احمد رنجبر در هفت صبح نوشت: گویا اعتراض رسانهها، کارشناسان و مخاطبان افاقه نمیکند. داریم از حجم خشونت عریان در برخی سریالهای خانگی میگوییم که چند ماه قبل، هفتصبح در همین صفحه به آن پرداخت و در ادامه دستمایه اعتراض دیگران شد.
حالا میخواهیم وجهی دیگر از آثار خانگی را برجسته کنیم: شروع شاد چند سریال و تزریق غم و افسردگی در قسمتهای بعدی. این گزارش به مناسبت انتشار «جان سخت» در فیلمنت آماده شده است. آیا این هشدار مثل ماجرای خشونت سریالها نیز نادیده گرفته میشود؟
مصطفی تقیزاده در دومین سریال خانگیاش پس از «حرفهای» داستان چند جوان را محور روایت «جان سخت» قرار داده است. در قسمت اول دیدیم که رفقا در تور کویرگردی سرگرم بزن و بکوب و شادی شدند و در ادامه برسر یک دختر به جان هم افتادند. در سکانس پایانی نیز یک نزاع میان عاشق جدید و عاشق قدیم درگرفت و دومی به کما رفت.
قسمت دوم سریال در میان بیم و امید جوانها شروع شد و با مرگ عاشق قدیمی بحران بر قصه سایه افکند. دوستان مقتول همچون وحوش زخمخورده، برای قاتل و رفقای او خط و نشان کشیدند و رگ گردن متورم کردند. همزمان شاهد یک عزای حسابی در فراق یار سفر کرده بودیم. یکی ضجه میزد؛ دیگری پیراهن میدرید و آن یکی انگشت بر صورت میانداخت. نگوییم برایتان؛ یک غم جانکاه از سوی سریال «جان سخت» که آغازی سرخوشانه داشت. حقیقتا تماشای چنین سریالی وسط این همه گرفتاری روزمره، نتیجهای جز افسردگی ندارد.
فیلمنت پیش از این، سریال «گردن زنی» را منتشر میکرد و حالا دو جمعه است که شاهد «جان سخت» به جای آن هستیم. سریال سامان سالور یک شروع شاد و شنگول داشت؛ جایی که عروس و داماد قصه، نرد عشق میباختند و خانواده و فامیل غرق عیش بودند.
در لحظات پایانی اما فاجعه رخ داد و دو جوان نوباوه به فجیعترین شکل ممکن به قتل رسیدند. سریال تا لحظه آخر، مبتنی بود بر غم و ناله و آه و در این راه ذرهای خست به خرج نداد. حتی ماجرای قتل دختربچه و در ادامه مادر او هم از قلم نیفتاد. فارغ از کیفیت پایین «گردن زنی» سریال بوی غم و مرگ میداد و کامها را تلخ میکرد. آخر هم کسی نفهمید منظور سازندگان چیست؟ ایجاد سرگرمی، دادن پند یا چیزی دیگر. هیچ کدام اما در آن وجود نداشت.
مثالها فراوان است که میتوان به «پوست شیر» به عنوان نمونهای شاخص اشاره کرد. خاطرتان هست که پدر بعد از آزادی و اثبات بیگناهی پیش دختر آمد و مخاطب شاهد یک رابطه جذاب عاطفی بود. سفرشان به شمال حال همه را خوب کرد اما در راه بازگشت، دختر به دام افتاد و بلایا هجوم آوردند.
آنگاه بود که فهمیدیم دخترک جناب پلیس هم اسیر دست شیطانصفتان شده! «پوست شیر» چیزی از اندوه جانسوز کم نگذاشت و حتی در سکانس پایانی و موقع آزادی دختر و لبخند خانواده، تیر از غیب آمد و دختر به قتل رسید و لبخندها بر لبها ماسیده شد! باز هم باید گفت سازندگان چه هدفی داشتند؟ حداقل نمیتوانستند یک پایان خوش به مخاطب بینوا هدیه دهند؟ سوءاستفاده از احساسات تا کی؟
این الگوی نخنما در تلویزیون هم مورد استفاده است. یکی از موارد اخیر سریال «طوبی» بود که در میان شادی دختران یک خانواده آغاز شد و در ادامه فقط غم دیدیم و نکبت. «آخرین دیدار» که به تازگی روی آنتن شبکه افق رفته نیز همین شرایط را دارد. دختر داستان در آستانه وصال به یار، بیمار شد و حالا با فضایی سیاه و افسرده مواجه هستیم. تفاوت سریالهای تلویزیونی این است که عمدتا پایانی شاد دارند که اگر چنین اتفاقی باسمهای نباشد، واجد تحسین است.
برخی فیلمسازان مدعیاند که رسالت اجتماعی آنها ایجاب میکند تا از جامعه تاثیر بگیرند! میگویند شادی در کشور امری چندان پایدار نیست و سریالها منبعث از همین ماجرا هستند! به دوستان دغدغهمند باید گفت وسط انجام رسالت اجتماعی و پر کردن جیب مبارک از دستمزدهای آنچنانی، کمی به فکر مخاطب بیچاره باشید. خودمان میدانیم اطرافمان چه خبر است و یادآوری آنها فقط درد مضاعف به همراه دارد.
ما سریال تماشا میکنیم برای فرار از مشکلات؛ پس فیلمسازان عزیز اگر امکان دارد فقط سرگرممان کنید. روزگاری نهچندان دور، با وجود همه تلخیهای اجتماعی، سریالها نوعی آرامش با خود داشتند و حتی با پایان امیدبخش همراه بودند. حالا اما بعد از یک شروع شاد و حال خوبکن، گیر میافتیم وسط درندهخویی آدمها و مراسم ختم و استرس!