عصر ایران؛ احمد فرتاش - «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم»، کتابی است به قلم اسلاونکا دراکولیچ؛ نویسندۀ زن اهل کرواسی، متولد 1949. خانم دراکولیچ در رشتههای ادبیات و جامعهشناسی درس خوانده و نوشتن در مطبوعات را از سن 33 سالگی (1982) آغاز کرده است.
اولین کتاب او همین «کمونیسم رفت...» است که آن را در 42 سالگی (1991) نوشته است. به غیر از این، او حداقل ده کتاب دیگر نوشته است که بعضی از آنها رمان هستند و بعضی هم مثل کتاب «کمونیسم رفت...»، کتابهایی غیرداستانیاند.
او از زمانی به بعد، زاگرب را به مقصد سوئد ترک کرد و مدتها در سوئد به عنوان یک ژورنالیست و فمینیست قلم میزد و فعالیت میکرد و نوشتههایش در نشریات معتبر غربی منتشر میشد. وی در حال حاضر گاهی مقیم زاگرب (پایتخت کرواسی) است و گاهی نیز در استکهلم (پایتخت سوئد) سکونت دارد.
کتاب «کمونیسم رفت...»، کتابی زنانه است؛ به این معنا که نویسندهاش زن است و هر فصلش نیز شرح زندگی یکی از زنان کشورهای اروپای شرقی است؛ زنانی که به تازگی از شر کمونیسم خلاص شده بودند ولی چشمانداز چندان روشنی پیش روی خودشان نمیدیدند. آنها در دوران کمونیستی بلوک شرق در حاشیۀ قدرت حضور داشتند، در دوران پس از کمونیسم نیز در ساختار سیاسی کشورهای اروپای شرقی، حضور پررنگی نداشتند.
نگاه اسلاونکا دراکولیچ به مسائل زندگی این زنان، ظریف و عمیق است. با این حال خود او میگوید این کتاب صرفا دربارۀ زنان نیست، بلکه همان طور که از نامش پیداست، در بارۀ کمونیسم است. اما نقد کمونیسم معولا سویههای فمینیستی پررنگی نداشته. کمونیستها همه جا جار زده بودند که سرمایهداری از زنان سوءاستفاده میکند و آنها را به کالا بدل کرده است؛ ولی هیچ وقت نمیگفتند زنان در سایۀ کمونیسم، چه زندگی دشواری دارند و چطور فرسوده میشوند.
اسلاونکا دراکولیچ
دراکولیچ مصائب زندگی زنان در رژیمهای کمونیستی و نیز واقعیت مشکلاتشان در اواخر دهۀ 1980 را، که این رژیمها تازه از بین رفته بودند، در کتابش ترسیم کرده است. دست کم تا جایی که خودش آن مصائب و واقعیات را درک کرده.
زنانی که اسلاونکا دراکولیچ در لهستان و آلمان شرقی و مجارستان و بلغارستان و ... با آنها حشر و نشر داشته و دربارهشان نوشته، امروز غالبا بالای 60 سال سن دارند. خود دراکولیچ هم امروز زنی 74 ساله است. ولی آنچه که نوشته، چه از حیث بازنمایی زندگی در سایۀ رژیمهای ایدئولوژیک دست چپی و چه از منظری فمنیستی، اهمیت دارد.
انسان فراموشکار است و هیچ بعید نیست در آیندۀ نه چندان دور، اژدهای کمونیسم دوباره سر از خاک تاریخ برآرد و مدعی شود در نیمۀ دوم قرن بیستم زندگی خوبی برای مردم اروپای شرقی درست کرده بود و جا دارد که بشریت آن تجربه را با اصلاحات و تکملههایی، مجددا احیا کند. بنابراین بازنمایی واقعیت زندگی در رژیمهای کمونیستی، بویژه در زمانهای که جلیقهزردها با پرچم داس و چکش در پاریس تظاهرات میکنند، اهمیت دارد.
از منظر فمینیستی نیز کتاب دراکولیچ اهمیت خاص خودش را دارد و نشان میدهد صرف تغییرات سیاسی، مشکلات بنیادین زنان را برای برخورداری از یک "زندگی برابر با مردان" حل نمیکند.
با این حال، او به این نکته توجه ویژهای داشته که زنان در اروپای شرقی پس از کمونیسم، واقعا چگونه زندگی میکنند. دراکولیچ میگوید انقلابهای اروپای شرقی بازتاب جذابی در رسانهها داشتند؛ بازتابی که متاثر از نگرشی هالیوودی بود.
او قولی از یک "کارگردان مشهور هالیوودی" را نقل میکند که "فیلم مثل خود زندگی است که قسمتهای خستهکنندهاش را بریده باشند. دراکولیچ مینویسد:
«حرف او دقیقا درست است. قسمتهای خستهکنندۀ انقلابها، کف اتاقهای مونتاژ استودیوهای تلویزیونی سراسر دنیا ریخته بود. آنچه مردم دنیا دیده بودند و شنیده بودند فقط پرشورترین و نمادینترین صحنههای این انقلابها بود. اینها همه حقیقت داشت، اما تمام حقیقت هم نبود. زندگی بیشترش مسائل جزئی و پیش پا افتاده است.»
