اصولگرایانه است.
جنابعالی در سخنانی گفته بودید بازگشت به سنت های جناح راستی اشتباهی بزرگ است لطفا این شاخص ها را تبیین کنید فکر می کنید مهمترین تفاوت جریان اصولگرایی و راست سنتی چیست؟
روشها و سنتهای مالوف جناح راست ساده انگاری مسایل سیاسی بود و منحصر کردن سیاست ورزی در جریان نخبگی و احزاب و گروههایی که معلوم نیست سهمشان در شکلدهی به سیاست در اقشار مختلف اجتماعی چقدر باشد.
بیتوجهی به جریان اجتماعی نیروهای خودی از آفات سیاست ورزی دوره سنتی است از زمانی که جریانات وفادار به مبانی انقلاب و تابع ولایت و دارای مرزبندی با دشمنان انقلاب خود را از حصار نگرش های به شدت سیاسی رها کرد و نگاه اجتماعی خود را تقویت کرد توانست به موفقیتهایی دست پیدا کند. من مهمترین شاخص این جریان نوین اصولگرایی را در نسبت و مقایسه با وضعیت گذشته در همین قالب شکنی و تقویت نگاه اجتماعی در این جبهه می دانم.
به نظر جنابعالی شاخص های اصولگرایی جدید چیست و چگونه می توان اصولگرایان را با این ویژگی ها شناسایی کرد؟
معتقدم این سنتهای نوین چنین نیست که در انحصار یک گروه باقی بمانند. این سنتها آمده است و عملاً همان گروههای سنتی را هم متاثر کرده است. یعنی الان جریان عمومی اصولگرا به نوعی خود را با سنتهای نوین اصولگرایانه تعریف میکند و رمز سلامت جبهه اصولگرایی در قیاس با جبهه دیگر یعنی اصلح طلبان در همین امر نهفته است که جریان عمومی اصولگرا از یک سری شاخص ها به صورت جمعی دفاع و حمایت میکند.
یکی از این شاخصها رجوع به مبانی صدر انقلاب است. اگر حرف رجوع را به میان میآوریم به این دلیل است که در میانه راه در فواصلی ارزشهای ابتدایی انقلاب مورد چالش بعضی از عناصر درونی انقلاب قرار گرفت و به آن تعریض شد که آن دوره را به اسم تجدیدنظرطلبی یاد میکنیم.
کسانی که بر فراز این مسیر طی شده باز هم معتقدند که بازگشت به ارزشهای صدر انقلاب برای ما واجد توفیقات بزرگی است قاطبه اصولگرایان را تشکیل می دهند.
شاخص دیگر از این نگرش اصولگرایانه داشتن مرزبندی با جریانات دیگر است. همچنان که در آیین اعتقادی ما آمده مومنان اگر در میا ن خودشان با هم رئوف و مهربان هستند باید در برابر اغیار موضع شدید داشته باشند.
اصولگرایی ناب مستلزم داشتن مرزبندی با اغیار است. معتقد نیستم باید دامنه اغیار را آنقدر گسترش دهیم که اگر فردی دگراندیشی کرد آن را جزو غیر به حساب بیاید. اتفاقاً بر سر این موضوع میتوان با برخی چالش کرد. در مجموع با افرادی که چارچوبهای مبنایی نظام را قبول ندارند ما با آنها مرزبندی داریم.
بنابراین به صورت ایجابی میتوان گفت هر فردی که اصل اسلام و انقلاب را و نظام و اصول اساسی و مبانی ولایت فقیه را پذیرفته باشد از دید ما خودی محسوب میشود و هر کس به این چارچوب ها خدشه وارد کند به نوعی خود را به دایره غیرخودی نزدیک میکند و طبیعتاً اصولگرایی اقتضا می کند ما این باورهایمان را به صحنه بیاوریم و به آن تجسم ببخشیم.
نمیشود ما این نگاه را در دلهایمان محفوظ نگه داریم اما سیاست ورزی علمی ما خلاف این باشد و این یک حرکت غیراصولگرایانه میشود یا زد و بند و جوی معامله کردن پنهانی بر سر مسایلی که آن مسایل ما را از دایره اصولگرایی خارج میکند به هر بهانهای باشد حرکت غیراصولگرایانه است و از سنتهای اصولگرایی خارج است مسئله دیگر نگاه به رهنمودهای رهبری است. در یک دورهای از نگاه بعضی، رهبری یک جایگاه تشریفاتی تلقی شده است. اصولگرایی واقعی به رهبری نگاه تشریفاتی ندارد.
کسانی که معتقدند شان رهبری در حکومت بیشتر شان نظارتی است و نه هدایت و راهبری اینها کسانی هستند که به رهبری تشریفاتی قائل هستند. مثلاً آقای پسر آقای هاشمی رفسنجانی مصاحبهای در سال 83 با یک روزنامه آمریکایی داشت و در آنجا میگوید که اگر پدر من دوباره رئیس جمهور شود با تغییر در قانون اساسی جایگاه رهبری را تشریفاتی نظیر آنچه که ملکه انگلستان دارد خواهد کرد.