کتاب او تا حد زیادی به همین مسائل جزئی و پیش پا افتاده میپردازد و به همین دلیل کتابی "تازه" است. امروزه هر فرد آگاهی میداند مارکسیسملنینیسم در اروپای شرقی کم و بیش چه وضعیتی در حوزۀ سیاست ایجاد کرده بود ولی اینکه زندگی روزمره، بویژه زندگی روزمرۀ زنان در رژیمهای کمونیستی و دوران نوظهور پس از فروپاشی کمونیسم چگونه میگذشت، چندان مد نظر انبوه بحثهای انتقادی مرتبط با "کمونیسم در اروپای شرقی" نبوده.
هر فصل کتاب «کمونیسم رفت...» روایت دراکولیچ است از زندگی و حال و روز یکی از زنان عادی کشورهای اروپای شرقی. در واقع ما در هر فصل با یک داستان مواجهیم؛ داستانهایی که گزارشهای اسلاونکا دراکولیچ بودند برای "مز مگزین" که یک نشریۀ فمینیستی آمریکایی است که در 1971 توسط گلوریا استینم تاسیس شده.
گلوریا استینم یک روزنامهنگار و فعال سیاسی-اجتماعی آمریکایی است و مجلۀ او نیز نخستین مجلۀ فمینیستی سراسری در آمریکا بوده.
کتاب «کمونیسم رفت...» خواندنی است؛ چراکه ترکیبی از سیاست و جامعهشناسی و داستان است. نویسندۀ کتاب گزارشنویس و داستاننویس قابل اعتنایی بوده و آنچه که نوشته، اثری درخور از آب درآمده که علاوه بر افزودن شناخت ما از دوران فروپاشی بلوک شرق، فینفسه نیز خواندنی است و خواننده میتواند با آن "لذتِ خواندنِ متن" را تجربه کند.
با این حال جنبههای سیاسی کتاب، برای همۀ کسانی که در ذیل حکومتهای غیردموکراتیک میزیند، گاه شبیه حدیث نفس است. مثلا دراکولیچ مینویسد:
«یکی از همکاران روزنامهنگارم، درست قبل از آنکه بازنشسته شود، در نیمۀ سپتامبر 1989 از مرز اتریش-مجارستان برگشت و در حالی که از شدت هیجان اشک میریخت، برایمان تعریف کرد "مردم آلمان شرقی دارن هزار تا هزار تا از مرز رد میشن. فکر نمیکردم تا زندهم همچین منظرهای رو به چشم ببینم." من هم فکر نمیکردم. در این گوشۀ دنیا آدم را همین جور بار میآورند، جوری که خیال کنی تغییر غیرممکن است. جوری بارَت میآورند که از تغییر بترسی، که وقتی عاقبت اولین نشانههای تغییر آشکار شد، به آنها بدگمان باشی... به شدت دلم میخواست فروپاشی رژیم سابق را ببینم، اما به همان شدت هم زمینِ زیر پایم میلرزید. دنیایی که در آن بودم، دنیایی که خیال میکردم ابدی، استوار، و مستحکم است، ناگهان داشت فرو میریخت.»
واقعیت هم چیزی جز این نیست. بسیاری از آدمهایی که زیر سایۀ رژیمهای غیردموکراتیک زندگی میکنند، در گپوگفتهای روزمرهشان مدام علیه حکومت و مقاماتش بد میگویند ولی چون به آن حکومت و چهرههایش خو کردهاند، عملا تغییر را خوش ندارند. بدگوییهای سیاسیشان از نه سر تغییرطلبیِ راستین، بلکه نوعی تخلیۀ نارضایتی است.
و یا دراکولیچ در جای دیگری دربارۀ فروپاشی رژیمهای کمونیستی مینویسد: «احساسی که داشتم آمیزهای بود از... سردرگمی به اضافۀ امید. میدانستم این سفر هم مثل تمام سفرهای پیشینم به این کشورها، برای من حکم دیداری از گذشتۀ خودم را خواهد داشت. همان کمبودها... و لباسهای مندرس. بالاخره، سالهای سال، همهمان هر چه کشیده بودیم از دست یک ایدئولوژی کشیده بودیم.»
یکی از نویسندگان فرانسوی نوشته بود که کمونیسم مثل ایدز میماند؛ دچارش شوی، تا آخر عمر با تو است! دراکولیچ البته این قدر ناامید نیست نسبت به رهایی از چنگ کمونیسم. ولی او نیز معتقد است مردم اروپای شرقی برای رهایی از کمونیسم، راه درازی در پیش دارند.