البته وی میگوید که ما می خواهیم در آینده و با سازوکار قانونی این کار را انجام دهیم اما در عمل همان موقع همین اقدام را انجام میدادند یعنی روش برخورد جمع قابل توجهی از کارگزاران دولتی در دهه 70 و تا نیمه 80 همین بود که به رهبری تشریفاتی معتقد بودند. از زمان بازخیزش نگرش اصولگرایانه این نگاه غلط نقد شد. که البته این بازخیزش کمی زودتر از دهه 80 بود از وقتی است که رهبری در یک مخاطبه مستقیم با مردم رابطه امام وامت را تقویت کردند. همان رابطه ای که تضمین کننده حکومت اسلامی رابطه امام و امت است.
یعنی واسطههایی که صلاحیت و شایستگی نمایندگی کردن در میان رهبری و مردم را ندارند نباید سبب شوند که نظام امت و امامت مختل شود. اگر آن واسطهها شایستگی خود را از دست دادنند یا کارآمدی ندارند امام و امت با همدیگر به صورت مستقیم رابطهشان برقرار میشود. کما اینکه ما معتقدیم این رابطه از نیمه دهه 70 به صورت جدیتر از گذشته شبیه رابطه قوی مردم و امام در دهه 60 برقرار شد و جاهایی هم حتی از آن جلوتر رفت که من به این "رابطه تشکیلاتی میان مردم و رهبری" میگویم. همین است که می گویم اصولگرایی به معنای احیای رابطه تشکیلاتی میان امت و رهبری است. برخلاف کسانی که میخواستند بعد از رحلت امام به تدریج رهبری را به چارچوبهای کاملاً محصور ببرند و شان نظارتی به آن ببخشند. چیزی که آقای منتظری در صحبتی که در سال 76 داشت به آن اشاره کرده بود و گفته بود اگر من جای خاتمی بودم به رهبری میگفتم چرا شما در امور کشور دخالت میکنید و شما باید نظارت کنید.
این نگاه ناسالم و غلط از دیدگاه افرادی با این خصوصیات القا میشد و میآمد در میان کسانی که انگیزههای ضدیت هم نداشتند به دلیل ناتوانی فکری و کم سوادی و غلبه نگاه های کودکانه قدرت خواهی، در ذهن آنها شکل میگرفت و کار میکرد.
در دهه 70 در دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی دشمنان انقلاب تاکید داشتند رهبری سیاسی به عهده هاشمی است و آیت الله خامنهای را به عنوان رهبر معنوی معرفی کردند در واقع این همان رفتار منطبق بر آن نگرش نادرست است که رهبری یک جایگاه تشریفاتی باید داشته باشد.
شاید این نگاه متوجه برخی از شخصیتهای سیاسی و مدیران نظام در آن زمان باشد که چرا این شبهه را مرتفع نکردند و به گونهای واکنش نشان ندادند که به دنیای غرب و دشمنان ما تفهیم کنند که رهبری نظام ما تجزیه شده نیست و ما حاکمیت دوگانه نداریم و چرا با عملکردشان نشان دادند که چندان هم بدشان نمیآمد این حاکمیت دو گانه را القا کنند. البته رابطه هاشمی و حضرت آقا به گونهای بود که از نظر عاطفی نه از سوی آقا و نه از سوی آقای هاشمی هیچ وقت به صورت تندی، این اختلاف سلیقهها بروز پیدا نمیکرد ولی به عنوان یک واقعیت پنهان نمیتوان از آن غفلت کرد و آن را نادیده گرفت.
در دوره اصلاحات همین طراحی شیطنت آمیز دشمنان برجستهتر و مشهورتر آمد و کارساز واقع شد. در دوره اصلاحات رسماً به این رهبری تشریفاتی و رهبری که نباید در امور کشور مداخلهای داشته باشد رسمیت بخشیدند و خواستند که در عمل پیاده شود. رهبری متناسب با تقاضای جمع وسیعی از وفاداران به انقلاب وارد رهنمود دادنهایی شدند که هر روز این رابطه شکل جدیدتر و تقویت شده تری به خود گرفت. تولد اصولگرایی متکی بر رابطه وثیق بود که میان مردم و رهبری به لحاظ فکری و فرهنگی ایجاد شده بود اینجا اصولگرایی متولد شد.
بعد از روی کار آمدن دولت نهم شش سال است که مهمترین نهادهای اجرایی و تقنینی کشور در اختیار اصولگرایان قرار دارد. اگر بخواهید ارزیابی دقیقی از کارنامه آنها داشته باشید چه نکاتی را مطرح می کنید و چه نقاط مثبت و منفی را برای این جریان ثبت می کنید.
معتقدم آن مقدار که در عرصه عمل در این چند سال درگیر بودیم در حوزه نظر خیلی فعال نبودیم. از این جهت میتوان گفت جایی که بنشینند نظریه پردازی و گفتمان سازی کنند و ادبیات خلق کنند به صورت جدی در جبهه اصولگرایی وجود نداشته است .