البته او این چیزها را در سال 1991 نوشته است. معلوم نیست اگر امروز از او سؤال شود، چه جوابی میدهد. ولی آنچه که نوشته، قابل توجه و از جهاتی آموزنده است:
«میدانم که امروز دیگر در غرب "پایان کمونیسم" حرف تازهای نیست... اما... واقعیت این است که کمونیسم... هنوز در رفتار مردم، حالت چهرهشان، و طرز فکرشان تداوم دارد. علیرغم برگزاری انتخابات آزاد و بزرگداشتِ آغاز به کارِ حکومتهای جدید... حقیقت امر این است که... مردم همچنان در آپارتمانهای کوچک و شلوغ زندگی میکنند... همچنان نگران سلامتی فرزندان رنگپریدهشان هستند، سر همان کارهای ملالآور میروند – البته اگر اصلا کاری گیرشان بیاید – و همان غذای بیکیفیت را میخورند. زندگی هنوز همان سکون فرساینده را دارد... کمونیسم بیش و پیش از آنکه یک ایدئولوژی سیاسی یا روش حکومت باشد، یک موقعیت ذهنی است. قدرت سیاسی ممکن است یک شبه دست به دست شود، زندگی اجتماعی و اقتصادی ممکن است از آن تبعیت کند، اما شخصیت آدمها، که تحت حکومت رژیمهای کمونیستی شکل گرفته به این سرعت تغییر نخواهد کرد.»
اما شاید مهمترین نکتۀ دراکولیچ همان چیزی باشد که پوپر در همان سالها گفته بود. اینکه دموکراسی لزوما "افراد" را خوشبخت نمیکند. دموکراسی یعنی حق رشد و البته پذیرش مسئولیت در جامعهای آزاد. افراد در جوامع دموکراتیک، آزادی دارند و میتوانند رشد کنند ولی چنین امکانی، لزوما به معنای تحقق این امکان نیست. بسیاری چنانکه باید از این امکان استفاده نمیکنند.
مادامی که همه چیز در دست دولت است، هر کسی میتواند ناکامی خودش را به گردن دولت بیندازد، ولی در جامعهای آزاد که لویاتان دولت، اختاپوسوار، بر همه چیز چنگ نینداخته، مسئولیت وضعیت هر فردی، نهایتا متوجه خود اوست.
دراکولیچ هم مینویسد:
«در فیلم "شاهد اصلی" اثر کارگردان مجار، پتر باستو... صحنهای در یک پارک تفریحات هست که در آن، در "تونل وحشت سوسیالیستی:، مارکس، انگلس، لنین و استالین از تاریکی بیرون میآیند تا بچههای کوچک را بترسانند. میشود گفت کار ما در اروپای شرقی پیش از انقلاب راحتتر بود. فقط کافی بود در آن تونل باشیم تا بتوانیم تققصیر همه چیز را – تمامی رنجها و دردهای شخصی و اجتماعیمان را – به گردن حزب بیندازیم. شاید هجده ماه پیش که بالاخره از تونل بیرون آمدیم، متوجه شده باشیم که این بیرون همه چیز هم آن جور نیست که خوابش را میدیدیم. کمکم متوجه شدهایم... که از این به بعد خودمان مسئولیت زندگیمان را بر عهده خواهیم داشت.»
دراکولیچ به این نکته هم اشاره میکند که «دموکراسی چیزی نیست که بیهیچ زحمت و تلاشی از راه برسد. چیزی است که باید برای به دست آوردنش جنگید و همین است که راه رسیدن به آن را این قدر دشوار میکند.»
او این جملات را وقتی نوشته که کشورهای اروپای شرقی صاحب دموکراسیهای نوپایی شده بودند که معلوم نبود چقدر دوام میآورند و چقدر عمق پیدا میکنند. طی این سه دهه، به نظر میرسد اوضاع در این کشورها بهتر از قبل است، ولی نه آن قدرها که انتظار میرفت.
مثلا در مجارستان، راستگرایان افراطی با رای مردم به قدرت رسیدهاند؛ مردمی که در دهۀ 1950 از چپ افراطیِ محصولِ استالینیسم ناراضی بودند و آرزوی آزادی داشتند، اکنون با رای خودشان راست افراطی را به قدرت رساندهاند. و این به خوبی نشان میدهد که فرهنگ سیاسی دموکراتیک در مجارستان تثبیت نشده است.
به همین دلیل به نظر میرسد این جملات ایوانکا دراکولیچ درست باشد: «ارزشهای خاص و شیوۀ بخصوصی از تفکر و درک جهان چنان در عمق وجود و شخصیت مردم رسوخ کرده که معلوم نیست خلاصی از آنها چقدر زمان ببرد... ما شاید در برابر کمونیسم دوام آورده باشیم ولی هنوز آن را از سر نگذراندهایم. کمونیسم هنوز نرفته است.»
کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم" را رویا رضوانی ترجمه کرده و ناشر آن نشر گمان است.